مسئله شر، هنوز از دشوارترین مسائل در حوزة مطالعات دینی است. این موضوع در اندیشه بشری، پیشینة درازی دارد، ولی در عرفان نظری، سابقة آن به محی الدین عربی در قرن هفتم برمی گردد. پرسش اصلی تحقیق این است که آیا شر در مکتب ابن عربی، امری وجودی است یا عدمی؟ اگر شر یا بخشی از آن، وجودی باشد، چگونه با خیر محض بودن مبدأ هستی سازگار است؟ در فلسفه، شر در وجودات عینی و در عرفان، در مظاهر وجود مطرح است. ابن عربی، از حیث وحدت شخصی وجود و نظام احسن، شر را به طور مطلق در نظام هستی به مفاد سلب بسیط تحصیلی منتفی دانسته است، ولی از حیث تعینات، امور عدمی را شر بالذات و در امور وجودی نوعی شر نسبی را در نظام تکوین و نوعی شرور ذاتی سلوکی را در نظام تشریع پذیرفته است. عبارت های قونوی و فناری مؤید مدعیات فوق است. در قرن یازدهم، صدرالمتألهین در مفاتیح الغیب، پس از تبیین دیدگاه نیستی انگارانة ارسطو و به چالش کشیدن آن، با نقل عبارت هایی از ابن عربی و قیصری، بدون هیچ تبیینی، به اجمال به دیدگاه محی الدین اشاره کرده است. پس از وی، بیشتر محققان این حوزه میان دیدگاه فلسفی و عرفانی خلط کرده اند. این اندازه از شرور به تضاعف جهات امکانی، استعداد جزئی، قابلیت مواطن و سرانجام به استعداد کلی اعیان ثابته برمی گردد.