معرفى مکتب تفکیک و نقد دیدگاه این مکتب در باب ترجمه فلسفه از یونانى به عربى/ حسین مظفری
Article data in English (انگلیسی)
معرفى «مکتب تفکیک» و نقد نگاه این مکتب
به ترجمه فلسفه از یونانى به عربی
چکیده
مکتب تفکیک، که میرزا مهدى اصفهانى در حدود هشتاد سال پیش بنیان نهاد، سه راه و روش معرفتى قرآن، عرفان و برهان و نتیجه حاصل از آنها را متفاوت مى داند و ناب ساختن و خالص نگاه داشتن شناختهاى قرآنى و سره فهمى آنها به دور از «تأویل»، «مزج» و «التقاط» را هدف خویش مى خواند. شخصیتهاى مهم این مکتب عبارت اند از: میرزا مهدى اصفهانى، سید موسى زرآبادى، شیخ مجتبى قزوینى، میرزا جواد تهرانى، شیخ محمود حلبى، محمد رضا حکیمى، سید جعفر سیدان و... . نگاه تفکیکیان به مسائل مختلف در باره فلسفه اسلامى، با دیدگاه رایج فیلسوفان مسلمان در باب این امور متفاوت است و هر یک از آنها باید جداگانه نقد و بررسى شود.
آنان در باب ترجمه فلسفه از زبان یونانى به عربى معتقدند این کار، توطئه خلفاى جور براى مقابله با اهل بیت علیهم السلام بوده است و براى آن آثار سوء متعددى بر مى شمارند. این نوشته نشان داده است که گرچه سوء نیت خلفا از این کار، انکارناپذیر است، اهداف مثبت دیگرى نیز در نظر بوده و در مجموع، ثمرات ترجمه فلسفه از زیانهاى آن بیشتر بوده است. این نوشتار به تمام مواردى که تفکیکیان آثار سوء ترجمه مى شمارند پاسخ داده است.
کلید واژه ها:
مکتب تفکیک، ترجمه، فلسفه.
«مکتب تفکیک» براى علاقه مندان به «علوم عقلی» و دل دادگان به فرهنگ و تمدن اسلامى در یکى دو دهه اخیر، نامى آشناست. نقل و نقد آموزه هاى آن، گرم کننده برخى محافل دینى و فلسفى بوده و هست، و معارف این مکتب دغدغه ذهنى بسیارى از اندیشمندان مسلمان و دانش پژوهان علوم عقلى شده است.
گرچه طى این سالها کتابها و مقالات گوناگونى در این باب نگاشته شده است، نه سخنان اصحاب و مدافعان این مکتب به خوبى تبیین گشته، و نه مطالب بیان شده، به نحوى مطلوب نقادى شده است. در این مقال بر آنیم تا ضمن معرفى اجمالى این مکتب و شخصیتهاى آن، یکى از موضوعات مطرح شده از سوى ایشان را در باب فلسفه بیان و سپس آن را نقد و ارزیابى کنیم.
1. آشنایى اجمالى با مکتب تفکیک
الف) تاریخچه
بنیان گذار این مکتب، مرحوم میرزا مهدى اصفهانى است. او با هجرت خود از نجف اشرف به مشهد مقدس (1340هجرى قمرى) ترویج این طرز تفکر را آغاز کرد و پس از ایشان نیز شاگردانش راه او را ادامه دادند. البته این مکتب، از آغاز بدین نام شهرت نداشته و عنوان «مکتب تفکیک» را اول بار، استاد محمد رضا حکیمى در کیهان فرهنگى، سال نهم، اسفندماه 1371 مطرح کرد، و در آنجا به معرفى اجمالى این مکتب پرداخت. ایشان مدعى است گرچه نام گذارى «تفکیک» و «مکتب تفکیک» تازه است، واقعیت تفکیکْ قدیمى و کهن است و پیشینه آن به صدر اسلام مى رسد، و مرحوم میرزا مهدى اصفهانى و شاگردان وى را احیا کننده این طرز تفکر مى شمرد. (مکتب تفکیک/86)
ب) چکیده اندیشه
تفکیکیان معتقدند علومى همچون فلسفه و عرفان، از آغاز با دسیسه دشمنان دین و حاکمان جور وارد فضاى فرهنگى جامعه اسلامى شده است، و ورود آنها بیش از آنکه به نفع جامعه اسلامى باشد به ضرر آن بوده است، و از جمله آثار نامطلوب آن، مزج و آمیختگى میان معارف وحیانى و علوم بشرى است.
ایشان سه راه و روش قرآن، عرفان و برهان و نتایج حاصل از آنها را جدا از هم و متفاوت با یکدیگر دانسته، معتقدند بر اثر غفلت برخى عالمان و دانشوران مسلمان، خالص فهمى قرآن و سنت با مشکل روبه رو شده و تأویلهاى ناصوابِ این دو منبع معرفتى دین، در میان عارفان و فیلسوفان مسلمان رواج یافته است.
از این روى، تفکیکیان وظیفه خود مى دانند که بر جداسازى میان مفاهیم و علوم بشرى از یک سوى، و اصطلاحات و علوم وحیانى از سوى دیگر قیام کنند و استقلال و خودبسندگى علوم قرآنى را آشکار سازند.
آقاى محمد رضا حکیمى که خود معرف و مروج این مکتب است، آن را چنین تعریف مى کند:
تفکیک در لغت به معناى «جداسازی» است (چیزى را از چیز دیگر جدا کردن)، و «ناب سازی» چیزى و «خالص کردن» آن؛ و «مکتب تفکیک»، مکتب جداسازى سه راه و روش معرفت، و سه مکتب شناختى است در تاریخ شناختها و تأملات و تفکرات انسانی؛ یعنى راه و روش قرآن، و راه و روش فلسفه، و راه و روش عرفان؛ و هدف این مکتب، ناب سازى و خالص مانى شناختهاى قرآنى و سره فهمى این شناختها و معارف است، به دور از تأویل و مزج با افکار و نحله ها، و برکنار از تفسیر به رأى و تطبیق، تا «حقایق وحی» و اصول «علم صحیح» مصون ماند، و با داده هاى فکر انسانى و ذوق بشرى در نیامیزد و مشوب نگردد. (همان/ 46ـ47)
ایشان همچنین در جایى دیگر مى گوید:
هنگامى که مى گوییم «مکتب تفکیک» یعنى آن جهان بینى، و جهان شناسى، و نظامِ شناختى، و دستگاه فکرى و مبناى اعتقادى (و سیستم تعقلى)، که میان مفاهیم و اصطلاحات بشرى، یا ممتزج، از سویی؛ و معارف خالص الهى و آسمانى (متخذ از کتاب و سنت) از سویى دیگر، تفاوت قائل است و فرق مى گذارد؛ و در واقع و به عبارت بهتر، تفاوتى را که هست و واقعیت دارد مى پذیرد، و بیان مى کند و روشن مى سازد... . و در مورد این سه مبنا و مکتب (وحى، فلسفه و عرفان) «تفکیکی» است نه «تأویلی» و «مزجی» و «التقاطی» و «تطبیقی»؛ زیرا این امر را ناشدنى مى داند، و این سه جهان بینى و جهان شناسى را در حد هم و عین هم نمى شناسد، و تأویل و انطباق دادن را به زیان مبانى وحى و معارف قرآنى مى بیند؛ چون استقلال و خودبسندگى آنها را مخدوش مى سازد (و سطح آنها را پایین مى آورد)، و این چگونگى را عقلاً و شرعا مردود مى شمارد. (همان/ 161)
همان گونه که از این عبارات و همچنین عنوان «مکتب تفکیک» برمى آید، ویژگى اساسى مکتب تفکیک، تأکید اصحاب آن بر عدم مطابقت معارف فلسفى و عرفانى با معارف وحیانى، و لزوم جداسازى و مرزبندى میان آنها، و پرهیز از تأویل متون دینى و رد آن به معارف فلسفى و عرفانى است. (ر.ک: همان/ 141 و 144)
با وجود این، تفکیکیان در آثار خود متعرض مسائل گوناگونى درباره فلسفه و عرفان اسلامى شده اند. در خصوص فلسفه، دیدگاههاى ایشان را مى توان به دو دسته کلى تقسیم کرد:
- 1. نگاه بیرونى تفکیکیان درباره کلیت فلسفه اسلامى و مسائل ناظر به آن؛
- 2. نگاه درونى به تک تک مسائل فلسفی.
در بخش نخست به مسائلى همچون ترجمه فلسفه از زبان یونانى به عربى و آثار آن، و اصحاب ایشان با فلسفه، مخالفت گروهى از فقها با چگونگى برخورد امامان علیهم السلام روش معرفت فلسفى، فیلسوفان و میزان توجه ایشان به وحى، تأثیر فلسفه در فهم متون دینى، فواید فلسفه، نقد و زیانهاى فراگیرى فلسفه، و... پرداخته و در این موضوعات در برابر فیلسوفان مسلمان موضع گرفته اند. در بخش دوم نیز در بسیارى از مسائل فلسفى همچون اشتراک معنوى وجود، اصالت وجود، مباحث علت و معلول، ذات و صفات خداوند، چینش نظام هستى، معاد جسمانى و...با ادعاى ناسازگارى آراى فلاسفه ـ به ویژه پیروان حکمت متعالیه ـ با ظواهر آیات و روایات، به مخالفت با آنها برخاسته اند و البته گاهى نیز به روش فلسفى وارد بحث شده و کوشیده اند با برهان عقلى ـ که دست کم برخى از ایشان براى آن ارزش چندانى قائل نبوده، به آن وقعى نمى نهند ـ نادرستى اندیشه هاى رایج فلسفى را نشان دهند.
بدیهى است نقد و بررسى تفصیلى مطالب فوق تنها در قالب چندین کتاب پرحجم میسر است، و این نوشته تنها در صدد نقد و بررسى نظر تفکیکیان درباره یکى از این مسائل ـ یعنى ترجمه فلسفه از زبان یونانى به عربى ـ است، و نویسنده بر آن است تا ـ به توفیق الهى و با بضاعت اندک خویش ـ موضوعات دیگر را نیز به تدریج، نقد و بررسى کند و ضمن تبیین آراى تفکیکیان در این زمینه ها، نقاط مثبت و منفى آنها را آشکار سازد.
ج) شخصیتها و منابع
مهم ترین شخصیتها و منابع مکتب تفکیک از این قرارند:
1. میرزا مهدى اصفهانى (1303 ـ 1365 ق)
ایشان بنیان گذار مکتب تفکیک و مهم ترین شخصیت آن به شمار مى آید. مهم ترین آثار ایشان در زمینه هاى مرتبط با علوم عقلى عبارت اند از:
ـ معارف القرآن (این کتاب به چاپ نرسیده است و نسخه خطى آن نزد برخى افراد موجود است).
ـ تقریرات (شامل اصول فقه، اصول عقاید و قرآن شناسى است که به قلم یکى از شاگردان ایشان نوشته شده و به دست خود ایشان اصلاح گردیده است). این کتاب نیز چاپ نشده و نسخه خطى آن در کتابخانه آستان قدس رضوى به شماره 13480 موجود است.
ـ ابواب الهدی (که خلاصه معارف القرآن است). این کتاب در سال 1363 ش در مشهد مقدس به همت سید محمد باقر نجفى یزدى چاپ شده است.
ـ مصباح الهدی (در اصول فقه). گرچه موضوع اصلى این کتاب، اصول فقه است، به مناسبت به برخى از مسائل مربوط به فلسفه نیز پرداخته است. این کتاب نیز به همت سید محمد باقر نجفى یزدى در سال 1363 ش منتشر شده است.
2. سید موسى زرآبادى (م 1353 ق)
آقاى حکیمى ایشان را نیز در زمره بنیان گذاران مکتب تفکیک و در ردیف میرزا مهدى اصفهانى نام مى برد، (همان/ 195) با وجود این، اهمیت میرزا در ترویج افکار تفکیکى و تثبیت عقاید این مکتب بسى بیشتر از ایشان است.
اثرى از وى در زمینه علوم عقلى در دسترس نیست.
3. شیخ مجتبى قزوینى (1318 ـ1386 ق)
شیخ مجتبى از شاگردان میرزا مهدى اصفهانى و از نظر اهمیت تقریبا شخصیتِ دوم این مکتب است. مهم ترین اثر مکتوب ایشان، بیان الفرقان (در اصول دین، و بیان تفاوت میان معارف قرآنى و معارف فلسفى و عرفانى) در پنج جلد است. علامه طباطبایى بخشهایى از مطالب این کتاب را در المیزان (5 / 259 ـ 289) نقد کرده است. این کتاب در سال 1373 ش در تهران به همت مرکز جامعه تبلیغات اسلامى چاپ شده است.
رساله هایى نیز از ایشان بر جاى مانده است؛ از جمله، رساله اى در نقد اصول یازده گانه فلسفه صدرایی.
4. میرزا جواد تهرانى (1283 ـ 1368 ش)
آثار باقى مانده از ایشان در زمینه علوم عقلى عبارت اند از:
- ـ بحثى در فلسفه بشرى و اسلامی
- ـ عارف و صوفى چه مى گویند؟
- ـ میزان المطالب (در 2 جلد)
5. شیخ محمود حلبی
وى یکى دیگر از شاگردان میرزا مهدى اصفهانى است. بهترین تقریر درس میرزا نیز به قلم ایشان صورت گرفته و سپس میرزا آن را تصحیح کرده است. او نقش بسیار مهمى در ترویج این مکتب، به ویژه در تهران داشته و با تأسیس انجمن حجتیه و القاى دروس معارف، این طرز تفکر را در میان گروهى از تحصیل کردگان و روشن فکران در زمان رژیم سابق بسط داده است. ( موسوى، آئین و اندیشه/ 27)
6. شیخ محمد باقر ملکى میانجى (1324 ـ 1419 ق)
برخى از آثار ایشان عبارت اند از:
- ـ توحید الامامیة
- ـ مناهج البیان فى تفسیر القرآن، 6 جلد (تفسیر جزءهاى 1، 2، 3، 4، 29 و 30)
- ـ بدائع الکلام فى تفسیر آیات الاحکام
- ـ تفسیر فاتحه الکتاب
- ـ نگاهى به علوم قرآنی
7. شیخ على نمازى شاهرودى (1333 ـ 1405 ق)
کتاب «تاریخ فلسفه و تصوف» و نیز «اصول دین» از جمله آثار ایشان است. در زمینه هاى فقه، اصول و رجال نیز آثارى از ایشان بر جاى مانده که پاره اى از آنها عبارت اند از:
- ـ روضات النضرات در فقه استدلالی(10 جلد)
- ـ مستدرک سفینه البحار در چندین مجلد
- ـ مستدرکات علم رجال (5 جلد)
8. شیخ حسنعلى مروارید (1289 ـ 1383 ش)
کتاب تنبیهات حول المبدأ و المعاد از ایشان است.
9. محمد رضا حکیمى (1314 ش ـ )
همان گونه که گفته آمد، نام مکتب تفکیک را اول بار، ایشان براى این نحله فکرى برگزید، و با انتشار چندین کتاب، در ترویج افکار تفکیکى در سالهاى اخیر نقش مهمى داشته است. مهم ترین کتابهاى ایشان در این زمینه عبارت اند از:
- ـ مکتب تفکیک (چاپ اول، 1375 ش)
- ـ اجتهاد و تقلید در فلسفه (چاپ اول، 1378 ش)
- ـ معاد جسمانى در حکمت متعالیه (چاپ اول، 1381 ش)
- ـ عقل سرخ (چاپ اول، 1383 ش)
10. سید جعفر سیدان (1313 ش ـ )
ایشان چند رساله در زمینه علوم عقلى نگاشته اند که پاره اى از آنها بدین قرارند:
- ـ رساله میزان شناخت
- ـ رساله حدوث و قدم
- ـ رساله اتحاد عاقل و معقول (نقد)
- ـ رساله جبر و اختیار
- ـ رساله نقد اصاله الوجود
برخى دیگر از شخصیتهاى مکتب تفکیک که اثرى در زمینه علوم عقلى از ایشان بر جاى نمانده است عبارت اند از: شیخ على اکبر الهیان تنکابنى (م 1380 ق)، سید ابوالحسن حافظیان (م 1360 ش)، شیخ هاشم قزوینى (م 1339 ش) و میرزا على اکبر نوقانى (م 1370 ق). (ر.ک: حکیمى، همان/ 189 ـ 317)
2. نظر تفکیکیان درباره ترجمه فلسفه از زبان یونانى به عربى و آثار آن
از جمله مسائلى که اصحاب تفکیک بر آن تأکید بسیار دارند، ترجمه کتب فلسفى از زبان یونانى به زبان عربى و تأکید بر تأثیرهاى منفى آن است. آنان در این باره بر چند نکته تأکید مى ورزند:
1ـ2. سوء نیت خلفا در امر ترجمه
به نظر ایشان ترجمه این کتابها را باید نوعى تهاجم فرهنگى تلقى کرد، و ریشه هاى آن را هم در زمان معاویه باید جُست. (حکیمى، مکتب تفکیک/ 95 ـ 96 و 326؛ شرف الدین/ 157 ـ 158) از آنجا که وى درصدد بود تا دمشق را در مقابل مدینه و کوفه قرار دهد، و مسلمانان را از مراجعه به على و اولاد على علیهم السلام در معارف دین باز دارد، لاهوت مسیحى و دانایان آنان را به خویش نزدیک کرد، و به ترویج معارف آنان در جامعه اسلامى پرداخت. سیاست وارد کردن معارف از خارج عالم اسلام ادامه یافت تا در زمان خلفاى عباسى به اوج خود رسید.
مهم ترین اهداف خلفا از این کار عبارت بود از:
1. بستن دَرِ خانه اهل بیت علیهم السلام و مشغول کردن مردم به علوم وارداتى، و در نتیجه، احساس بى نیازى مردم از مراجعه به اهل بیت، یعنى این مفسران واقعى قرآن. (اصفهانى، ابواب الهدی/3، حکیمى، اجتهاد و تقلید در فلسفه/ 212).
آقاى حکیمى پس از بیان این مطلب، براى تأیید، کلامى از علامه طباطبایى (ره) را نیز شاهد مى آورد.
علامه طباطبایى در پاسخ به این پرسش که « آیا فلسفه یونان (الهیات) که چند قرن بعد از بعثت نبى اکرم صلى الله علیه و آله بر اثر ترجمه کتب یونانى به عربى وارد جامعه مسلمین شد، تنها براى این منظور بود که مسلمین با علوم خارج از کشور خود آشنا شوند، و یا اینکه بهانه اى بود تا مردم را از رجوع به اهل بیت باز دارند؟» مى فرماید:
... ظاهر حال این است که این عمل به منظور تحکیم مبانى ملیت اسلامى و فعلیت دادن به هدفهاى دین بوده؛ چنانکه قرآن کریم تأکید زیادى بر تعقل و تفکر در همه شئون آفرینش و خصوصیات وجود آسمان و زمین و انسان و حیوان و غیره دارد؛ و به موجب آن، مسلمین باید به انواع علوم اشتغال ورزند. در عین حال، حکومتهاى معاصر با ائمه هدى نظر به اینکه از آن حضرات دور بودند، از هر جریان و از هر راه ممکن، براى کوبیدن آن حضرات علیهم السلام و باز داشتن مردم از مراجعه به ایشان و بهره مندى از علومشان استفاده مى کردند، مى توان گفت که ترجمه الهیات به منظور بستن درِ خانه اهل بیت علیهم السلام بوده است... .(طباطبایى، بررسیهاى اسلامى،2/81 ـ 83)
2. ایجاد اختلاف و تفرقه در میان امت اسلام براى تسلط هر چه بیشتر بر آنان و در واقع اجراى سیاست «تفرقه بینداز و حکومت کن».(حکیمى، مکتب تفکیک/ 325 ـ 326)
3. نفوذ فرهنگى در میان مسلمانان تا اداره حکومت سیاسى برایشان ممکن باشد، (همان) و براى رسیدن به این منظور شوم از دو گروه استفاده کردند:
- الف) دین فروشان ظاهر الصلاه خودى از راه جعل احادیث؛
- ب) دین ستیزان نفوذى بیگانه از راه نفوذ دادن فرهنگهاى بیگانه در میان مسلمانان به منظور نفى «وحدت قرآنى امت».(همان/327)
2ـ2. شواهدى بر مدعاى فوق
1. از جمله شواهد این مدعا آن است که خلفاى اموى و عباسى تا آنجا که مى توانستند مردم را از مراجعه به اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلامباز مى داشتند، در حالى که اگر هدف آنان از ترجمه کتب، افزودن بر اطلاعات امت اسلام و تقویت مبانى فرهنگى و کمک به تحقق اهداف قرآنى بود، مى باید اهل بیت علیهم السلام را در ارائه معارف قرآنى و علوم وحیانى آزاد مى گذاشتند؛ چه، این مصادیق آشکار «اهل الذکر» بیشتر و بهتر از هر کسى مى توانستند به این مهم بپردازند؛ حال آنکه خلفاى جور از هیچ ظلم و ستمى در حق آنان دریغ نورزیدند، و تا آنجا که توانستند از رواج افکار و عقاید ایشان در میان امت اسلام جلوگیرى کردند.
2. خلفا نه در اصل ترجمه کتابها، و نه در انتخاب آنها، با اهل بیت علیهم السلام هیچ مشورتى نکردند. اگر آنها نیت خیرى داشتند، قطعا در این زمینه از دانش این معادن علم و حکمت بهره مى گرفتند. (حکیمى، اجتهاد و تقلید در فلسفه/ 215 ـ 216؛ مکتب تفکیک/ 325 ـ 326)
3. در برخى کتب، اصحاب تفکیکْ داستانى تاریخى از قول علامه مجلسى نقل مى کنند و آن را شاهد این مدعا مى گیرند.
در ابواب الهدی از قول علامه مجلسى ( رحمه الله) چنین آمده است:
مى گویم: این جنایت بر دین، و ترویج کتابهاى فلاسفه در میان مسلمانان، از بدعتهاى خلفاى جور و دشمنان امامان دین، و به منظور باز داشتن مردم از ایشان و از دین مبین بوده است، و شاهد بر این، مطلبى است که صفدى در کتاب لامیه العجم گفته است، و آن اینکه مأمون، در آن هنگام که با برخى از پادشاهان مسیحى ـ که گمان مى کنم پادشاه قبرس باشد ـ پیمان صلح و دوستى برقرار کرد، از آنها درخواست کرد که کتابهاى کتابخانه یونان را براى او بفرستند، و مجموعه اى از کتابها نزد آنها بود که کسى بدانها دسترسى نداشت. آن پادشاه، خواص از مشاوران خود را جمع، و در این رابطه با آنها مشورت کرد. همه آنها نظرشان بر این قرار گرفت که او این کار را نکند، جز یکى از روحانیان آنها که گفت: این کتابها را به سوى آنها بفرست؛ چه، این کتابها بر دولتى شرعى و دینى وارد نشده مگر آنکه آن را به فساد کشانیده، و در میان پیروانش اختلاف افکنده است.1
4. فعالیت فراوان جمعى از علماى اهل کتاب براى ترجمه کتب یونانى و... به زبان عربى، و مشابهت کار آنها با فعالیتهاى فرهنگى تبشیرى و میسیونرهاى مسیحى در روزگار اخیر، این احتمال را تقویت مى کند که توطئه اى فرهنگى در کار بوده است، و کوشیده اند تا به منظور دور نگهداشتن امت از خط واحد قرآنى ذهن مردم را با انواع مفاهیم و افکار پر کنند. (حکیمى، مکتب تفکیک/ 95 ـ 96)
3ـ2. آثار سوء ترجمه
به نظر ایشان، نهضت ترجمه آثار سوء بسیار عمیق و فراوانى براى عالم اسلام در پى داشت، تا جایى که میرزا مهدى مى گوید ضرر آن براى اسلام از ضرر سقیفه کمتر نبود:
سپس در زمان مولایمان امام رضا علیه السلام و پس از ایشان، مصیبت بزرگ دیگرى، بزرگ تر از مصیبت اول (سقیفه) براى اسلام اتفاق افتاد، و آن هم ترجمه فلسفه و انتشار آن در میان مسلمانان به دستور رشید ملعون بود، تا اینکه قواعد آن تثبیت، و دلایل آن در قلوب مسلمانان راسخ شد.2
وى در جایى دیگر مى گوید:
و بعد از ترجمه فلسفه بى نیازى کردند، تا آنجا که به احتجاج با ایشان برخاستند؛ [مسلمانان] با داشتن آن، از علوم آل محمد علیهم السلام احساس آن چنان که از تاریخ (حوادث زمان) امام رضا علیه السلام این مسئله به دست مى آید. بلکه مسئله بدان جا منتهى شد که علوم ایشان (اهل بیت علیهم السلام) در میان پیروانشان کوچک شد، و در نتیجه، کلمات ایشان را به علوم بشرى یونانى تأویل کردند، و پنداشتند که فهم مراد و منظور ایشان، متوقف بر فراگیرى علوم یونانى است، و این امر نادرستى است.3
با بررسى سخنان اصحاب مکتب تفکیک در موارد مختلف به دست مى آید که ایشان موارد ذیل را از آثار سوء ترجمه مى دانستند:
الف) احساس بى نیازى امت از رجوع به اهل بیت پیامبر، و بحث و مناظره فیلسوفان با امامان و از جمله امام رضا علیه السلام؛
ب) کوچک شدن علوم اهل بیت در نظر شیعیان، و تأویل کردن کلمات امامان علیهم السلام موافق با علوم یونانی؛
ج) منوط دانستن فهم کلمات امامان علیهم السلام به فراگیرى و دانستن فلسفه یونانی؛
د) بى اعتنایى علما به روایات معارفى، و تضعیف بسیارى از آنها به سبب مخالفت با قواعد فلسفى، و پرهیز از نقل آنها؛ (اصفهانى، تقریرات/ 156)
ه) غلبه جهالت بر مردم؛ (اصفهانى، مصباح الهدی/3)
و) جهل به عقل و احکام آن؛ (همان)
ز) خاموش شدن نور اسلام؛ (همان)
ح) تشکیک علماى عامه در بسیارى از معارف قرآنى با تمسک به معارف یونانی؛ (همان)
ط) راه یابى اجمال به بسیارى از روایات، و سخت شدن استنباط احکام از روایات، تا جایى که علماى دین براى مقابله با آن علم اصول را بنا نهادند؛4
ى) بسط سخن در اصول عقاید، و راه یابى اختلافهاى فراوان در این زمینه ها؛ (همان؛ حکیمى، شرف الدین/ 166)
ک) دور ماندن از فهم سره معارف قرآنى و تعالیم وحیانى، و راه یابى تأویلهاى خلاف عقل و شرع درباره متون دینی؛ (اصفهانى، ابواب الهدی/ 4؛ حکیمى، شرف الدین/ 166)
ل) فراموشى زبان فطرت و جایگزینى زبان اصطلاحات. (حکیمى، اجتهاد و تقلید در فلسفه/ 198)
3. نقد و بررسی
1. درباره هدف خلفا از به راه انداختن نهضت ترجمه، چندان نمى توان خوش بین بود، و هدف آنان را صرفا ترویج علم و حکمت و کمک به شکوفایى تمدن اسلامى دانست؛ زیرا اگر فقط چنین هدفى داشتند مى بایست بیش از هر کسى به امامان معصوم رحمه الله، وبیش از هر چیز به ترویج علوم ایشان اهمیت مى دادند، در حالى که امامان معصوم علیهم السلام بیش از دیگران آماج ستم و آزار خلفا واقع شدند، و همگى ـ جز امام زمان عجّل الله تعالى فرجه الشریف که در پرده غیبت بود ـ به دست آنان به شهادت رسیدند.
با وجود این، نمى توان هدف خلفا را در اهداف سوء یاد شده در کلمات اصحاب تفکیک منحصر دانست، و عشق و علاقه برخى از آنان ـ به ویژه مأمون ـ را به علم و دانش، و همچنین احساس نیاز امت اسلامى به علوم و دانشهاى روز، و عقب نماندن از دیگران را نادیده گرفت. از آنجا که جامعه اسلامى، در آن روزگار، بزرگ ترین و پهناورترین حکومتها را داشت، و خلفا به منزله حاکمان این جامعه، آبرو و عزت و اقتدار خود را در گرو آشنایى هر چه بیشتر مسلمانان با علوم روز و بهره ورى از آنها مى دانستند، طبیعى بود که دست کم براى حفظ موقعیت خود، با سرعت و دقت هر چه بیشتر، علوم روز را به استخدام خود در آورند، و از این روى، نه تنها کتب فلسفه و الهیات، بلکه کتابهاى پرشمارِ دیگرى را از علوم طبیعى نیز به عربى ترجمه کردند و وارد عالم اسلام ساختند.
2. حتى اگر هدف خلفا از ترجمه کتب فلسفى، بستن دَرِ خانه اهل بیت علیهم السلام و مشغول کردن مردم به علوم وارداتى، و در نتیجه، احساس استغنا و بى نیازى ایشان از مراجعه به اهل بیت علیهم السلام بوده باشد، باید گفت آنان هرگز به این هدف شوم خود نرسیدند، و ترجمه فلسفه به ایشان کمکى نکرد. معاندان با اهل بیت علیهم السلام ـ چه پیش از ترجمه فلسفه و چه پس از آن ـ خود را از مراجعه به اهل بیت علیهم السلام بى نیاز مى پنداشتند، و محتاج علوم اهل بیت علیهم السلام دوستان و شیعیان ایشان نیز هماره خود را مى دیدند، و ترجمه فلسفه و الهیات نه تنها از ارادت مسلمانان به آن فلسفى، با بصیرت بیشتر و اعتقادى بس ستارگان علم و حکمت نکاست، بلکه در سایه آشنایى با این علوم و ارتقاى سطح فکرى و دیدند. عمیق تر، خود را نیازمند علوم اهل بیت علیهم السلام
3. هدف شوم خلفا از ترجمه کتب فلسفى، ما را از این گونه معارف بى نیاز نمى کند؛ زیرا پاره اى از مسائل تنها به روش عقلى باید کانون بررسى قرار گیرند و نمى توان در آنها به آیات و روایات و دیگر امور نقلى استناد کرد. آن دسته از مباحث فلسفى که درباره اصل وجود خدا و برخى صفات او ـ جلّ و علا ـ بحث مى کنند از این قبیل اند. روشن است که پیش از پذیرفتن دین اسلام با دلیل عقلى، نمى توان ـ محض نمونه ـ براى اثبات خدا به آیه «الله خالق کلّ شى ء» (زمر/62) و براى اثبات صدق کلام او ـ جلّ و علا ـ به آیه «و من أصدق من الله حدیثا» (نساء/87) استناد کرد. عقل باید پیشاپیش وجود خداوند و اتصاف حضرت حق به همه صفات کمالى را با برهان عقلى بپذیرد تا در برابر کلام خدا خاضع شود و آن را به منزله حجت بین خود و خدا بپذیرد، و مباحث فلسفى مى تواند به انسان کمک کند تا درباره این امور و امور دیگرى از این قبیل، به نیکى بیندیشد و درست را از نادرست و حق را از باطل تشخیص دهد. افزون بر آنکه تبیین عقلانى معارف دین و دفاع عقلانى از آنها در برابر فلسفه هاى مادى، مستلزم آشنایى با مسائل فلسفى است، و یک عالم دینى مى تواند با استفاده از این ابزار، بزرگ ترین خدمتها را به دین و دین داران ارائه دهد.
استاد حکیمى که در تأیید نظر خویش به سخن علامه طباطبایى استناد کرده است شایسته بود بخش دیگر پاسخ ایشان را نیز، که بلافاصله پس از آن سخن آورده اند، مطرح مى کرد. مرحوم علامه پس از اینکه هدف شوم خلفا را از ترجمه الهیات تصدیق مى کند، مى گوید:
ولى آیا این منظورِ ناموجهِ حکومتهاى وقت، و سوء استفاده شان از ترجمه و ترویج الهیات، ما را از بحثهاى الهیات مستغنى مى کند و موجب مى شود که از اشتغال به آنها اجتناب و خوددارى کنیم؟ متن الهیات، مجموعه بحثهایى است عقلى محض که نتیجه آنها اثبات صانع و اثبات وجوب وجود، وحدانیت و سایر صفات کمال او و لوازم وجود او از نبوّت و معاد مى باشد، و اینها مسائلى هستند به نام اصول دین که ابتدائا باید از راه عقل اثبات شوند تا ثبوت و حجیّت تفاصیل کتاب و سنّت تأمین شود؛ و گرنه احتجاج و استدلال به حجیت کتاب و سنت از خود دین و سنت، احتجاجى است دورى و باطل؛ حتى مسائلى که از اصول دین مانند وجود خدا و وحدانیت و ربوبیت وى در کتاب و سنت وارد است، به همه آنها از راه عقل استدلال شده است.(طباطبایى، بررسیهاى اسلامى، 2/83 ـ 84)
4. هدف شوم خلفا از ترجمه کتب فلسفى، مستلزم ناپسند بودن اصل ترجمه نیست و هدف سوء و ناپسند عاملان یک کار را نباید به معناى ناپسند بودن اصل آن دانست؛5 چرا که از خودِ قرآن و اسلام نیز سوء استفاده هاى فراوان شده است. آیا از این مسئله مى توان ـ معاذ اللّه ـ بطلان قرآن و اسلام را نتیجه گرفت؟
علامه طباطبایى با اشاره به این حربه مخالفان منطق و فلسفه مى گوید:
کسى که به این استدلال (علیه منطق و فلسفه) تمسک کرده، متفطن به این نکته نشده است که هموار ساختن راهى به منظور غرضى فاسد، یا طى آن با هدفى ناپسند، منافاتى با این ندارد که آن راه، مستقیم (و موصل به هدف باشد)؛ همچون شمشیرى که مظلومى را با آن مى کشند، و همچون دین، که آن را در (راه کسب) غیر رضاى خدا به کار مى گیرند.6
ترجمه کتب علمى و فلسفى ـ هرچند با انگیزه هاى نادرست خلفا صورت گرفته باشد ـ مسلمانان را بیش از پیش با علوم روز آشنا کرد و به آنان امکان داد تا در پرتو تعالیم عالیه اسلام و بهره گیرى از دانشهاى بشرى، پایه هاى تمدن بزرگ اسلامى را هر چه مستحکم تر سازند و تا قرنها سیادت علمى و فرهنگى عالم را به خود اختصاص دهند.
5. با صرف نظر از اینکه هدف خلفا از برپایى نهضت ترجمه چه بوده است، سرّ ادامه آن و استقبال علماى اسلام از این نهضت فکرى ـ فرهنگى را باید در تشویق قرآن و روایات به فراگیرى علم و حکمت به طور مطلق جست وجو کرد. (طباطبایى، قرآن در اسلام/ 139 ـ 140) آیاتى همچون: فبشّر عباد * الذین یستمعون القول فیتّبعون أحسنه (زمر/ 17 و 18)7 که به قرینه «أحسنه» در آن، منظور از قول، قرآن و روایات نیست یا دست کم منحصر در آن نیست و شامل علوم و سخنان دیگر نیز مى شود، و آیه هل یستوى الذین یعلمون و الذین لایعلمون (زمر/ 9)،8 و روایاتى همچون: اطلبوا العلم و لو بالصّین فانّ طلب العلم فریضه على کلّ مسلم (محمدى رى شهرى، میزان الحکمة، 3/2070)،9 و الحکمه ضالّه المؤمن، فخذ الحکمه و لو من أهل النفاق (همان، 1/ 671)،10 و الحکمة ضالّه المؤمن، فاطلبوها و لو عند المشرک تکونوا أحقّ بها و أهلها (همان)،11 اینها و آیات و روایات فراوان دیگر که مسلمانان را به تلاش علمى گسترده براى پى بردن به حقایق عالم تشویق مى کند، موجب شد که مسلمانان از این تلاش علمى استقبال کنند، و از نتیجه آن براى غناى هر چه بیشتر فرهنگ و تمدن اسلامى بهره گیرند. علماى اسلام در قرنهاى نخستین، با الهام از آیات و روایات، در هر گوشه اى از دنیا که اندیشه تابناکى یافتند، آن را به جهان اسلام آوردند و به زیبایى و با دقت ترجمه کردند؛ به گونه اى که اروپاییان در قرون وسطا از طریق همین ترجمه هاى دانشمندان مسلمان، با اندیشه هاى دوران باستان آشنا شدند، و به دلیل همان تأکیدهاى دینى بود که مى بینیم در تاریخ مسلمانان، تفکر فلسفى در میان آنان روز به روز بالنده تر شد و تندباد «تهافت»ها12 و «مصارع»ها13 نه تنها شعله تابنده آن را فرو ننشاند که آن را فروزان تر ساخت، و این از ارتباط عمیق تفکر عقلانى با مکتب جاوید اسلام حکایت دارد. (ر.ک:ارشادى نیا، نقد و بررسى نظریه تفکیک/ 128 ـ 129)
6. این عقیده که ترجمه فلسفه باعث احساس بى نیازى امت اسلام از رجوع به اهل بیت علیهم السلام و بلکه مقابله فیلسوفان و متکلمان با امامان و از شهادت تاریخ، بیشتر مسلمانان، پس از وفات رسول خدا از اهل بیت علیهم السلام جمله امام رضا علیه السلام شد، درست نیست؛ زیرا به جدا شدند، نه پس از ترجمه کتابها؛ و اقلیت دوستان و شیعیان ایشان نیز پس از ترجمه کتب فلسفى و آشنایى با فلسفه، نه تنها ارادتشان به اهل بیت کمتر نشد، بلکه بیشتر هم شد. تاریخ نیز نشان نداده است که فیلسوفى با امام رضا علیه السلام به مخالفت برخاسته باشد. اولین فیلسوف عالم اسلام را کندى (م 252 ق) دانسته اند که نه تنها مخالفتى با معصومان علیهم السلام نداشته، بلکه در نامه اى که از ایشان براى امام حسن عسکرى علیه السلام بر جاى مانده است از آن حضرت پرسش هایى کرده است (ر.ک: فیض کاشانى، الوافى، 1/377)، و کسانى که در مجالس مناظره با امام رضا علیه السلام حاضر مى شدند، متکلمان امام رضا علیه السلام ادیان و مذاهب مختلف بودند، و پیروى از دین و مذهبشان آنان را به مناظره با کشانده بود، نه پیروى از فلسفه و فیلسوفان.
7. بررسى اتهام تأویل به فلاسفه، و همچنین مسئله میزان تأثیر فلسفه بر فهم روایات، به مقالات مستقلى نیاز دارد.
8. ترجمه فلسفه را نمى توان سبب بى اعتنایى عالمان به روایات معارفى دانست؛ چه، فلاسفه مسلمان، فلسفه را در عرض دین نمى دیدند، و با وجود آن، خود را از ثقلین بى نیاز نمى پنداشتند، بلکه به مدد فلسفه با دیدى عمیق تر و سینه اى گشاده تر به محضر قرآن و عترت مى رفتند، و از معارف ناب و عمیق آنها بیش از دیگران بهره مى بردند، و اگر پاره اى از روایات را به دلیل مخالفت با مسلمات عقلى تضعیف، و از نقل و ترویج آنها خوددارى کردند، نه تنها نباید آنان را سرزنش کرد، که باید ایشان را به خاطر این خدمتشان ستود؛ زیرا این از مسلّمات تاریخى است که روایات جعلى فراوانى در کتب روایى مسلمانان راه یافته اند، و بهترین میزان براى تشخیص آنها مسلمات عقلى و شرعى است. و اگر نقد روایات و درایه الحدیث علماى ژرف اندیش ما نبود، خدا مى داند که امت اسلام به استناد روایات مجعول، به چه بیراهه ها که نمى رفت!
9. «غلبه جهالت بر مردم»، «جهل به عقل و احکام آن» و «تاریک شدن نور اسلام» را نیز از آثار شوم ترجمه برشمرده اند؛ در حالى که به شهادت تاریخ، مسلمانان با الهام از دین مبین اسلام و با بهره گیرى از علوم و تجربیات دیگران، طى چندین قرن، سیادت علمى جهان را از آن خود ساختند و تمدن عظیم اسلامى را بنا نهادند؛ قلّه هاى علم و دانش را فتح کردند؛ و نور اسلام را عالم گیر ساختند.
اگر امت اسلام آن چنان که باید، جملگى به قرآن و عترت روى مى آوردند، شاهد نضج و شکوفایى بیشترِ تمدن اسلامى، مى بودیم، ولى به هر روى، امت اسلام هر قدر به علم و حکمت ارج نهاد از ثمرات آن بهره برد، و هر چه در شکرگزارى نعمت ثقلین کوتاهى کرد، گرفتار پیامدهاى آن شد، و در تشخیص علل و عوامل کامیابیها و ناکامیها نباید دچار اشتباه و مغالطه شد.
10. «تشکیک علماى عامه در بسیارى از معارف قرآنى با تمسک به معارف یونانی» را نیز از دیگر آثار سوء ترجمه دانسته اند. پاسخ این سخن نیز روشن است. اگر منظور از «معارف قرآنی» مباحث ناظر به ولایت و امامت باشد باید گفت اولاً، علماى عامه بسیار پیش تر از ترجمه متون، در این گونه مسائل تشکیک مى کردند، و مخالفت آنان با این دسته از معارف قرآنى به ترجمه فلسفه ربطى ندارد؛
ثانیا. اگر بنا باشد از مسائل فلسفى براى اثبات حقانیت مذهبى خاص استفاده شود، این پیروان مذهب تشیع اند که مى توانند از مسائل فلسفى براى اثبات عصمت جانشینان پیامبر و همچنین حقانیت معارف ایشان بهره برند، و در نتیجه، نادرست است که بگوییم علماى عامه از مسائل فلسفى براى اثبات حقانیت مذهب خود بهره بردند.
همچنین اگر منظور ایشان از «معارف قرآنی»، مباحث ناظر به مبدأ و معاد و ... است که در فلسفه نیز از آنها بحث مى کنند، و به نظر تفکیکیان نتیجه مباحث فلسفى با نتیجه مباحث قرآنى در این زمینه ها متفاوت است، باید گفت اولاً، استفاده از فلسفه در تفسیر قرآن و روایات، به علماى عامه اختصاصى ندارد و همواره گروهى از علماى فریقین بوده اند که متون دینى را بر اساس محکمات و مسلمات فلسفه تفسیر مى کرده اند، و حتى مى توان گفت که در گذر تاریخ، اعتقاد علماى شیعه به فلسفه، بیش از توجه علماى عامه به آن بوده است، و دلیل این امر نیز آن است که روایات شیعى بیش از روایات موجود در منابع حدیثى اهل سنت با مسائل فلسفى قرابت و همخوانى دارد. از همین روست که شیعیان، سهم بیشترى در ترویج و تقویت مباحث فلسفى داشته اند. در نتیجه متهم کردن خصوص «علماى عامه» نادرست است؛
ثانیا، علماى فریقین، در گذر تاریخ براى اثبات و تبیین معارف دینى و دفاع از آنها از معارف فلسفى به بهترین وجه بهره برده اند. نگاهى به کتابهاى کلامى فریقین ـ به ویژه از زمان خواجه نصیرالدین طوسى به بعد ـ میزان استفاده متکلمان را از مباحث فلسفى نشان مى دهد؛
ثالثا، بر فرض که چنین سوء استفاده اى نیز رخ داده باشد، این مسئله هیچ قدحى براى فلسفه به شمار نمى آید. همچنان که دشمنان اسلام از قرآن و آیات نورانى آن نیز سوء استفاده هاى فراوانى کردند، و با سپر کردن قرآن، امت را در برابر اسلامِ مجسم، یعنى امیر مؤمنان علیه السلام قرار دادند.
11. ترجمه فلسفه را موجب «راه یابى اجمال به بسیارى از روایات، و سخت شدن استنباط احکام از روایات» دانسته اند، تا جایى که «علماى دین براى مقابله با آن، علم اصول را بنا نهادند»!
درباره بخش اول این سخن، باید گفت واقعیتْ کاملاً بر عکس است، و پاره اى از آیات و روایات که عمق معناى آنها براى بسیارى از مردم و بلکه عالمان دین، مبهم و مجمل بود، با تلاش هزار ساله فیلسوفان و در سایه معارف حکمت متعالیه معناى خود را بازیافت و از بوته اجمال و ابهام بیرون آمد. این سخن، دامنى دراز دارد و شایسته است، در مقاله مستقلى بدان پرداخته شود.
اما اینکه تدوین علم اصول احکام (اصول فقه) نیز براى مقابله با ابهام حاصل از ترجمه فلسفه صورت گرفته باشد، به روشنى نادرست است. آیا آشنایان به فقه و اصول و فلسفه، هرگز مى توانند بپذیرند که اگر فلسفه به عربى ترجمه نمى شد، فقها هیچ گاه محتاج تدوین علم اصول فقه نمى شدند، و به محض شنیدن و دیدن یک روایت، و بدون اعمال هیچ قاعده اصولى، فتوا صادر مى کردند؟!
12. «بسط سخن در اصول و راه یابى اختلافهاى فراوان» را نیز از دیگر آثار سوء ترجمه شمرده اند.
پاسخ آن است که بر این اساس، نزول قرآن را نیز باید داراى آثار سوء دانست؛ چه، عربهاى جاهلى، پیش از نزول قرآن تنها از اسب و شتر و شراب و عشق و مستى سخن مى گفتند و در بسیارى از معارف مبدأ و معاد هیچ گونه اختلافى نداشتند؛ زیرا از بسیارى مطالب قرآنى بویى نبرده بودند تا درباره آنها اختلاف کنند؛ اما نزول قرآن موجب شد که به اختلافهاى فراوان درباره خدا و صفات خدا، از قبیل وحدت و عدالت و علم و حکمت، و نیز معارفى همچون قضا و قدر و بداء و برزخ و قیامت مبتلا شوند.
13. «فراموشى زبان فطرت و جایگزینى زبان اصطلاحات و دور ماندن از فهم سره معارف قرآنی» را نیز از دیگر آثار سوء ترجمه معرفى کرده اند. این سخن به آنجا مى انجامد که هر کس جاهل تر و عامى تر بوده و ذهنى دست نخورده تر داشته باشد، آیات و روایات را بهتر از علما و دانشمندان مى فهمد؛ چیزى که برخى تفکیکیان به صراحت آن را در کلمات خویش آورده اند؛ حال آن که نادرستى آن نیازى به سخن ندارد.
14. اینکه «ترجمه متون فلسفى به عربی» را باعث هدم دین و آثار نبوت، و آن را براى اسلام خطرناک تر از سقیفه بشمریم، این پرسش را پدید مى آورد که اگر واقعا ترجمه کتابهاى فلسفى و... این قدر براى اسلام خطرناک بود، چرا پیامبر و امامان معصوم علیهم السلام مسلمانان را از چنین خطر بزرگى آگاه نساختند، و در مقابل، با دستور دادن به فراگیرى علم و دانش ـ حتى از مشرک و منافق ـ آنان را به این کار تشویق کردند، و از فلاسفه بزرگى همچون ارسطو و افلاطون به نیکى یاد کردند. چند روایت در این زمینه نقل شده است که یک نمونه از آنها روایتى است که فاضل شهرزورى در نزهه الارواح آورده است:
و یروى عنه علیه السلام « أنّه کان اذا کمّل واحد من أهله قال له: یا أرسطاطالیس هذه الأمّه »(ص 30)
از رسول خدا صلى الله علیه و آله روایت شده است که هنگامى که یکى از اطرافیانش به کمال مى رسید به او مى فرمود: اى ارسطوى این امت.
در روایتى دیگر، امام صادق7 از افلاطون، تعبیر به «رئیس الحکماء» فرموده است.(مجلسى، بحار الانوار، 10/172، ح2). در توحید مفضل نیز، آن حضرت از ارسطو به نیکى یاد کرده است. (همان، 3/75 و 61/327)
البته بررسى نحوه برخورد امامان علیهم السلام با فلسفه و فیلسوفان و همچنین ترجمه فلسفه به زبان عربى، به مقاله مستقلى نیاز دارد. از مجموع مطالبى که در این مقاله گفته آمد به دست مى آید که هیچ یک از مطالبى که تفکیکیان آنها را آثار سوء ترجمه مى دانند پذیرفتنى نبوده، آثار مفید آن بسى بیشتر از آثار سوء آن بوده است.
منابع
53. قرآن کریم.
54. ارشادى نیا، محمدرضا، نقد و بررسى نظریه تفکیک، قم: دفتر تبلیغات اسلامى، 1382 ش.
55. اصفهانى، میرزا مهدى، ابواب الهدى، مشهد: سید محمد باقر نجفى یزدى، 1363ش.
56. ـــــــــــــــــــ، تقریرات، مرکز اسناد آستان قدس رضوى: شماره 13480.
57. ـــــــــــــــــــ، مصباح الهدى، مرکز اسناد آستان قدس رضوى: شماره 12412.
58. حکیمى، محمدرضا، اجتهاد و تقلید در فلسفه، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1378 ش.
59. ــــــــــــــ، شرف الدین، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامى، چ دوم، 1375 ش.
60. ــــــــــــــ، مکتب تفکیک، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1375 ش.
61. خندان، على اصغر، منطق کاربردى، تهران ـ قم: سمت و مؤسسه فرهنگى طه، 1379 ش.
62. شهرزورى، فاضل، نزهه الارواح، ترجمه ضیاء الدین درّى با نام کنز الحکمة، تهران: 1306 ش.
63. طباطبایى، محمد حسین، المیزان فى تفسیر القرآن، بیروت: مؤسسه الاعلمى للمطبوعات، 1411 ق.
64. ـــــــــــــــــــ، بررسیهاى اسلامى، ج 2، قم: هجرت، 1397 ق .
65. ـــــــــــــــــــ، قرآن در اسلام، مشهد: طلوع، [بى تا].
66. فیض کاشانى، محمد محسن، الوافى، اصفهان: مکتبه الامام أمیرالمؤمنین على علیه السلام ، 1406 ق.
67. فیضى، کریم، فیلسوف عدالت، قم: تهذیب، 1381 ش.
68. قزوینى، مجتبى، بیان الفرقان، ج 1، تهران: مرکز جامعه تبلیغات اسلامى، 1373 ش.
[بى تا]69. مجلسى، محمد باقر، بحار الانوار، ج 3 و 10 و 61، تهران: دار الکتب الاسلامیه .
70. محمدى رى شهرى، محمد، میزان الحکمة، ج 3، قم: دار الحدیث، 1416 ق.
71. ملکى میانجى، على، مقدمه «مکتب تفکیک یا روش فقهاى امامیه»، اندیشه حوزه، سال پنجم، شماره سوم، آذر و دى 1378 ش.
72. ملکى میانجى، محمد باقر، توحید الامامیه، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، 1373 ش.
73. موسوى، سید محمد، آئین و اندیشه: نقد مکتب تفکیک، تهران: حکمت، 1382 ش.
74. واعظ زاده خراسانى، «نقد مکتب تفکیک»، اندیشه حوزه، سال پنجم، شماره سوم، آذر و دى 1378 ش.
پى نوشت ها
1. «قالالعلامه المجلسى: أقول: هذه الجنایه على الدین و تشهیر کتب الفلاسفه بین المسلمین من بدع خلفاء الجور المعاندین لأئمه الدین لیصرفوا الناس عنهم و عن الشرع المبین.و یدلّ على ذلک ماذکره الصفدى فى شرح لامیه العجم أنّ المأمون لما هادن بعض ملوک النصارى ـ أظنّه صاحب جزیره قبرس ـ طلب منهم خزانه کتب الیونان ـ و کانت عندهم مجموعه من بیت لایظهر علیه أحد ـ، فجمع الملک خواصه من ذوى الرّأى، و استشارهم فى ذلک، فکلّهم أشار بعدم تجهیزها الیهم الا مِطران واحد فانه قال: جهّزها الیهم فما دخلت هذه العلوم على دوله شرعیه الا افسدتها و اوقعت الاختلاف بین علمائها» (ابواب الهدى، ص 4).
2. «ثم ان فى عصر مولانا الرضا علیه السلام و من بعده وردت حادثه عظیمه أخرى أعظم من الأولى على الاسلام و هى ترجمه الفلسفه و انتشارها فى المسلمین بأمر الرشید الملعون حتى ثبتت قواعدها و رسخت فى قلوب المسلمین دلائلها» اصفهانى، تقریرات، ص 156.
3. «و بعد ترجمه الفلسفه استغنوا بها عن علوم آل محمد علیهم السلام حتى آل الامر الى البحث و الاحتجاج معهم کما یظهر من تاریخ ثامن الائمه علیهم السلام، بل انتهى الأمر الى أن صغرت علومهم فى أنظار تابعیهم فأوّلوا کلماتهم على العلوم البشریّه الیونانیّه و زعموا أنّ فهم مراداتهم متوقّف على تعلّم العلوم الیونانیّه و هذا غیر صحیح...» اصفهانى، ابواب الهدى،ص 4.
4. «فقام أجلاّء الاصحاب و کبار فقهائنا العظام لحفظ الدین و دفع هذا البلاء العظیم، و اجتهدوا فى مقام دفع الشبهات و التشکیکات و الاوهام التى سموّها بالبرهان او بالمکاشفه و العیان فوقعوا سلام اللّه علیهم اجمعین فى مشقه عظیمه فى قبال تلک السیاسه فدوّنوا علم اصول الاحکام و مبانیها و ما یتوقف علیه، مجدّین فى دفع شبهات العامه و أوهامهم على حسب علومهم و اصطلاحاتهم» همان.
5. یکى از روشهاى نادرست نقد افکار که امروزه در کتابهاى منطقى آن را «مغالطه انگیزه و انگیخته» مى نامند این است که به جاى بررسى محتواى سخن، به خاستگاه آن و انگیزه هاى بیان آن توجه شود، و به جاى بررسى ادله یک مدعا، تعلقات و انگیزه هاى احتمالى مدعى مورد توجه قرار گیرد. ر.ک: خندان، منطق کاربردى، ص 218 و تفکیکیان در اینجا به این نوع مغالطه مبتلا شده اند.
6. «و لم یتفطّن المستدل به أنّ تسویه طریقه لغرض فاسد، أو سلوکه لغایه غیر محمودة، لا ینافى استقامته فى نفسه، کالسیف یقتل به المظلوم و کالدین یستعمل لغیر مرضاه اللّه سبحانه» طباطبایى، المیزان، ج 5، ص 262.
7. «آنان پس بندگان مرا بشارت ده، آنان که سخنان را مى شنوند و از بهترین آنها پیروى مى کنند».
8. «آیا آنان که مى دانند، با آنان که نمى دانند برابرند؟»
9. «دانش را ـ هر چند در چین باشد ـ طلب کنید؛ چرا که تحصیل علم بر هر مسلمانى واجب است».
10. «حکمت، گمشده مؤمن است؛ پس حکمت را ـ حتى از منافقان ـ برگیر.»
11. «حکمت، گمشده مؤمن است؛ پس آن را ـ حتى اگر نزد مشرکى باشد ـ فراگیرید، تا اهل آن و شایسته تر نسبت به آن باشید»
12. اشاره است به کتاب تهافت الفلاسفة اثر ابوحامد محمد غزالى.
13. اشاره است به کتاب مصارعه الفلاسفة که ابوالفتح شهرستانى، نویسنده صاحب کتاب معروف الملل و النحل، آن را علیه فلاسفه نوشته است.