بررسی رابطه علم کلام و فلسفه / علی ربانیگلپایگانی
Article data in English (انگلیسی)
بررسی رابطه علم کلام و فلسفه
علی ربانی گلپایگانی
چکیده
علم کلام از نخستین دانش هایی است که در بستر اندیشه اسلامی با الهام گیری از وحی و عقل برای تبیین باورهای دینی و نیز پاسخ گویی به شبهه های مخالفین پدید آمد. از سوی دیگر، با گسترش قلمرو جهان اسلام و ارتباط نزدیک مسلمانان با پیروان دیگر ادیان و مکاتب، آرای فلسفی از شرق و غرب عالم در میان مسلمانان راه یافت. پس از پذیرش آرای فلسفی در میان گروه های اسلامی، به تدریج مباحث کلامی با مسائل فلسفی آمیخته شد تا آنجا که در سده های اخیر بعضی ادعا کردند که کلام شیعی چیزی جز الهیات بالمعنیٰ الاخص (فلسفه) نیست.
در این مقاله بر آنیم تا ربط و نسبت میان کلام و فلسفه را در سه امر، یعنی در موضوع، روش و غایت، روشن سازیم تا از ادعاهای افراطی و نیز تفریطی در حق کلام و فلسفه پرهیز شود.
کلیدواژه ها
علم کلام، فلسفه، موضوع علم، روش تحقیق، غایت.
مقدمه
فلسفه دو کاربرد عام و خاص دارد. کاربرد عام آن، همه دانش های عقلی ـ در مقابل دانش های نقلی چون لغت، صرف، نحو، معانی، بیان، بدیع، عروض، تفسیر، حدیث، فقه و اصول ـ را شامل می شود. الهیات، ریاضیات و طبیعیات زیرمجموعه های فلسفه نظری، و سیاسیات، اخلاقیات و منزلیات زیرمجموعه های فلسفه عملی هستند. کاربرد خاص فلسفه به الهیات اختصاص دارد و فلسفه اولی، علم اعلی، علم کلی و مابعدالطبیعه نامیده شده است. این بخش از فلسفه بر دیگر بخش های آن برتری دارد و هرگاه نام فلسفه بدون قید و قرینه به کار رود، همین معنا مقصود است (آشنایی با علوم اسلامی، 1/148ـ150).
کابرد دوم اصطلاح فلسفه، به تدریج پدید آمده است و در آغاز، اصطلاح رایج همان کاربرد عام فلسفه بود. بدین جهت، آن را به دو بخش فلسفه نظری و عملی تقسیم می کردند، ولی پس از آنکه به تدریج ریاضیات، طبیعیات و دیگر شاخه های فلسفه از آن جدا شدند، کاربرد خاص فلسفه رواج یافت (مبانی فلسفه اسلامی، 2ـ1).
در هر حال، فلسفه به عنوان علمی که به بحث درباره «موجود بماهو موجود» می پردازد (هستی شناسی) تاریخی کهن دارد و در یونان باستان و دیگر مناطق جهان بوده است. این علم در دنیای اسلام نیز مورد توجه گروهی از متفکران قرار گرفت که به نام فیلسوف شناخته شدند. اگرچه مایه نخستین فلسفه در میان فیلسوفان مسلمان از تمدن های یونانی وغیر یونانی گرفته شده است، ولی فیلسوفان مسلمان با استعدادهای خدادادی که در پرتو انوار وحی و بیانات پیشوایان دینی شکوفا شده بود، به بررسی و گزینش آنها پرداختند و یک نظام فلسفی عرضه داشتند که افزون بر اندیشه های افلاطون و ارسطو و نوافلاطونیان اسکندریه و عرفان مشرق زمین، اندیشه های جدیدی نیز دربردارد و به هریک از نظام های فلسفی شرق و غرب برتری دارد (مصباح یزدی، آموزش فلسفه، 1/30).
علم کلام اسلامی، یکی از نخستین و مهم ترین دانش هایی است که در بستر تفکر اسلامی و با الهام از عقل و وحی و برای پاسخ گویی به نیازهای دینی مسلمانان در عرصه باورها و آموزه های ایمانی پدید آمد. چون تبیین عقاید دینی و دفاع منطقی و معقول از آنها از اساسی ترین اهداف و وظایف علم کلام به شمار می رود، می توان گفت کلام اسلامی ـ نه به عنوان شاخه ای از علم اسلامی، بلکه به عنوان حرکت و تلاشی فکری ـ فرهنگی در جهت اهداف و وظایف سه گانه ای که گذشت ـ با ظهور آیین اسلام همزاد و همراه بوده است. پیامبر گرامی اسلام… نخستین متکلم اسلامی است؛ زیرا در عالی ترین سطح به تبیین و تحکیم عقاید اسلامی و دفاع منطقی و معقول از آنها پرداخته است. پس از او این رسالت خطیر را شماری از اصحاب پیامبر… که علی(ع) برترین آنان است، ادامه دادند. چنان که پس از صحابه نیز گروهی از مسلمانان به ایفای این مسئولیت مهم دینی اقدام کردند که امامان معصوم(ع) سرآمد آنان بودند به تدریج و در پی دگرگونی هایی که در حوزه باورهای دینی رخ داد، فرق و مذاهب کلامی پدید آمدند و علم کلام به عنوان شاخه ای از علوم اسلامی سربرآورد.
از سوی دیگر، با گسترش قلمرو دنیای اسلام و ارتباط مسلمانان با پیروان ادیان و مکتب های دیگر، اندیشه های فلسفی شرق و غرب در میان مسلمانان راه یافت که با واکنش های متفاوت و متضادی روبه رو شد. گروهی مانند اهل حدیث و حنابله با این انگیزه که هر اندیشه ای که از کتاب و سنت برنیامده باشد بدعت و حرام است، اندیشه های فلسفی را مردود دانستند. گروهی دیگر مانند معتزله با این استدلال که علم و حکمت از سوی هر کس و از هر جا که مطرح شده باشد مطلوب است، با اندیشه های فلسفی برخوردی اثباتی و نه تقلیدی، بلکه تحقیقی و نقادانه کردند؛ آنچه را با عقاید اسلامی ـ بنابر شناخت و برداشت خودـ موافق یافتند برگزیدند، و آنچه را مخالف دانستند، رد کردند (محقق لاهیجی، گوهر مراد، 48). بدین ترتیب معتزله به علم کلام صبغه ای عقلی ـ فلسفی دادند. بعدها این روش را برخی از متکلمان اشعری مانند فخرالدین رازی نیز ادامه دادند و سرانجام خواجه نصیرالدین طوسی آن را به مرحله کمال رساند. وی در کتاب ارزشمند تجریدالکلام، نخست به تبیین و بررسی مسائل فلسفه اولی پرداخت و دو مقصد از مقاصد شش گانه کتاب خود را بد ان اختصاص داد. سپس در مقاصد چهارگانه دیگر به مسائل مربوط به خداشناسی، نبوت، امامت و معاد پرداخت. پس از وی نیز دیگر متکلمان اسلامی ـ اعم از شیعی و غیر شیعی ـ تا مدت ها این روش را ادامه دادند. از آنچه گفته شد تفاوت نگرش فیلسوفان و متکلمان اسلامی به فلسفه روشن گردید؛ زیرا فیلسوفان به فلسفه نگاهی مستقل داشتند و آن را به عنوان مشغله اصلی فکری خود برگزیدند، ولی نگاه متکلمان به فلسفه، نگاهی مقدمه ای و ابزاری بود، رویکرد اصلی آنان، الهیات بالمعنی الاخص بود و نه الهیات بالمعنی الاعم. بحث های آنان در مسائل فلسفی صرف، با این انگیزه بود که در مسائل کلامی به ویژه الهیات از آن بهره گیرند. نیز از آنچه گذشت دانستیم که پرداختن به مسائل فلسفی پیش از مسائل اعتقادی در متون کلامی، از نوآوری های خواجه نصیرالدین طوسی نبوده است، بلکه نخستین بار متکلمان معتزلی به این کار پرداختند و سپس برخی از متکلمان اسلامی مانند فخرالدین رازی آشکارا بدان روی آوردند. آن گاه خواجه نصیرالدین طوسی این روش را به مرحله کمال رساند. بنابراین، نقش خواجه طوسی در این باره نقش تکمیلی است نه ابداعی. بنابراین، این سخن که علم کلام از سوی خواجه نصیرالدین طوسی رنگ فلسفی به خود گرفت، یا فلسفی شد (سروش، قبض و بسط تئوریک شریعت، 68) یا اینکه وی کلام را از سبک حکمت جدلی به سبک حکمت برهانی نزدیک کرد ( آشنایی با علوم اسلامی، 179) پذیرفه نیست. اساساً توصیف علم کلام به عنوان حکمت جدلی توصیف درستی نیست؛ زیرا متکلم آنجا که به عنوان یک پژوهشگر به تحقیق دربارة مسائل اعتقادی می پردازد و می خواهد به فهم تحقیقی باورهای دینی برسد ، سبک جدل معناو مفهومی نخواهد داشت. روش جدل به گفت وگوی کلامی با دیگران مربوط است نه به پژوهش های شخصی متکلم.
با این مقدمه، در ادامه نسبت کلام و فلسفه را در محورهای سه گانه موضوع، روش و غایت بررسی می کنیم.
1. موضوع فلسفه و کلام
دیدگاه مشهور درباره موضوع فلسفه این است که موضوع آن «موجود بما هو موجود» است. شیخ الرئیس در آغاز الهیات شفا پس از بررسی و نقد دو نظریه دیگر که موضوع فلسفه اولی را، وجود خداوند و یا اسباب عالی هستی می دانند گفته است: «فالموضوع الاول لهذا العلم هو الموجود بما هو موجود» (ص281). فیلسوفان اسلامیِ پس از شیخ الرئیس نیز طرفدار همین نظریه اند. به گفته استاد شهیدمطهری، ارسطو نخستین کسی است که دریافت، یک سلسله مسائل است که در هیچ علمی از علوم، اعم از طبیعی، ریاضی، اخلاقی، اجتماعی و منطقی نمی گنجد و باید آنها را به علم جداگانه ای متعلق دانست. شاید هم او اول کسی است که فهیمد موضوعی که این مسائل را به عنوان عوارض و حالات خود گرد خود می آورد «موجود بما هو موجود» است ( آشنایی با علوم اسلامی، 155).
درباره چیستی موضوع علم کلام آرای مختلفی هست که عبارتنداز:
- 1. موجود بما هو موجود؛
- 2. معلوم، از این جهت که در طریق اثبات عقاید دینی قرار می گیرد؛
- 3. ذات و صفات خداوند؛
- 4. اصول عقاید دینی؛1
- 5. اوضاع شریعت.
بنابر نظریه نخست، فلسفه و کلام از نظر موضوع متحدند، ولی بنابر آرای دیگر، موضوع آن دو متمایز است محقق لاهیجی در گوهر مراد، کلام را به دو قسم کلام متقدمان و متأخران تقسیم می کند و موضوع کلام متقدمان را اوضاع شریعت و موضوع کلام متأخران را موجود بما هو موجود می داند و نتیجه می گیرد کلام متقدمان با فلسفه از نظر موضوع متمایز و کلام متأخران با آن متحد است (43ـ42).
ایشان در شوراق الالهام پس از نقل و بررسی آرا درباره موضوع علم کلام می گوید: نظر درست این است که میان کلام و فلسفه الهی از نظر موضوع تفاوتی گذاشته نشود، بلکه موضوع هر دو علم، موجود بما هو موجود به شمار آید (1/71).
2. روش بحث در فلسفه و کلام
در تاریخ فلسفه اولی از دو نظام فلسفی مشائی و اشراقی بسیار یاد می شود. تفاوت بارز این دو نظام فلسفی در روش بحث و شیوه شناخت آنهاست.
روش بحث در فلسفه مشائی، برهانی و استدلال عقلانی است. شیخ اشراق از پیروان فلسفه مشاء به «حکیم بحاث عدیم التأله» ( شرح حکمهْْ الاشراق، 23) یاد کرده است. حکیم سبزواری نیز در وصف آنان می گوید: «این گروه در طریق معرفت به مجرد نظر و بیان و دلیل و برهان بسنده می کنند و از این رو به آنان حکمای مشاء گفته می شود که عقل آنان پیوسته در مشی فکری به سر می برد؛ زیرا نظر و فکر عبارت است از حرکت از مطالب به سوی مبادی و از مبادی به سوی مطالب» (شرح الاسماءالحسنی، 234).
اما در نظام فلسفه اشراقی، تفکر و استدلال برهانی گرچه لازم است، ولی کافی نیست و بهره گیری از ذوق عرفانی نیز لازم است. سهروردی آنان را: «حکیم متوغل فی التأله و البحث» (شرح حکمهْْ الاشراق، 21) می داندو حکیم سبزواری در وصف آنان می گوید: «آنان میان هردو طریقه پیشین (تفکر برهانی و ذوق عرفانی) جمع کرده اند و به اشراقیون معروف اند و بدین جهت، به
این نام موسومند که از عالم غرور دل برکنده و از گفتار نا صواب اجتناب کرده اند؛ از اشراقات
عالم نور بهره مند گردیده و عنایت های الهی شامل آنان شده است و از اشراق قلب و شرح صدر برخوردار شده اند».
تفاوت های روشی فلسفه با علم کلام
اولین تفاوت
در هر حال، در هیچ یک از این دو نظام فلسفی، به مشهورات و مسلمات استناد نمی شود. از روش های ظنی استدلال، مانند تمثیل و استقراء نیز بهره نمی جویند، بلکه دلایل فلسفی از نظر ماده و صورت، برهانی و یقینی اند، ولی رعایت این شرط در دلایل کلامی به عنوان یک اصل کلی لازم نیست، البته آنجا که متکلم در مقام کسب معرفت تفصیلی و تحقیقی پیرامون عقاید دینی است، رعایت این شرط برای او لازم است، ولی در نبرد کلامی با حریف، در استفاده از شیوه های مختلف استدلال آزاد است و کارآمدترین شیوه در این هنگام، همان «جدال احسن» است. در چنین موقعیتی، نه تنها بهره گیری از روش جدل نکوهیده نیست و مایه نقصان شناخته نمی شود، بلکه کاری به جا و تحسین برانگیز خواهد بود؛ چنان که قرآن کریم، پیامبر… را به بهره گیری از جدال احسن توصیه می کند و می فرماید: «و جادلهم بالتی هی احسن» (نحل، 125) و هشام بن حکم
به دلیل بهره گیری از این روش، در مناظره با عمرو بن عبید درباره مسئله امامت مورد تکریم
امام صادق(ع) قرار می گیرد (کلینی، اصول کافی، 1/225).
البته موارد یاد شده نمونه هایی از عقاید و آرای متکلمان اشعری است. در هر حال، یکی از تمایزهای فلسفه و کلام از نظر روش بحث، این است که در فلسفه از نظر منطقِ ماده، استناد به مشهورات و مسلمات و مظنونات و مقبولات و شعریات مجاز نیست و فقط باید به یقینیات استناد شود، و از نظر منطقِ صورت نیز تنها باید از روش های یقین آور مانند قیاس استفاده شود، ولی این شرط در علم کلام، کلیت ندارد و متکلم در مواردی در بکارگیری روش های مختلف استدلال مجاز است؛ چنان که بیان گردید. فیلسوف نیز گاهی به استفاده از روش غیربرهانی ناچار می شود، ولی نه به اعتبار فیلسوف بودنش.
تفاوت دوم
دومین تفاوت روش کلامی و فلسفی این است که متکلم غالباً در بحث های خود موضع گیری دینی دارد و می کوشد تا باور پذیرفته شده اش را، با استدلال عقلی به اثبات برساند. به بیان روشن تر، متکلم می کوشد تا بحث های عقلی را در استخدام اثبات عقاید دینی گیرد. تلاش او بر این است که اندیشه های عقلی با ظواهر شرعی مطابق باشد، ولی فیلسوف الهی بدون موضع گیری پیشینی، در مسائل اعتقادی، تنها با انگیزه حقیقت جویی، بحث های عقلی خود را آزادانه مطرح می کند و با استفاده از نیروی عقل به اثبات مقاصد خود می پردازد.
البته نباید آزاد اندیشی فلسفی را به دین ستیزی و یا بی تقیدی به عقاید دینی تفسیر کرد، (کاری که متأسفانه برخی انجام داده اند)، بلکه مقصود این است که فیلسوف الهی با انگیزه حقیقت جویی، عقل و تفکر خویش رابه کار می گیرد و در عین حال، عقیده دارد که با هدایت های شرعی هماهنگ است و اگر احیاناً نتایج بحث های عقلی، با ظواهر دینی ناسازگار باشد، باید متن دینی را به گونه ای تفسیر کرد که با نتایج روشن و قطعی عقلی هماهنگ باشد؛ مانند ظواهر ابتدایی آیات که برتشبیه و تجسیم دلالت دارند. حکیم لاهیجی در این باره گفته است:
«فرق بین کلام و حکمت آن است که چون دانسته شد که عقل را درتحصیل معارف الهی و سایر مسائل عقلیه، استقلال تمام حاصل است و توقفی در این امور به ثبوت شریعت ندارد، پس تحصیل معارف حقیقیه و اثبات احکام یقینیه برای اعیان موجودات بر روشی که موافق نفس الامر بوده باشد، از راه دلایل و براهین عقلیه صرف که منتهی شود به بدیهیات که هیچ عقلی را در قبول آن توقف و ایستادگی نباشد، بی آنکه موافقت یا مخالفت وضعی از اوضاع یا ملتی از ملل را در آن مدخلی بود و تأثیری باشد، طریقه حکماء بود و علم حاصل شده به این طریق را در اصطلاح علما علم حکمت گویند و لامحاله موافق شرایع حقه باشد؛ چه حقیقت شریعت در نفس الامر به برهان عقلی محقق است، اما این موافقت را در اثبات مسائل حکمیه مدخلیتی نباشد و ثبوت وی موقوف بر آن نبود. و اگر احیاناً مخالفتی میان مسئله حکمی که به برهان صحیح ثابت شده و قاعده شرعی ظاهر شود، تأویل قاعده شرعی واجب بود، و اگر ثبوتش از شرع به نوعی بود که قابل تأویل نباشد، و آن مسئله عقلی از مسائل موقوف علیه اثبات شریعت نباشد، کاشف بود از وقوع خللی در طریق ثبوت آن مسئله و تواند بود که هیچ عقلی در چنین مسئله که موقوف علیه ثبوت شریعت نیست اصابت حق نکند.اما اگر آن مسئله از مسائل موقوف علیه به ثبوت شرع بود، حکم به وقوع خللی در طریق آن مسئله متعین بود، اما اتفاق جمیع عقول در آن و عدم اصابت احدی بر حقیقت آن روا نبود، وگرنه سد باب اثبات شرع لازم آید.
مثال اول، مسئله قدم زمانی عالم؛ چه نقیض آن موقوف علیه ثبوت نبوت نیست. پس اتفاق عقول در (خطای) آن جایز است و مثال دوم، مسئله علم (خداوند) به جزئیات، چه نقیض آن لامحاله موقوف علیه نبوت است» (گوهرمراد، 41.23).
3. مقایسه غایت های کلام و فلسفه
مهم ترین غایت فلسفه اولی، تکامل یافتن نفس انسانی است که از طریق شناخت حقایق موجودات بر پایه برهان به دست می آید؛ چنان که صدرالمتألهین در تعریف آن گفته است:
فلسفه عبارت است از تکامل یافتن نفس انسان در پرتو معرفت به حقایق موجودات، آن گونه که هستند و حکم به وجود آنها بر پایه تحقیق برهانی، نه با استناد به ظن و تقلید، به اندازه توانایی بشر (اسفار، 1/20).
به بیان دیگر، می توان گفت: فلسفه اولی دو هدف مهم را تعقیب می کند:
الف) شناخت احکام و خواص کلی که بر اساس آن بتوان حقایق را از پندارها باز شناخت؛
ب) شناخت اسباب و علل ماوراء طبیعی وبه ویژه علت نخستین؛ چنان که علامه طباطبایی در این باره گفته است: غایت حکمت الهی بازشناختن موجودات حقیقی از غیر آنهاست و نیز شناخت علل عالی و برتر هستی و به ویژه علت نخستین است که همه موجودات به او منتهی می گردند و شناخت اسماء حسنیٰ و صفات علیای او که همان خدای عزیز است (بدایهْْ الحکمهْْ، 7).
غایت ها یا اهداف علم کلام عبارت است از:
- 1. دست یابی به معرفت تفصیلی و تحقیقی در زمینه عقاید دینی؛
- 2. ارشاد و هدایتِ هدایت جویان؛
- 3. الزام معاندان یا دفاع از باورهای دینی و پاسخ گویی به شبهه های مخالفان.
- 4. اثبات موضوع برای دیگر علوم دینی (ربانی گلپایگانی، درآمدی بر علم کلام، 43-37)
با دقت در آنچه گذشت برمی آید که علم کلام و فلسفه اولی در یک مورد هدف مشترک دارند و آن بحث درباره وجود و صفات خداوند است. مباحث کلامی دیگر، مانند نبوت، معاد و ... نیز در حقیقت به خداشناسی باز می گردند؛ زیرا همگی مصداق ها و مظاهر صفات الهی همچون عدل، حکمت، رحمت و لطف هستند. از همین رو، مباحث یاد شده همان گونه که درمتون کلامی بحث شده اند در متون فلسفی نیز مطرح گردیده اند.
منابع
- 1. ابن سینا، حسین، الشفاء، الالهیات، تحقیق: حسن زاده آملی، قم، دفترتبلیغات، 1418 ق.
- 2. امینیان، مختار، مبانی فلسفه اسلامی، قم، مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، 1380 ش.
- 3. ربانی گلپایگانی، علی، در آمدی بر علم کلام ،قم، دارالفکر،1378 ش.
- 4. سبزواری، ملاهادی، شرح الاسماءالحسنی، تحقیق: نجفقلی حبیبی، تهران، دانشگاه تهران، چاپ دوم، 1375ش.
- 5. سروش، عبدالکریم، قبض و بسط تئوریک شریعت، تهران، صراط، چاپ ششم، 1377 ش.
- 6. شیرازی، قطب الدین، شرح حکمهْْ الاشراق، به اهتمام: عبدالله نورانی، تهران، دانشگاه تهران، 1375 ش.
- 7. صدرالدین شیرازی، محمد، الحکمهْْ المتعالیه فی الاسفار العقلیه الاربعهْْ، ج1، بیروت، دار احیاء التراث، چاپ سوم، 1981م.
- 8. طباطبایی، محمد حسین، بدایهْْ الحکمهْْ،تصحیح: عباسعلی زارعی،قم، نشر اسلامی، چاپ هجدهم، 1422ق.
- 9. کلینی، محمدبن یعقوب، اصول الکافی، تحقیق: محمد جواد فقیه، بیروت، دارالاضواء، 1413ق.
- 10. لاهیجی، عبدالرزاق، شوراق الالهام، تحقیق: اکبر اسدعلیزاده، قم، مؤسسه امام صادق †، 1425 ق.
- 11. ــــــــــــــــــــــ ، گوهر مراد، تصحیح: زین العابدین قربانی، تهران، وزارت فرهنگ، 1372ش.
- 12. مصباح یزدی، محمدتقی، آموزش فلسفه، ج1، [بی جا]، نشر بین الملل، چاپ دوم، 1379 ش.
- 13. مطهری، مرتضی، آشنایی با علوم اسلامی، ج2، تهران، صدرا، چاپ ششم، 1368 ش.
پى نوشت ها
1. برای آگاهی از آرای مختلف درباره موضوع مهم کلام، ر.ک: همین نگارنده، در آمدی بر علم کلام، 36ـ27.