معارف عقلی، سال سوم، شماره دوم، پیاپی 10، تابستان 1387، صفحات 23-

    برهان‌های صدیقین؛ تقریرها، اشکال‌ها و پاسخ‌ها / حسین عشاقی

    نوع مقاله: 
    ترویجی
    نویسندگان:
    حسین عشاقی / *دانشیار - گروه فلسفه پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی / oshshaq@yahoo.com
    چکیده: 
    اصالت وجود در تحقق، عبارت است از موجود بودن وجود به خودی خود به گونه ای که موجود بودن آن، عین حقیقت او باشد نه وابسته به حالتی دیگر. این نوشتار در دو مرحله، ارائه شده است: یکی اصالت حقیقت لابشرطیِ وجود و دیگر، اصالت وجودهای خاص. هر کدام از این دو ادعا با ادله متعددی اثبات شده که به آنها دراین مقاله پاسخ داده ایم. در این مقاله، پنج نظریه‌ی دیگر در مورد موجود اصیل مطرح گردیده است که عبارتنداز: اصالت ماهیت و اعتباری بودن وجود؛ اصالتِ وجود وماهیت؛ اصالت وجود در واجب و اصالت ماهیت در ممکنات؛ اصالت وجود و ماهیتِ موجود به عین موجودیتِ وجود؛ اصالت وجود و اصالت ماهیت به تبع وجود. نظریه‌ی اخیر را قیصری مطرح کرده و صدرالمتألیهن نیز در برخی آثارش بدان گراییده است. نگارنده این نظریه را با ارائه دلایلی، تأیید کرده است. در پایان این نوشتار، آثار اصالت وجود را بررسی کرده ایم.
    Article data in English (انگلیسی)
    متن کامل مقاله: 

     

    برهان های صدیقین؛ تقریرها، اشکال ها و پاسخ ها[1]

    حسین عشاقی[2]

    چکیده

    اصالت وجود در تحقق، عبارت است از موجود بودن وجود به خودی خود به گونه ای که موجود بودن آن، عین حقیقت او باشد نه وابسته به حالتی دیگر. این نوشتار در دو مرحله، ارائه شده است: یکی اصالت حقیقت لابشرطیِ وجود و دیگر، اصالت وجودهای خاص. هر کدام از این دو ادعا با ادله متعددی اثبات شده که به آنها دراین مقاله پاسخ داده ایم. در این مقاله، پنج نظریة دیگر در مورد موجود اصیل مطرح گردیده است که عبارتنداز: اصالت ماهیت و اعتباری بودن وجود؛ اصالتِ وجود وماهیت؛ اصالت وجود در واجب و اصالت ماهیت در ممکنات؛ اصالت وجود و ماهیتِ موجود به عین موجودیتِ وجود؛ اصالت وجود و اصالت ماهیت به تبع وجود. نظریة اخیر را قیصری مطرح کرده و صدرالمتألیهن نیز در برخی آثارش بدان گراییده است. نگارنده این نظریه را با ارائه دلایلی، تأیید کرده است. در پایان این نوشتار، آثار اصالت وجود را بررسی کرده ایم.

    کلیدواژه ه

    برهان صدیقین،اصالت در تحقق، اصالت وجود، موجود بالذات، موجود بالعرض، اعتباریت، ماهیت، حصص وجود، حقیقت لابشرطی وجود.


    از جمله نکاتی که در تاریخ فلسفه به همت فیلسوفان مسلمان کشف شده، برهان های صدیقین است. برهان صدیقین، اصطلاحی است فلسفی و به برهانی گفته می‏شود که در آن، وجود خدا نه به واسطه امری متغایر با وجود او، مثل «حرکت»، «حدوث»، «امکان» و امثال اینها، بلکه به واسطه حقایقی که عین اویند، مثل حقیقت وجود، موجود و واجب اثبات می‏شود.

    مقدمه

    الف) علت نامگذاری: اینکه این گونه برهان ها را صدیقین می خوانند، بدان دلیل است که
    اولاً: همان‏طور که سلوک عملی صدیقین بدین صورت است که در آن، سالک به واسطه خود مقصود به مقصود هدایت می‏شود (بک عرفتک و انت دللتنی علیک و دعوتنی الیک)[3] در این برهان ها هم طریق سلوک به مقصد، عین خود مقصد است (صدرالمتألهین، اسفار، 6/ 13).

    ثانیاً: صدیق به معنای «بسیار راستگو» است و در این برهان ها نیز از مقدماتی استفاده می‏شود که ضروری‏الصدق و شک ناپذیر هستند؛ بنابراین، این قسم از برهان ها را صدیقین نام نهاده اند (سبزواری، حاشیه‏الاسفار، 6/13).

    ب) وجه نیاز به برهان صدیقین: بعضی از اندیشمندان به این امر واقف شده‏اند که هیچ امر مغایر با ذات واجب نمی تواند واسطه در اثبات وجود او شود؛ زیرا آن امر، یا علت واجب است یا معلول او، و یا نه علت اوست و نه معلول او.

    فرض نخست باطل است؛ چرا که واجب الوجود علت ندارد.

    فرض دوم یقین‏آور نیست؛ زیرا در حالی که می خواهیم بر وجود واجب استدلال بیاوریم، وجود واجب مشکوک در نظر گرفته می‏شود و شک در وجود واجب، مستلزم شک در وجود معلول اوست. پس اگر بخواهیم با وجود شک در معلول، آن را واسطه در اثبات علتش قرار دهیم، این استدلال یقین‏آور نخواهد بود؛ چون امر مشکوک نمی‏تواند یقین‏آور باشد.

    فرض سوم هم کارساز نیست؛ زیرا بین آن امر مغایر و واجب (به خاطر نفی علیت و معلولیت بین آنها) ملازمه ای برقرار نیست تا بتوان از وجود یکی به وجود دیگری رسید.

    پس واسطه در اثبات واجب نمی تواند امری مغایر با واجب باشد و در مقام اثبات وجود واجب، همواره باید سراغ امری برویم که با ذات واجب مغایرتی ندارد. چنین برهانی که مشتمل بر واسطه در اثباتی است که با ذات واجب مغایرت ندارد، برهان صدیقین خوانده می‏شود.

    ج) تاریخچه برهان صدیقین: خدای متعال در قرآن کریم می‏فرماید:

    أَوَلَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أنَّهُ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ (فصلت، 53).

    بعضی از مفسران، «شهید» در این آیه را به معنای «شاهد» گرفته‏اند و نیز بعضی گفته اند منظور از «کل شی‏ء» هر چیزی است و شامل خود واجب هم می‏شود (صدرالمتألهین، مفاتیح‏الغیب، 40ـ239). پس او بر همه چیز، حتی بر خودش شاهد است و دلیل بر خودش شمرده می شود.

    در بین فیلسوفان، فارابی نخستین کسی است که با الهام از این آیه، متوجه چنین برهان هایی شد(فارابی، فصوص الحکم،62)، ولی برهانی بدین سبک از او در دست نیست. بعد از او، ابن سینا سعی کرد با اشاره به آیه مذکور برهانی بدین سبک ارائه کند (شرح اشارات، 3/66). برهان او گرچه مورد نقد ابن عربی (شرح فصوص الحکم، 1/364) و صدرالمتألهین( اسفار، 6/26) قرار گرفت، ولی خودش این برهان را چنین ستود: بنگر چگونه استدلال ما بر وجود واجب، وابسته به این نیست که به خلق واجب و فعل او توجه شود. او سپس چنین راه اثباتی را راه «صدیقین» نامید (شرح اشارات، 3/ 66). همین تعبیر شیخ الرئیس، مبدأ شهرت این قسم از براهین به برهان صدیقین شده است.

    البته در اقامه برهان های صدیقین، عرفای مسلمان مقدم بر فلاسفه هستند که نمونه هایی از آنها را در آینده از قیصری، سیدحیدر آملی و ابن ترکه نقل خواهیم کرد. در میان فیلسوفان، بعد از ابن سینا، صدر المتألهین برهانی به شیوه صدیقین اقامه کرده است و به دنبال او، اتباعش تقریرهای متعدد و متنوعی ارائه کرده اند. در دوره اخیر، میرزا مهدی آشتیانی نوزده تقریر از برهان صدیقین عرضه کرده است ( تعلیقه بر شرح منظومه حکمت سبزواری، 488ـ 497)؛ گرچه بسیاری از آنها، یا بیان های مختلفی از یک برهان است یا ناتمام و نیازمند ترمیم به نظر می رسد.

    در میان اندیشمندان مسیحی، شاید نخستین کسی که برهانی با ویژگی برهان صدیقین اقامه کرده، آنسلم قدیس (1109 م) است. البته خود او متوجه این ویژگی برهانش نبوده که در آن، مقصد و طریق یکی است. در ادامه، برهان آنسلم و نقض و ابرام های آن را خواهیم آورد.

    د) اقسام برهان صدیقین: برهان های صدیقین به دو دسته اصلی تقسیم می‏شوند: براهین فلسفی و براهین عرفانی.

    براهین عرفانی به آن دسته از برهان های صدیقین می‏گوئیم که نتیجه روشن آن، مساوقت وجود با وجوب ذاتی است.

    براهین فلسفی برخلاف براهین عرفانی‏اند و چنین لازمه روشنی را ندارند. این دسته از براهین به سه گروه کوچک‏تر تقسیم می‏شود:

    1. در دسته ای از براهین فلسفی، «حقیقت وجود» طریق وصول به وجود واجب قرار می گیرد.

    2. در دسته ای دیگر، «موجود» راه سلوک به سوی واجب است.

    فرق این دو دسته برهان در این است که اگر «موجود» واسطه در اثبات واجب قرار گیرد، هم اصالت‏الوجودی و هم اصالت‏الماهوی می‏توانند از این واسطه استفاده کنند؛ چرا که هر دو گروه معتقد به «موجود» هستند و اختلاف آنها در این است که اصالت‏الوجودی مصداق بالذات «موجود» را «وجود»، و اصالت‏الماهوی «ماهیت» می‏داند، ولی اگر واسطه در اثبات «وجود» باشد، چون اصالت‏الماهوی «وجود» را اعتباری می‏داند، دیگر از این واسطه استفاده نمی‏کند؛ بر بخلاف اصالت‏الوجودی که «وجود» را اصیل می‏داند.

    3. در دسته سوم از این براهین، «حقیقت واجب» سالک را به مقصد می‏رساند.

    بخش اول: براهین فلسفی بر وجود واجب

    گروه اول از براهین فلسفی

    گروه اول از براهین فلسفی، آن برهان هایی را در بر می‏گیرد که در آنها از طریق «حقیقت وجود» به اثبات واجب می‏رسیم. از این گروه، ده برهان را می‏آوریم.

    برهان 1. مقدمه اول: اجتماع وجود و عدم محال است، چون براساس اصل بدیهی امتناع تناقض، وجود که نقیض عدم است، طارد عدم است و با عدم جمع نمی شود.

    مقدمه دوم: ملاک طرد نیستی و نفی عدم، موجود بودن است؛ چون اگر شی‏ء موجود نباشد، عدمش مطرود نبوده، بلکه باقی و مستقر است.

    نتیجه: برای اینکه وجود طارد عدم باشد، باید موجود باشد؛ پس وجود، موجود است.

    مقدمه سوم: موجود بودن وجود به علت یا قیدی وابسته نیست، وگرنه با نبودن آن علت یا قید، وجود موجود نخواهد بود یعنی طارد عدم نخواهد بود و در نتیجه، وجود با عدم جمع می‏شود؛ حال آنکه اجتماع وجود و عدم به طور بدیهی محال است.

    مقدمه چهارم: هر چیزی که در موجودیت به هیچ علت و قیدی وابسته نباشد، به ضرورت ازلی موجود است.

    نتیجه: وجود به ضرورت ازلی موجود است؛ یعنی واجب الوجود بالذات است (آملی، جامع‏الاسرار، 122؛ طباطبایی، الرسائل التوحیدیه، 8).

    امتیاز این برهان آن است که بدون تکیه بر هیچ اصل فلسفی به جز اصل بدیهی امتناع تناقض، وجود واجب را اثبات می‏کند.

    برهان 2. مقدمه اول: غیر وجود، برای موجودیت به وجود وابسته است؛ چون هر چیزی بدون وجود، معدوم است. پس خود وجود که ملاک موجودیت امور دیگر است، باید به خودی خود محقق باشد؛ زیرا اگر اصلاً متحقق نباشد، نمی‏تواند ملاک تحقق اشیای دیگر قرار گیرد و اگر به واسطه امر دیگری متحقق است، دور لازم می‏آید، چون غیر وجود، به واسطه وجود متحقق است (قیصری، شرح فصوص، 20؛ آملی، نقد النقود، 651).

    مقدمه دوم: هر چه به خودی خود متحقق است، واجب الوجود است.

    نتیجه: وجود، واجب الوجود است.

    برهان 3. مقدمه اول: حقیقت وجود به خودی خود عدم‏ناپذیر است.

    مقدمه دوم: هر چه به خودی خود عدم‏ناپذیر باشد، واجب بالذات است.

    نتیجه: حقیقت وجود، واجب الوجود بالذات است.

    اثبات مقدمه اول: اگر وجود عدم‏پذیر باشد، هنگام عدم، یا ذاتش باقی است یا باقی نیست. در صورت نخست، تناقض لازم می‏آید؛ چون به دلیل بقای ذاتش موجود است و به علت فرض عدم آن، باید معدوم باشد و این تناقض محال است.

    در صورت دوم، انقلاب حقیقت وجود لازم می‏آید که محال است؛ زیرا در این فرض باید وجود در مرتبه ذاتش وجود نباشد، وگرنه به ملاک همین وجود، ذاتش باقی خواهد ماند که خلاف فرض است.

    پس هر دو فرض باطل بوده، و بنابراین وجود، عدم‏ناپذیر است (ابن ترکه، تمهید القواعد، 60).

    اشکال بر این برهان: در گزاره «وجود، عدم‏ناپذیر است» اگر منظور از وجود، مفهوم آن باشد که روشن است این گزاره صادق نیست؛ چون مفهوم وجود، عدم‏پذیر است. اگر هم منظور از آن، مصداق خارجی وجود است، در این صورت مصادره بر مطلوب پیش می‏آید؛ چون مطلوب در برهانِ اثبات مقدمه اول، همان موجود بودن وجود است که در مقدمه اخذ شده.

    پاسخ: گزاره «وجود، عدم‏ناپذیر است» قضیه‏ای حقیقیه است. در قضیه حقیقیه بر خلاف قضیه خارجیه که در آن محمول فقط روی افراد خارجی موضوع می‏رود، موضوع شامل افراد فرضی نیز می‏شود و محمول بر همه افراد خارجی و فرضی موضوع می‏رود.

    به عبارت دیگر، ممکن است در قضیه حقیقیه، مصداق موضوع، وجود فرضی داشته باشد. اگر چه صدق وصف عنوانی موضوع بر همه افراد ـ چه افراد واقعی و چه افراد فرضی ـ واقعی است، وگرنه آنچه مصداق موضوع فرض شده، مصداق موضوع نخواهد بود.

    به دیگر سخن، فرض در قضایای حقیقیه، به تحقق و وجود افراد موضوع در خارج مربوط است نه به اتصاف افراد به وصف عنوانی موضوع. برای مثال، موضوع قضیه «مربع، چهار زاویه قائمه دارد» همه مربع های موجود و مربع های فرضی را دربرمی گیرد، اما باید توجه داشت که افراد فرضی مربع، وجودشان مفروض است ولی مربع بودنشان فرضی نیست؛ یعنی افراد فرضی مربع حقیقتاً مربع اند نه اینکه مربع بودنشان فرضی باشد، و گر نه ملاک فرد مربع بودن را نخواهند داشت یعنی فردِ مربع نخواهند بود. در مجموع هم در قضیه حقیقیه و هم در قضیه خارجیه، اتصاف افراد موضوع به وصف عنوانی موضوع، واقعی است.

    براساس این مقدمه می گوییم: آنچه در مقدمه این برهان آمده، مصداق واقعی موضوع است که وجودش فرضی است، در حالی که آنچه در نتیجه می آید، مصداق واقعی موضوع است که وجود واقعی دارد. پس مصادره به مطلوب در کار نیست.

    برهان 4. مقدمه اول: براساس ادله پیشین، وجود، موجود است.

    مقدمه دوم: اگر وجود، واجب نباشد، ممکن و محتاج به علت است و این مستلزم تقدم شی‏ء بر خودش می‏شود که محال است.

    نتیجه: وجود واجب الوجود است (و واجب الوجود وجود دارد).

    در توضیح مقدمه دوم باید گفت: اگر حقیقت وجود، واجب نباشد، ممکن خواهد بود و هر ممکنی محتاج علت است. حال این علت، یا خود حقیقت وجود است و از آنجا که علت بر معلول خودش مقدم است تقدم شی‏ء بر خودش لازم می آید که محال است، یا اینکه علت حقیقت وجود، از وجودات خاص است. اما از آنجا که حقیقت وجود نسبت به وجودات خاص عمومیت دارد و نسبت عموم و خصوص مطلق بین آنها برقرار است و هر عامی قبل از فرد خود باید موجود باشد و گرنه فرد آن عام، ملاک فرد بودن برای آن عام را نخواهد داشت، پس باز حقیقت وجود باید قبل از وجودات خاص باشد و در فرض ما وجودی خاص، علت است. در نتیجه، حقیقت وجود بر خودش مقدم می شود که این محال است (نقل با تصرف از قیصری، شرح فصوص، 19؛ ابن ترکه، تمهیدالقواعد، 62).

    برهان 5. مقدمه اول: براساس ادله ای که گذشت، وجود، موجود است.

    مقدمه دوم: اگر وجود واجب نباشد، یا ممکن است یا ممتنع.

    مقدمه سوم: ممکن بودن و ممتنع بودن وجود محال است.

    نتیجه: وجود، واجب است.

    اثبات مقدمه دوم: هیچ مفهومی از مواد سه گانه خارج نیست؛ پس وجود هم از این سه خارج نخواهد بود.

    اثبات مقدمه سوم: به این دلیل که ممکن ذاتاً می تواند پذیرای وجود یا عدم باشد، حال آنکه وجود، پذیرای وجود و عدم نیست چرا که شی ء، پذیرای خودش یا نقیضش نمی شود، پس وجود نمی تواند ممکن باشد.

    ممتنع نیز، معدوم است؛ ولی براساس مقدمه اول، وجود نمی تواند معدوم باشد؛ پس وجود، ممتنع نیست. به علاوه، ممتنع بودن وجود، مقتضی انتفاء وجودات خاص است؛ چون هر وصفی که عام واجد آن باشد، خاص هم آن وصف را واجد است. اگر وجود ممتنع باشد، وجودات خاص هم ممتنع خواهند بود، در صورتی که انتفاء وجودات خاص به طور بدیهی باطل است (نقل با تصرف از ابن ترکه، تمهید القواعد، 61).

    برهان 6. مقدمه اول: حقیقت وجود به دلیل اصالت وجود، موجود است.

    مقدمه دوم: حقیقت وجود به دلیل تشکیک، واقعیتی یگانه است که افرادش فقط به حسب مرتبه متفاوت اند.

    مقدمه سوم: چون اختلاف افراد وجود فقط به حسب مرتبه است، پس ذات کامل، عیناً همان ذات ناقص است با اضافه کمال.

    مقدمه چهارم: کامل‏ترین مرتبه این واقعیتِ مشکک، به غیر وابسته نیست، وگرنه علت او کامل‏تر از او خواهد بود و دیگر او کامل‏ترین مرتبه نیست.

    مقدمه پنجم: وجود معلول، عین فقر و وابستگی به علت است.

    بر این اساس، وجود که بر پایه مقدمه اول موجود است، از دو حال بیرون نیست؛ یا بی‏نیاز از غیر است که در این صورت این موجود، واجب الوجود است، یا وابسته به غیر است که بر اساس مقدمه چهارم وابستگی او عین ذاتش است. بنابراین، او به دلیل این وابستگی ذاتی، ذات ناقصی است، ولی براساس مقدمه سوم، ذات ناقص او نمی تواند با ذاتِ کامل ترین مرتبه حقیقت هستی متغایر باشد. پس به دلیل این عدم مغایرت، پذیرش موجودیت او، عیناً پذیرش موجودیت کامل ترین مرتبه هستی است که او بر اساس مقدمه چهارم واجب الوجود است. پس در هر صورت واجب الوجود، موجود است؛ چون هر وجود، یا خودِ واجب الوجود است یا به اتحاد تشکیکی متحد با اوست (نقل با تصرف از صدرالمتألهین، اسفار، 6/14).

    برهان 7. مقدمه اول: حقیقت وجود به دلیل اصالت وجود، موجود است.

    مقدمه دوم: حقیقت وجود، به دلیل تشکیک در وجود، در عین کثرت مراتبش، واقعیتی
    یگانه است.

    مقدمه سوم: حقیقت واحد وجود یا مستقل از غیر است یا وابسته به دیگری.

    در صورت نخست، مطلوب ثابت است؛ چون موجود مستقل و غیر وابسته واجب است.

    در صورت دوم نیز مطلوب ثابت است؛ چون حقیقت وجود به دلیل وابستگی و معلولیت، فقر ذاتی دارد، ولی از طرف دیگر به دلیل تشکیک در وجود، حقیقت وجود، واقعیتی یگانه است. پس مقتضای فقر ذاتی او آن است که خارج از حریم ذاتش علتی موجود باشد. همچنین مقتضای یگانه بودن این حقیقت وابسته آن است که خارج از حریم ذاتش، وجود وابسته‏ای نباشد وگرنه حقیقت وابسته وجود، متعدد می شود؛ پس علت مزبور، وجودی غیر وابسته خواهد بود. بنابراین در هر دو صورت، وجود غیر وابسته ای خواهیم داشت.

    مقدمه چهارم: وجود غیر وابسته، واجب الوجود است.

    نتیجه: حقیقت وجود، ما را به واجب الوجود رساند.

    البته باید توجه داشت که گرچه در صورت دوم، پای غیرواجب به میان کشیده شده، و از راه آن به اثبات واجب پرداختیم، ولی باز این برهان، جزو برهان های صدیقین است؛ چون صورت دوم گرچه محتمل است ولی مطابق واقع نیست زیرا براساس مقدمه دوم این برهان ـ یعنی وحدت حقیقت وجود ـ دیگر امری ورای حقیقت وجود تحقق ندارد.

    پس فقط یک فرض از دو فرض احتمالی در برهان مطابق واقع است و آن هم فرض «مستقل از غیر بودن حقیقت واجب» می باشد؛ یعنی در این فرض راه و مقصد یکی شد و آن «وجود مستقل از غیر» است.

    برهان 8. مقدمه اول: حقیقت وجود که براساس اصالت الوجود، موجود است، یا واجب الوجود است یا واجب الوجود نیست.

    مقدمه دوم: اگر حقیقت وجود واجب الوجود نباشد، خلف لازم می آید؛ زیرا در این صورت باید علتی برای حقیقت وجود باشد. لکن صرافت حقیقت وجود، مانع تحقق وجود دیگر است؛ چون «تعدد» متوقف بر «امتیاز» بوده، صرف الشی‏ء هم فاقد امتیاز است. لذا هر چیزی که وجود دوم فرض شود، به دلیل عدم تمایز، همان وجودِ اول خواهد بود و این خلف است.

    نتیجه: حقیقت وجود، واجب است(نقل با تصرف و تلخیص از سبزواری، شرح منظومه، 2/505 به بعد).

    برهان 9. مقدمه اول: حقیقت وجود، ذاتاً عدم برایش محال است.

    مقدمه دوم، هر چه ذاتا عدم برایش محال باشد، واجب الوجود بالذات است.

    نتیجه: حقیقت وجود، واجب الوجود بالذات است.

    اثبات مقدمه اول: بین وجود و عدم، بالذات تقابل بوده، محال است یکی از دو امر متقابل، پذیرای مقابل خود باشد.

    توضیح مقدمه دوم: چون عدم برای حقیقت وجود محال است، پس حقیقت وجود واجب است و چون حقیقت وجود این عدم ناپذیری را به خودی خود دارد، پس وجوب وجودش بالذات می باشد؛ یعنی حقیقت وجود، واجب الوجود بالذات است (سبزواری، اسرار الحکم، 46 به بعد؛ حاشیه اسفار، 6/16).

    برهان 10. مقدمه اول: حقیقت وجود مطلق، موجود است.

    مقدمه دوم: حقیقت وجود مطلق در موجودیت، به هیچ حیثیت تقییدی یا تعلیلی وابسته نیست.

    مقدمه سوم: هر چه در موجودیتش به هیچ حیثیت تقییدی یا تعلیلی وابسته نباشد، واجب الوجود است.

    نتیجه: حقیقت وجود مطلق، واجب الوجود است.

    اثبات مقدمه اول: پس از اثبات اصالت الوجود، این وجود اصیل، یا همان وجود مطلق است یا وجود مقید (وجود مقید مثل وجود انسان در برابر وجود مطلق که به قیدی مثل انسان و... مقید نیست). اگر وجود اصیل همان وجود مطلق باشد که مطلوب ثابت می‏شود. اگر هم وجود اصیل، وجود مقید باشد، چون هر وجود مقیدی به وجود مطلق مسبوق است وگرنه وجود مقید ملاک وجود بودن را نخواهد داشت، پس باز وجود مطلق، موجود خواهد بود.

    اثبات مقدمه دوم: چون وجود مطلق اصیل است و اصیل موجود بالذات است یعنی در اتصافش به وجود، محتاج حیثیت زائدی نیست، پس وجود مطلق در موجودیت به حیثیت تقییدی وابسته نخواهد بود. از طرف دیگر اگر وجود مطلق علت داشته باشد، علتش یا خودش است که بطلان این فرض روشن است؛ یا اینکه علتش وجودی مثل اوست که این فرض هم باطل است چون وجود مطلق، صرف است و دومی و مثل ندارد؛ یا اینکه علتش وجودی مقید است، ولی چون مقید متأخر از مطلق است نمی تواند علت وجود مطلق شود چون علت باید مقدم باشد. پس وجود مطلق به حیثیت تعلیلی هم وابسته نیست (نقل با تصرف از آشتیانی، تعلیقه بر شرح منظومه، 490).

    گروه دوم از براهین فلسفی

    همان گونه که گفتیم، این گروه از برهان های فلسفی، برهان هایی هستند که در آنها از طریق «موجود» یا مترادف های آن و یا از اقسام موجود، به اثبات واجب پرداخته می‏شود. تفاوت این گروه با دسته پیشین که در آنها از طریق «وجود» به اثبات واجب می پرداختیم، پیش تر گفته شد. در این گروه پانزده برهان ارائه می‏کنیم.

    برهان 11. موجود مطلق علت ندارد، وگرنه تقدم شیء بر خودش لازم می‏آید؛ پس واجب الوجود بالذات موجود است.

    این برهان را صدرالمتألهین از یکی از محققان فارس یعنی خفری نقل کرده است (اسفار، 6/38؛  الحاشیهْْ علی حاشیهْْ الخضری، 26).

    می‏توان این برهان را به این صورت تبیین کرد:

    مقدمه اول: موجود مطلق، موجود است.

    مقدمه دوم: موجود مطلق، علت ندارد.

    مقدمه سوم: هر موجود بی‏علتی واجب الوجود بالذات است.

    نتیجه: موجود مطلق، واجب الوجود بالذات است؛ یعنی واجب الوجود بالذات، موجود است.

    منظور از موجود مطلق، موجودی است که از هر قیدی، حتی از قید اطلاق رها باشد. در واقع «مطلق» قید نیست بلکه بیان بی‏قیدی است.

    اثبات مقدمه اول: اولاً اگر «موجود مطلق» معدوم باشد، باید عکس مستوی آن نیز صادق باشد.

    عکس مستوی قضیه بالا این است «بعضی معدوم ها موجود مطلق‏اند» و این تناقض و باطل است. پس موجود مطلق معدوم نیست یعنی موجود است.

    ثانیاً: اگر موجود مطلق معدوم باشد، باید هیچ موجودی واقعیت نداشته باشد. چون موجود مطلق، اعم از همه موجودات خاص است و با نفی وجود از موجود مطلق، باید وجود را
    از موجودات خاص و مقید هم نفی کرد؛ چون نفی اعم، مستلزم نفی اخص بوده، و نفی واقعیت
    و وجود از همه موجودات خاص، بالبداهه باطل است. پس موجود مطلق معدوم نیست
    یعنی موجود است.

    اثبات مقدمه دوم: اگر موجود مطلق علتی داشته باشد، این علت یا همان موجود مطلق است یا موجود خاص و مقید. هر دو احتمال باطل است؛ زیرا اگر علت موجود مطلق خودش باشد، تقدم شی ء بر خودش لازم می‏آید که محال است.

     اگر علت موجود مطلق، موجود مقید و خاص باشد، با توجه به اینکه تحقق موجود مطلق، بر تحقق موجود مقید و خاص تقدم دارد وگرنه خاص ملاک فرد بودن برای مطلق را نخواهد داشت، لازم می‏آید که موجود مطلق به دو مرتبه بر خودش مقدم باشد و این محال است. از این رو، موجود مطلق نمی‏تواند علتی داشته باشد.

    اشکال: صدرالمتألهین گفته است که این برهان مشتمل بر مغالطه است؛ چون شرط امتناع تقدم شی‏ء بر خودش، رسیدن به تناقض است و در تناقض، وحدت شخصی موضوع شرط است. پس اگر شی‏ء واحد شخصی بر خودش مقدم شود، تناقض پیش می‏آید ولی واحد بالعموم اگر بر خودش تقدم داشته باشد، تناقضی لازم نمی‏آید. در اینجا هم اگر «موجود مطلق» که فرضاً بر علت صادق است شخص همان «موجود مطلق» باشد که بنا بر فرض معلول است، تقدم شی‏ء بر نفس لازم می‏آید و این تناقض است؛ لکن اگر علت و معلول فقط در عنوان عام «موجود مطلق» شریک بودند و وحدت شخصی نداشتند، هیچ تالی فاسدی لازم نمی‏آید (اسفار، 6/39 و 40).

    پاسخ: مبنای صدرالمتألهین در این اشکال آن است که کلی طبیعی به تعداد افرادش متعدد و متکثر است و به تعبیری نسبت کلی طبیعی به افرادش، همان نسبت پدران متعدد به فرزندان متعدد است. لذا «موجود مطلق» که فرضاً بر علت صادق است، همان شخص موجود مطلق نیست که فرضاً معلول است؛ پس تقدم موجود شخصی واحد بر خودش لازم نمی آید.

    لکن این مبنا باطل است؛ یعنی چنین نیست که در هر یک از دو فرد مفروضِ «موجود مطلق»، حقیقت موجود مطلق، موجود بوده و این حقیقت موجود در یک فرد، با حقیقت موجود در فرد دیگر مغایر باشد. چرا؟ چون می‏پرسیم که این مغایرت از کجا آمده است؟ آیا خصیصه‏ای سبب امتیاز یکی از دو «موجود مطلق» از دیگری شده است یا نه؟

    اگر خصیصه ای در بین نبوده، پس امتیازی هم در کار نیست و تعددی حاصل نمی‏شود؛ یعنی فقط یک موجود مطلق خواهیم داشت. همان‏طور که عرفا قائل شده‏اند کلی طبیعی در هر فرد، دقیقاً همان است که در فرد دیگر وجود دارد (برای نمونه بنگرید: ابن ترکه، تمهید القواعد، 61). اگر هم خصیصه ای سبب امتیاز یکی از این موجود مطلق ها از دیگری شده است، پس این موجود مطلق، گرفتار قیدی شده و حالت اطلاق خود را از دست داده است؛ یعنی موجود مطلق، موجود مطلق نیست و این خلف است.

     بنابراین، این برهان خالی از اشکال است.

    برهان 12. مقدمه اول: واقعیت که به وسیله آن سفسطه دفع می شود و هر موجودِ دارای شعوری مضطر است که آن را بپذیرد، به خودی خود قبول بطلان و عدم نمی‏کند.

    مقدمه دوم: هر چه به خودی خود عدم نپذیرد، واجب بالذات است.

    نتیجه: واقعیت مذکور واجب بالذات است و بنابراین، واجب الوجود بالذات وجود دارد.

    اثبات مقدمه اول: فرض بطلان واقعیت، مستلزم ثبوت و وضع واقعیت است؛ زیرا اگر هیچ واقعیتی وجود نداشته باشد در آن صورت، این واقعیت که «هیچ واقعیتی موجود نیست» محقق خواهد بود. پس از نفی واقعیت، ثبوت آن لازم می‏آید که این تناقض است. ناچار باید بپذیریم که واقعیت، عدم و نفی نمی پذیرد (طباطبایی، حاشیه اسفار، 6 /14 و 15).

    علامه طباطبایی مقدمه نخست برهان خویش را به گونه‏ای دیگر نیز مدّلل می کند و آن اینکه: واقعیت عین هستی است (زیرا آنچه به وجود زائد موجود است، در حقیقت، خودش موجود نیست بلکه آن امر زائد موجود است؛ ولی واقعیت، عین هستی است و خودش موجود است) پس واقعیت به ضرورت ازلی موجود و عدم‏ناپذیر است (چون سلب شی‏ء از خودش ممتنع بالذات است) (حاشیه اسفار، 6/40).

    برهان 13. مقدمه اول: اعمّ موجودات موجود است، وگرنه هیچ موجودی موجود نخواهد بود؛ زیرا نفی اعم، مستلزم نفی اخص است.

    مقدمه دوم: اعم موجودات علتی برای موجود بودنش ندارد؛ زیرا اگر علتی برای او باشد، از آنجا که معلول در مرتبه علت خویش موجود نیست پس اعم موجودات هم در رتبه علت خویش موجود نیست و با نفی وجود از اعم موجودات در آن رتبه، هیچ موجودی نمی‏تواند در آن رتبه موجود باشد و حتی علت هم در آن رتبه نمی‏تواند وجود داشته باشد، چون نفی اعم مستلزم نفی اخص است. پس در رتبه علت، علت، هم هست و هم نیست و این تناقض است. از آنجا که علت داشتنِ اعم موجودات، مستلزم تناقض شد باید آن را نفی کرد.

    مقدمه سوم: هر چیزی که موجود بود ولی علتی نداشت، واجب الوجود بالذات است.

    نتیجه: اعم موجودات، واجب الوجود بالذات و موجود است.

    برهان 14. مقدمه اول: موجود صرف که حیثیتی جز وجود ندارد، موجود است. چون اگر قضیه «موجود صرف معدوم است» صادق باشد، عکس مستوی آن نیز باید صادق باشد؛ یعنی باید قضیه «بعضی معدوم ها موجود صرف‏اند» صادق باشد، در حالی که این عکس نمی‏تواند صادق باشد چرا که مشتمل بر تناقض است. پس «موجود صرف معدوم است» کاذب است؛ پس «موجود صرف موجود است» صادق خواهد بود.

    مقدمه دوم: موجود صرف علت ندارد؛ چون اگر علت داشته باشد، لازمه‏اش این است که در صورت نبودن علتش، معدوم شود، در حالی که معدوم بودن موجود صرف، تناقض است (به دلیلی که در مقدمه اول گفته شد).

    مقدمه سوم: هر چیزی که موجود است و برای موجودیتش علت ندارد، واجب الوجود است.

    نتیجه: موجود صرف، واجب الوجود و موجود است.

    برهان 15. مقدمه اول: موجود بالذات (که به خودی خود و بدون داشتن حالتی ورای ذاتش موجود است) موجود می باشد؛ زیرا قضیه «موجود بالذات معدوم است» نمی تواند صادق باشد (به بیانی مانند مقدمه نخست برهان چهاردهم).

    مقدمه دوم: موجود بالذات معلول نیست؛ چون اگر معلول باشد باید در مرتبه علتش معدوم باشد زیرا معلول، از علت خود متأخر است، در حالی که موجود بالذات در هیچ مرتبه‏ای معدوم نیست وگرنه تناقض پیش می‏آید (به همان بیانی که در مقدمه اول گفته شد).

    مقدمه سوم: هر چیزی که موجود باشد ولی معلول نباشد، واجب الوجود است.

    نتیجه: موجود بالذات، واجب الوجود بالذات و موجود است.

    برهان 16. مقدمه اول: نخستین موجود (که هیچ موجودی نسبت به او هیچ‏گونه تقدّمی ندارد) موجود است؛ چون قضیه «نخستین موجود معدوم است» نمی تواند صادق باشد (به بیانی نظیر بیانی که در مقدمه نخست برهان چهاردهم گفته شد).

    مقدمه دوم: نخستین موجود علت ندارد، وگرنه لازم می‏آید که نخستین موجود نباشد؛ چرا که علت او مقدم بر او و در نتیجه نسبت به او، اول خواهد بود و این خلاف فرض است.

    مقدمه سوم: هر موجودی که علت ندارد، واجب الوجود بالذات است.

    نتیجه: نخستین موجود، واجب الوجود بالذات و موجود است.

    همین برهان را می‏توان این چنین تقریر کرد که: نخستین موجود، موجود است. و این موجود نخستین باید واجب الوجود نیز باشد، وگرنه علتی نیاز دارد و از علتش متأخر خواهد بود؛ یعنی دیگر نخستین موجود نیست و این خلاف فرض می‏شود.

    برهان 17. مقدمه اول: کامل‏ترین موجود، موجود است؛ چون قضیه «کامل‏ترین موجود معدوم است» نمی‏تواند صادق باشد (به بیانی نظیر بیانی که در مقدمه نخست برهان چهاردهم گفته شد).

    مقدمه دوم: کامل ترین موجود، معلول نیست؛ چون اگر معلولِ علتی باشد، گرفتار خلف فرض می شویم چرا که معلول نسبت به علت خویش ناقص است و اگر کامل‏ترین موجود علتی داشته باشد، دیگر کامل‏ترین موجود نخواهد بود.

    مقدمه سوم: موجودی که معلول هیچ علتی نیست، واجب الوجود بالذات است.

    نتیجه: کامل ترین موجود، واجب الوجود بالذات و موجود است.

    برهان 18. مقدمه اول: موجود صرف (که حیثیتی به جز وجود ندارد) موجود است؛ چون اگر موجود صرف معدوم باشد، یا خلف و یا تناقض لازم می‏آید؛ زیرا موضوع در حال عدم یا وصف «موجود صرف» را دارد یا ندارد.

    اگر در حال عدم، وصف موجود صرف را داشته باشد، به روشنی تناقض پیش می‏آید؛ چون هم موجود صرف است و هم معدوم.

    اگر در حال عدم، وصف موجود صرف را نداشته باشد، لازم می‏آید موضوع چیزی مغایر با موجود صرف باشد و بنابراین آنچه معدوم است چیز دیگری است نه موجود صرف، که این خلاف فرض ماست.

    مقدمه دوم: موجود صرف علتی ندارد (به همان بیانی که در توضیح مقدمه دوم برهان
    چهاردهم گفتیم).

    مقدمه سوم: موجودی که معلول علتی نیست، واجب الوجود بالذات است.

    نتیجه: موجود صرف، واجب الوجود بالذات و موجود است.

    برهان 19. مقدمه اول: موجود بالذات (که به خودی خود و بدون داشتن حالتی ورای ذات خویش موجود است) موجود می‏باشد؛ چون اگر معدوم باشد، یا خلف لازم می‏آید یا تناقض (به همان بیانی که در توضیح مقدمه نخست برهان هجدهم آوردیم).

    مقدمه دوم: موجود بالذات علتی ندارد (به همان بیانی که در توضیح مقدمه دوم برهان پانزدهم گفته شد).

    مقدمه سوم: موجودی که معلول علتی نیست، واجب الوجود بالذات است.

    نتیجه: موجود بالذات، واجب الوجود بالذات و موجود است.

    برهان 20. مقدمه اول: «اولین موجود، موجود است»؛ چون اگر معدوم باشد، یا خلف لازم می‏آید یا تناقض (به بیانی نظیر بیانی که در توضیح مقدمه نخست برهان هجدهم آوردیم).

    مقدمه دوم: اولین موجود علتی ندارد؛ زیرا اگر علتی داشته باشد، متأخر از او خواهد بود و دیگر اولین موجود نخواهد بود و این خلاف فرض ماست.

    مقدمه سوم: موجودی که علتی ندارد و معلول نیست، واجب الوجود بالذات است.

    نتیجه: اولین موجود، واجب الوجود بالذات و موجود است.

    برهان 21. مقدمه اول: «اولین موجود، موجود است»؛ چون «هیچ معدومی اولین موجود نیست» زیرا معدوم برای اولین موجود بودن، باید موجود باشد (چون بین موجود و اولین موجود، نسبت عموم و خصوص مطلق برقرار است و صدق اخص ملازم با صدق اعم است؛ پس اگر معدوم بخواهد اولین موجود باشد، باید موجود باشد) و این به روشنی تناقض است. پس گزاره «هیچ معدومی اولین موجود نیست» صادق است و صدق آن، مستلزم صدق عکس مستوی آن است. در این صورت، گزاره «اولین موجود معدوم نیست» درست است پس اولین موجود، موجود است.

    مقدمه دوم: اولین موجود، علت ندارد (به بیانی که در مقدمه دوم برهان شانزدهم گفتیم).

    نتیجه: اولین موجود، واجب الوجود بالذات و موجود است.

    برهان 22. مقدمه اول: «کامل‏ترین موجود، موجود است»؛ چون اگر معدوم باشد، یا خلف لازم می‏آید و یا تناقض (به بیانی نظیر بیانی که در توضیح مقدمه اول برهان هیجدهم آوردیم).

    مقدمه دوم: کامل‏ترین موجود، معلول علتی نیست؛ چرا که اگر علت داشته باشد، علتش از او کامل‏تر خواهد بود و دیگر کامل‏ترین موجود، کامل‏ترین نخواهد بود و این خلاف فرض است.

    مقدمه سوم: موجودی که معلول هیچ علتی نیست، واجب الوجود بالذات است.

    نتیجه: کامل‏ترین موجود، واجب الوجود بالذات و موجود است.

    برهان 23. مقدمه اول: «کامل‏ترین موجود، موجود است»؛ زیرا اگر موجود نباشد، گرفتار خلف فرض می‏شویم یعنی لازم می‏آید کامل‏ترین موجود، کامل‏ترین موجود نباشد. توضیح اینکه: نسبت بین موجود و کامل‏ترین موجود، عموم و خصوص مطلق بوده، و سلب اعم، ملازم سلب اخص است. پس اگر از کامل‏ترین موجود، موجود ـ که اعم است ـ را سلب کنیم، کامل‏ترین موجود ـ که اخص است ـ نیز از او سلب می‏شود و در نتیجه، از کامل‏ترین موجود، کامل‏ترین موجود سلب می‏شود و این خلاف فرض است.

    مقدمه دوم: کامل‏ترین موجود نمی‏تواند معلول علتی باشد (به بیانی که در توضیح مقدمه دوم برهان بیست و دوم آوردیم).

    مقدمه سوم: هر موجودی که معلول علتی نباشد، واجب الوجود بالذات خواهد بود.

    نتیجه: کاملترین موجود، واجب الوجود بالذات است و موجود.

    برهان 24. مقدمه اول: اولین موجود، موجود است؛ زیرا اگر اولین موجود، موجود نباشد، خلف فرض لازم می‏آید (به همان بیانی که در توضیح نخستین مقدمه برهان بیست و سوم گفته شد).

    مقدمه دوم: اولین موجود نمی‏تواند معلول علتی باشد (به بیانی که در توضیح مقدمه دوم برهان شانزدهم گفتیم).

    مقدمه سوم: هر موجودی که معلول علتی نباشد، واجب الوجود بالذات است.

    نتیجه: اولین موجود، واجب الوجود بالذات و موجود است.

    اشکال: ممکن است دو برهان اخیر را نقض کنیم به این صورت که بگوییم «موجود هزار چشمی موجود است» چون اگر موجود نباشد خلف لازم می‏آید. علت این است که «موجود» اعم از «موجود هزار چشمی» است و اگر بتوان از موجود هزار چشمی، موجود را ـ که اعم است ـ سلب کرد، باید بتوان «موجود هزار چشمی» را ـ که اخص است ـ  سلب نمود چون سلب اعم، ملازم سلب اخص است و با سلب «موجود هزار چشمی» از «موجود هزار چشمی» خلف فرض لازم می‏آید. پس برای فرار از خلف فرض باید بپذیریم که موجود هزار چشمی موجود است، حال آنکه چنین نیست.

    پاسخ: چنین نیست که هویت هر چیزی با انضمام هر قیدی به آن محفوظ بماند. برای مثال اگر مثلث را مقید به این کردیم که همه زوایایش قائمه باشد، دیگر این شکل، نوعی از مثلث نخواهد بود. در مورد نقض مذکور هم چنین است. مفهوم «هزار چشمی» که مفهومی ماهوی است، از سنخ وجود نیست تا نسبت بین «موجود» و «موجود هزار چشمی» عموم و خصوص مطلق شود، به خلاف «موجود» و «اولین موجود»؛ زیرا اولینِ هر چیز، از سنخ همان چیز است ولی «هزار چشمی» از سنخ «موجود» نیست.

    برهان 25. مقدمه اول: «من موجود هستم». این واقعیت را به علم حضوری می‏یابم.

    مقدمه دوم: این موجود مشهود، یا همان موجود مطلق است که از هر قیدی حتی قید اطلاق هم رهاست یا موجود مقید است. در صورت اول، وجود موجود مطلق ثابت است. در صورت دوم هم وجود موجود مطلق ثابت می‏شود؛ چون وجود هر موجود مقیدی با وجود موجود مطلق ملازم است زیرا اگر موجود مطلق موجود نباشد، موجود مقید ملاک فرد بودن برای موجود مطلق را نخواهد داشت و در این صورت، موجود مقید هم موجود نخواهد بود و این خلاف فرض است. پس چون من وجود خود را شهود می‏کنم، یقینا موجود مطلق موجود است.

    مقدمه سوم: موجود مطلق علتی ندارد چون اگر علتی داشته باشد، در رتبه علتش موجود نخواهد؛ بود یعنی وجود موجود مطلق قیدی پیدا می‏کند تا وجود علتش تحت شمول وجود او نباشد، در حالی که موجود مطلق باید از هر قیدی رها باشد یعنی خلاف فرض لازم می آید. برای فرار از خلاف فرض باید معتقد شویم که موجود مطلق علتی ندارد.

    نتیجه: موجود مطلق هم موجود و هم بی‏علت است.

    مقدمه چهارم: هر چیز موجود و بی علت، واجب الوجود است.

    از طرف دیگر، موجود مطلق بر هر موجود خاصی صادق و با آن متحد است، وگرنه باید به گونه ای مقید باشد تا بر آنها صادق نباشد و این به معنای خلف فرض است.

    پس این موجود مطلق که واجب الوجود است، یا همان موجودی است که به علم حضوری مشهود من قرار گرفته و یا به نوعی با آن موجود مشهود متحد است. از این روست که می‏توان گفت: هر انسانی واجب الوجود را به اندازه ظرفیت وجودی خود به علم حضوری شهود می‏کند
    «وَفِی أنفُسِکُمْ أفَلَا تُبْصِرُونَ» (ذاریات، 21).

    در این برهان چون واسطه اثبات واجب، وجود مشهودی است که یا همان واجب است یا وجودی است که به نوعی با واجب متحد است، پس طریق و مقصد در این برهان یکی است. از
    این رو، می توان این برهان را از براهین صدیقین به حساب آورد. از سوی دیگر، در این برهان واسطه اثبات واجب، همان وجود شخصی مستدل است. پس سالک و طریق هم یکی هستند؛ یعنی در این برهان طریق، مقصد و سالک به نحوی یکی شده‏اند.

    برهان 26. برهان دیگر، برهان آنسلم است که با یک متمم می‏توان آن را در شمار گروه دوم از برهان های فلسفی اثبات واجب دانست. او می‏گوید: چیزی که کامل‏تر از آن قابل تصور نیست، باید به عنوان یک واقعیت خارجی وجود داشته باشد؛ زیرا در غیر این صورت، باید بتوان چیزی کامل‏تر از کامل‏ترین شی‏ء قابل تصور، تصور کرد و این سخن باطلی است. پس آنچه کامل‏تر از آن قابل تصور نیست، باید به عنوان یک واقعیت خارجی نیز موجود باشد (نقل با تصرف از دایره‏المعارف پل ادواردز، 6/538).

    این برهان را می‏توان این‏گونه بازسازی کرد: برترین شی‏ء، موجود است؛ زیرا هیچ معدومی شی‏ء نیست، چه رسد به اینکه برترین شی‏ء باشد. پس اگر برترین شی‏ء معدوم باشد، در این صورت یک شکل اول می‏توان تشکیل داد بدین صورت که بر اساس فرض، برترین شی‏ء، معدوم است و از سویی هیچ معدومی برترین شی‏ء نیست. نتیجه می‏دهد که برترین شی‏ء، برترین شی‏ء نیست و این اولاً خلاف فرض است و ثانیا لازم می‏آید چیز دیگری را که برتر از برترین شی‏ء است فرض نمود، چون خود او برترین نبود. این نیز لازمه باطلی است؛ چون فرض شی‏ء برتر از برترین شی‏ء، مشتمل بر تناقض خواهد بود.

    اشکالات وارد بر برهان آنسلم و پاسخ به آنها

    اشکال اول: گونیلو که معاصر آنسلم بوده، نقضی بر سخن آنسلم وارد کرده و گفته است: نظیر استدلال آنسلم در مورد «جزیره‏ای که کامل تر از آن قابل تصور نیست» جاری است. پس باید چنین جزیره ای موجود باشد، وگرنه کامل ترین جزیره، کامل ترین جزیره نخواهد بود (دایرهْْ المعارف پل ادواردز، 6/539).

    پاسخ: هیچ‏یک از وجود و عدم در معنای «جزیره» مأخوذ نیست و از این روست که می‏توان جزیره را هم به عدم متصف کرد و هم به وجود. از این رو ترکیب «جزیره معدوم» مشتمل بر تناقض نیست ولی موجود بودن در معنای «شی‏ء» اخذ شده و در نتیجه «شی‏ء معدوم» ترکیبی مشتمل بر تناقض است. پس نمی‏توان معدومی را فرض کرد که حقیقتا شی‏ء باشد، چه رسد به اینکه برترین شی‏ء باشد؛ یعنی قضیه «هیچ معدومی برترین شی‏ء نیست» حتماً صادق است، ولی قضیه «هیچ معدومی برترین جزیره نیست» می‏تواند صادق نباشد. حال بر این اساس می‏گوییم: بر پایه شکل اول، فرضاً برترین شی‏ء معدوم است و هیچ معدومی برترین شی‏ء نیست. پس برترین شی‏ء، برترین شی‏ء نیست و این خلاف فرض می‏شود. حال آنکه چنین قیاس شکل اولی در مورد برترین جزیره نمی‏توان تألیف کرد و به خُلف رسید؛ زیرا کبرای این قیاس، احتمال کذب دارد.

    اشکال دوم: نقض دیگری بر برهان آنسلم: شریک الباری موجود برترین دوم است و اگر برهان آنسلم تمام باشد، باید شریک الباری موجود باشد وگرنه موجود برترین دوم، موجود برترین نخواهد بود؛ حال آنکه شریک‏الباری موجود نیست (جوادی آملی، تبیین براهین اثبات خدا، 193).

    پاسخ: ترکیب «موجود برترین دوم» مشتمل بر تناقض است؛ چون اگر «موجود برترین» متعدد می‏شد، هر یک از افراد «موجود برترین» مرکب از جزء مشترک و جزء مختص می‏گردید. هر امر مرکبی به اجزای خویش محتاج و در نتیجه معلول است و می‏دانیم که معلول نمی‏تواند «برترین موجود» باشد؛ چرا که علت او «برتر از او» خواهد شد و این تناقض و خلف فرض است.

    از آنجا که «موجود برترین دوم» مشتمل بر تناقض است، از معدومات می‏شود. پس کبرای قیاس گفته شده، یعنی این قضیه که «هیچ معدومی موجود برترین دوم نیست» در اینجا صادق نخواهد بود و در نتیجه، به خلف فرض نخواهیم رسید.

    اشکال سوم: کانت به تقریر جدیدی که دکارت از سخن آنسلم دارد اعتراض کرده است. تقریر دکارت از برهان آنسلم این بود: «با وضوح می‏بینم که وجود از ماهیت خداوند به همان اندازه انفکاک‏ناپذیر است که تساوی مجموع سه زاویه با دو قائمه، از ماهیت مثلث، و یا مفهوم کوه از مفهوم دره و بنابراین تصور ذات کامل مطلقی که فاقد وجود باشد، همان‏قدر مطرود ذهن است که بخواهیم کوهی را بدون دره تصور کنیم» (دکارت، تأملات، 86).

    اشکال کانت این است که اگر مثلثی را وضع کنیم و در عین حال سه زاویه آن را وازنیم، این متناقض است ولی اگر مثلث را همراه با سه زاویه اش یکجا منکر شویم، این دیگر به هیچ روی تناقض نیست. درست همین امر درباره مفهوم «هستومند (= موجود) مطلقاً ضروری» نیز صدق می‏کند. اگر شما هستی او را رفع کنید، این شی‏ء را همراه با همه محمولاتش رفع کرده‏اید؛ پس دیگر تناقض از کجا زاده خواهد شد؟ (کانت، سنجش خرد ناب، 659)

    پاسخ: باید دانست که ـ همان‏گونه که پیش‏تر گفته‏ایم ـ وصف عنوانی موضوع بر افراد موضوع به نحو واقعی صادق است؛ اگر چه وجود افراد موضوع فرضی باشد، وگرنه فرد موضوع، فرد موضوع نخواهد بود. حال بر اساس این نکته می‏گوییم: گزاره «مثلث موجود نیست» هیچ تناقضی در بر ندارد؛ چرا که در معنای مثلث، وجود اخذ نشده است تا اتصاف افراد به مثلث بودن، با نفی وجود از آنها تناقضی به بار آورد، ولی در گزاره «موجود اکمل موجود نیست» یا «واجب الوجود موجود نیست» تناقض لازم می‏آید؛ چون در معنای موضوع، وجود اخذ شده است. در این صورت، باید بر افراد مفروض موضوع، وصف عنوانی موضوع که مشتمل بر وصف موجودیت است صادق باشد؛ یعنی افراد مفروض موضوع باید واقعا متصف به موجود باشند، در حالی که در محمول، وجود از آنها سلب شده است. پس در همان افراد مفروض تناقض پیش می‏آید.

    اشکال چهارم: راسل گفته قضیه هلیه بسیطه مثل «xها موجود نیستند» بدین معناست که هیچ موجودی مصداق  xنیست. پس نقش وجود، ارائه مصداق برای مفهوم مفروض است. برای مثال «گاوها موجودند»، بیانی در باب گاوها نیست که گاوها صفتی به نام وجود دارند، بلکه بیانی در باب مفهوم یا ماهیت گاو است که مصادیقی دارد. با توجه به این تحلیل، سؤال درست این است که بپرسیم: آیا مفهوم «موجود کامل» مصداقی دارد یا نه؟ (دایرهْْ المعارف پل ادواردز، 6/540)

    پاسخ: می‏توان برهان آنسلم را براساس تحلیل راسل بازسازی کرد؛ بدین صورت که بگوییم: «برخی موجودها، موجود کامل‏اند» زیرا اگر «هیچ موجودی، موجود کامل نیست» صادق باشد، باید عکس مستوی این قضیه یعنی «هیچ موجود کاملی، موجود نیست» هم صادق باشد. ولی با بیانی که در پاسخ به اشکال کانت گفتیم، معلوم می‏شود گزاره «هیچ موجود کاملی، موجود نیست» مشتمل بر تناقض و کاذب است. اگر این گزاره عکس، کاذب باشد، گزاره اصل یعنی «هیچ موجودی موجود کامل نیست» هم کاذب است؛ چون کذب عکس، مستلزم کذب اصل است و در صورت کذب گزاره اخیر، نقیض آن یعنی «برخی موجودها موجود کامل‏اند» صادق است و این همان چیزی است که راسل و امثال او در اثبات خدا خواهان آن هستند.

    اشکال پنجم: شهید مطهری معتقد است برهان آنسلم در اثبات وجود خدا ناکافی است. او می‏گوید: چون «در این تقریر، وجود به منزله صفت خارجی برای ذات اشیا فرض شده است، یعنی برای اشیا قطع‏نظر از وجودشان، ذات و واقعیتی فرض شده است، آن‏گاه گفته شده که وجود، لازمه «ذات بزرگ‏تر» است، چه اگر «ذات بزرگ‏تر» وجود نداشته باشد «ذات بزرگ‏تر» نخواهد بود،...تفکیک ذات اشیاء از وجود در ظرف خارج و توهم اینکه وجود برای اشیاء از قبیل عارض و معروض و لازم و ملزوم است، اشتباه محض است» ( مجموعه آثار، 6/992).

    پاسخ: اولاً هیچ یک از تقریرهای برهان آنسلم، بر عروض خارجی وجود بر ماهیت اشیاء مبتنی نیست، بلکه به عکس می‏توان برهان آنسلم را دلیلی بر اتحاد وجود و ماهیت در موجود برترین دانست؛ زیرا به مجرد نفی وجود برترین، هم هستی موجود برترین و هم «موجود برترین» بودن او از دست می‏رود. به تعبیری با یک نفی از «موجود برترین»، هم نفی وجود و هم نفی ماهیت از او می‏شود. این وابسته به یکی بودن وجود و ماهیت، در «موجود برترین» است.

    ثانیاً: خواه آنسلم وجود را عارض بر ذات «موجود برترین»، یا وجود او را عین ذاتش می‏دانسته، باز برهان او تمام است؛ چون با نفی وجود از موجود برترین، به تناقض گرفتار می‏شویم یعنی به اینجا می‏رسیم که موجود برترین، موجود برترین نبوده و تناقض هم پذیرفتنی نیست.

    به تعبیر دیگر، خواه آنسلم معتقد بوده باشد که نفی وجود از «موجود برترین»، بعینه نفی «موجود برترین» از «موجود برترین» است یا اینکه معتقد بوده که نفی وجود از «موجود برترین» ملازم با نفی «موجود برترین» از «موجود برترین» است نه عین او، به هرحال با نفی وجود از «موجود برترین»، چه با یک نفی و چه با دو نفی، به تناقضی گرفتار می‏شویم که پذیرفتنی نیست.

    اشکال ششم: برخی معتقد شده‏اند که واسطه اثبات در برهان آنسلم، «موجود کامل» به عنوان یک مفهوم ذهنی است. بر این اساس گفته شده که نبودن «موجود کامل» در خارج، ملازم با سلب مفهوم «موجود کامل» از خودش و ملازم با خلف نیست؛ زیرا کامل ترین بودن مفهوم خداوند وقتی خدشه‏دار می‏شود که مفهوم هستی و مفهوم موجود بودن به حمل اولی از آن سلب شود، در حالی که اگر خداوند در خارج موجود نباشد، سلب مفهوم وجود و سلب کمال به حمل اولی از آن نتیجه گرفته نمی‏شود (جوادی آملی، تبیین براهین اثبات خدا، 194).

    این اشکال در دیگر برهان های صدیقین نیز توهم گردیده است (همان، 196 ـ 207).

    پاسخ: واسطه اثبات در برهان آنسلم در تقریر مذکور «موجود کامل» به عنوان یک مفهوم نیست بلکه مفهوم صرفا وسیله اشاره به فرد حقیقی «موجود کامل» است و خود این مفهوم موضوعیت ندارد. به همین دلیل خلفی که در برهان آنسلم ادعا شده، خلفی است که در صورت معدوم
    بودن «موجود کامل» به عنوان یک حقیقت خارجی حاصل می‏شود، نه در «موجود کامل»
    به عنوان یک مفهوم.

    توضیح اینکه: قضیه «موجود کامل معدوم است»، قضیه‏ای حقیقیه است و موضوع در قضیه حقیقیه فرد حقیقی است گر چه وجودش فرضی باشد. فرد مفروض الوجود موضوع از یکسو به حکم اینکه فرد حقیقی، موجود کامل است باید به وصف عنوانی «موجود کامل» اتصاف حقیقی داشته باشد، و از سوی دیگر، این فرد موضوع معدوم است یعنی موجود نیست و بنابراین موجود کامل هم نیست. پس آنچه به حمل شایع موجود کامل است، به حمل شایع موجود کامل نیست و این آشکارا خلف است؛ البته خلف در حقیقت خارجی نه در مفهوم. افزون بر این، دو مفهوم مأخوذ در موضوع و محمول در گزاره ایجابی باید متحدالمصداق باشند، پس نباید بین آن دو مفهوم ناسازگاری باشد، از این‏رو اگر درست باشد که «موجود کامل معدوم است» باید مفهوم «موجود کامل» از خودش خالی گردد تا بتواند با مفهوم «معدوم» سازگار و با او متحدالمصداق گردد و در این صورت مفهوم «موجود کامل» مفهوم «وجود کامل» نیست.

    همین پاسخ می‏تواند در پاسخگویی به این اشکال در دیگر برهان ها هم به کار آید.

    دو نکته در مورد برهان آنسلم

    1. برهان آنسلم در اثبات موجود برترین موفق است، ولی برای اثبات اینکه موجود برترین همان واجب الوجود است، نیازمند بیان زائدی است و آن اینکه: برترین موجود، معلول علتی نیست وگرنه خلف لازم می‏آید؛ زیرا اگر برترین موجود معلول باشد، نسبت به علت خویش ناقص است و دیگر برترین موجود نخواهد بود. همچنین معلول در رتبه علتش وجود نداشته، از علت تأخر دارد. اگر برترین موجود معلول باشد، در رتبه علتش معدوم است و چنان که در اصل برهان توضیح داده شد، نفی وجود از برترین موجود به خلف و تناقض می‏انجامد. پس نمی‏توان برترین موجود را معلول دانست.

    بنابراین برترین موجود، وجود دارد و علتی هم ندارد، پس او واجب الوجود بالذات است.

    2. وجه اینکه برهان آنسلم را از برهان های صدیقین به شمار آوردیم، این است که معیار برهان صدیقین این بود که واسطه اثبات واجب در آن برهان، امری بیگانه با واجب نباشد و در برهان آنسلم این معیار وجود دارد؛ یعنی از حقیقت «موجود برترین» وجود واجب اثبات شد و حقیقت او عین وجود اوست؛ چون با نفی وجود از او، هم وجود و هم ماهیت یکجا از او سلب می‏شود. البته اگر برهان آنسلم را با تکیه بر خلف در مفهوم «موجود برترین» تقریر کنیم (آنگونه که در پاسخ اشکال اخیر تقریر شد) باید آن را از نوع برهان وجودی بدانیم نه صدیقین.

    گروه سوم از براهین فلسفی

    این گروه شامل برهان هایی است که در آنها خود حقیقت واجب الوجود به طور مستقیم مورد بحث است. در این گروه شش برهان ارائه می‏کنیم.

    برهان 27. واجب الوجود، موجود است؛ زیرا اگر واجب الوجود معدوم باشد خلف لازم می‏آید. چرا؟ چون در صورت معدوم بودن واجب الوجود، این عدم یا به خاطر آن است که واجب، ممتنع الوجود است و یا به خاطر آن است که واجب، ممکن‏الوجودی است که علت وجودش موجود نیست؛ زیرا هر امری در یکی از این دو صورت معدوم است.

    ولی هم ممتنع الوجود بودن و هم ممکن الوجود بودن واجب خلاف فرض است چون مفروض؛ این است که موضوع قضیه مورد نظر ما، واجب الوجود بالذات می‏باشد (کمپانی،
    تحفهْْ الحکیم).[4]

    برهان 28. مقدمه اول: واجب الوجود بالذات نه ممتنع است و نه ممکن بالذات.

    مقدمه دوم: هر معدومی یا ممتنع بالذات است یا ممکن بالذات.

    نتیجه: واجب الوجود بالذات معدوم نیست؛ یعنی موجود است.

    مقدمه اول بدیهی است و بر فرض نظری بودن می‏توان آن را اثبات کرد؛ چون هیچ ممکن بالذاتی واجب بالذات نیست وگرنه بخاطر ممکن بالذات بودنش، ضرورت وجود ندارد و بخاطر واجب بالذات بودنش، به خودی خود ضرورت وجود دارد و این تناقض است. پس «هیچ ممکن بالذاتی واجب بالذات نیست». در این صورت، عکس مستوی این قضیه صادق، یعنی «هیچ واجب بالذاتی ممکن بالذات نیست» هم صادق است.

    همچنین هیچ ممتنع بالذاتی واجب بالذات نیست، به همان بیانی که در ممکن بالذات نبودن واجب گفتیم. پس عکس مستوی قضیه فوق هم صادق است؛ یعنی «هیچ واجب بالذاتی ممتنع بالذات نیست». پس ثابت شد که واجب بالذات نه ممکن بالذات است و نه ممتنع بالذات.

    برای اثبات مقدمه دوم می‏توان گفت: معدوم چون وجود ندارد، پس ضروری‏الوجود نیست.

         هر چه ضروری الوجود نباشد، یا ضروری العدم است یا ضروری العدم هم نیست. در صورت نخست، ممتنع‏بالذات می‏شود و در صورت دوم ممکن بالذات خواهد بود. پس هر معدومی یا ممتنع بالذات است یا ممکن بالذات.

    برهان 29. واجب الوجود بالذات موجود است؛ چرا که اگر «واجب الوجود بالذات معدوم است» صادق باشد، عکس مستوی آن یعنی این قضیه که «بعضی معدوم ها واجب الوجود بالذات هستند» هم باید صادق باشد. اما این قضیه به روشنی مشتمل بر تناقض است؛ چون معدوم، وجودی ندارد، در حالی که آنچه واجب الوجود بر آن صادق است حتما وجود دارد. پس به دلیل تناقض، قضیه عکس کاذب می‏شود و در نتیجه قضیه اصل یعنی این قضیه که «واجب الوجود بالذات معدوم است» هم کاذب است. پس ادعای ما که «واجب الوجود بالذات موجود است» صادق خواهد بود.

    این برهان را می‏توان این‏چنین نیز تقریر کرد: هیچ معدومی واجب الوجود نیست؛ چرا که در صورت واجب الوجود بودن معدوم، طبق بیان بالا تناقض لازم می‏آید. پس با صدق این قضیه، عکس مستوی آن یعنی این قضیه که «هیچ واجب الوجودی معدوم نیست» هم صادق خواهد بود. پس با صدق قضیه اخیر، نتیجه می گیریم که واجب الوجود، موجود است.

    برهان 30. مقدمه اول: واجب الوجود ممکن العدم نیست؛ زیرا اگر واجب الوجود ممکن العدم، باشد باید عکس مستوی آن یعنی این قضیه که «بعضی ممکن العدم‏ها واجب الوجودند» هم صادق باشد؛ ولی قضیه عکس به روشنی و به دلیل در بر داشتن تناقض، باطل و دروغ است. علت این است که فرد ممکن العدم، امکان عدم دارد و از طرفی به دلیل صدق محمول بر آن، امکان عدم ندارد چون محمول قضیه «واجب الوجود» است.

    با کذب قضیه عکس، به کذب اصل یعنی «واجب الوجود ممکن العدم است» می رسیم؛ یعنی «واجب الوجود ممکن العدم نیست» صادق می شود و چون ممکن العدم نیست، پس عدم در آن راه ندارد و بنابراین موجود است؛ وگرنه ارتفاع نقیضین لازم می آید.

    برهان 31. واجب الوجود بالذات موجود است، وگرنه یا خلف فرض لازم می‏آید یا تناقض. چون اگر واجب الوجود بالذات موجود نباشد یعنی معدوم باشد، و در حال عدم، یا حقیقت واجب الوجودی را ندارد، پس آنچه معدوم است حقیقت واجب الوجود نیست بلکه امری مغایر با واجب الوجود است حال آن‏که فرض ما این بود که حقیقت واجب الوجود معدوم باشد و این خلاف فرض شد. یا اینکه در حال عدم، حقیقت واجب الوجودی را دارد یعنی در عین معدوم بودن، به طور ضروری وجود دارد که این هم تناقض آشکار و باطل است.

    در نتیجه، واجب الوجود بالذات موجود است نه معدوم.

    برهان 32. واجب الوجود ممکن‏العدم نیست وگرنه تناقض لازم می‏آید.

    همان گونه که در برهان 3 توضیح دادیم، برخلاف قضیه خارجیه، موضوع قضیه حقیقیه شامل افراد فرضی نیز می‏شود، ولی فرض در قضایای حقیقیه به تحقق افراد مربوط است نه اتصاف افراد به وصف عنوانی موضوع؛ زیرا اگر اتصاف فرد به وصف عنوانی واقعا محقق نباشد، فرد، فرد نخواهد بود.

    قضیه «واجب الوجود ممکن العدم است» قضیه حقیقیه است. پس فرد فرضی موضوع، از طرفی واجب الوجود است و از طرفی چون ممکن‏العدم است، واجب الوجود نیست و این امر تناقض را لازم می‏آورد و تناقض، همان‏گونه که در موجودات واقعی محال است، در موجودات مفروض هم محال است. هنگامی که قضیه «واجب الوجود ممکن العدم است» به دلیل اشتمال بر تناقض، باطل است، نقیض آن یعنی «واجب الوجود ممکن العدم نیست» حق است. پس واجب الوجود نمی‏تواند معدوم باشد و موجود است.

    بخش دوم

    براهین عرفانی بر وجود واجب

    ویژگی این دسته از براهین آن است که لازمه روشن آنها، مساوقت وجود با وجوب ذاتی است. از این رو این‏گونه براهین را عرفانی می‏نامیم؛ زیرا مسئله مساوقت وجود با وجوب ذاتی و در نتیجه وحدت شخصی وجود، از مهم‏ترین مسائل عرفان است.

    در این بخش ده برهان می‏آوریم:

    برهان 1. مقدمه اول: وجود به خودی خود موجود است نه به وجودی زائد (به دلیل
    اصالت الوجود).

    مقدمه دوم: هر چه به خودی خود موجود است، واجب الوجود بالذات می‏باشد؛ چون به
    دلیل امتناع ذاتی انفکاک ذات هر چیز از خودش، موجود نبودن وجود محال و ممتنع ذاتی است (قیصری، شرح فصوص‏الحکم، 20).

    پس لازمه این برهان آن است که هر وجودی با وجوب ذاتی مساوق است؛ چرا که موجودیت هر وجود به دلیل اصالت‏الوجود عین ذات اوست.

    برهان 2. مقدمه اول: معدوم بودن هر موجودی تناقض است.

    مقدمه دوم: تناقض، ممتنع بالذات است.

    نتیجه: معدوم بودن هر موجودی ممتنع بالذات است. حال این نتیجه را مقدمه اول قرار می‏دهیم برای مقدمه دیگری و آن اینکه هر چه معدوم بودنش ممتنع بالذات باشد، وجودش وجوب ذاتی دارد؛ چون اگر وجوب ذاتی نداشته باشد، معدوم بودنش ممکن خواهد بود نه ممتنع بالذات، و این خلاف فرض ماست.

    نتیجه: موجود بودن هر موجود، وجوب ذاتی دارد.

    برهان 3. هر موجودی واجب الوجود بالذات است؛ زیرا هر موجودی یا واجب بالذات است یا نقیض واجب بالذات (به دلیل امتناع ارتفاع نقیضین)

    شق دوم ممکن نیست؛ زیرا هیچ موجودی ممتنع بالذات نیست وگرنه موجود نبود.

    ولی نقیض واجب بالذات، ممتنع بالذات است؛ زیرا اگر نقیض واجب بالذات ممکن الوقوع باشد، خود واجب، ضرورت وجود نخواهد داشت بلکه ممکن‏الوقوع خواهد بود و در نتیجه واجب الوجود، واجب الوجود نمی‏شود و این خلاف فرض است.

    پس هیچ موجودی نمی‏تواند نقیض واجب بالذات باشد.

    از طرفی ارتفاع نقیضین محال است. پس اگر موجودی نقیض واجب بالذات نبود، باید واجب بالذات باشد.

    نتیجه اینکه هر موجودی واجب الوجود بالذات است.

    برهان 4. هر موجودی واجب الوجود بالذات است؛ زیرا براساس امتناع ارتفاع نقیضین، هر موجودی یا ممتنع بالذات است یا نقیض ممتنع بالذات.

    شق اول تردید به روشنی باطل است؛ چون «موجود ممتنع بالذات» مشتمل بر تناقض می‏باشد.

    پس باید شق دوم را پذیرفت؛ یعنی هر موجود نقیض ممتنع بالذات است.

    مقدمه دوم: هر چه نقیض ممتنع بالذات است، واجب الوجود بالذات است. چرا؟

    چون اگر نقیض ممتنع بالذات امکان عدم داشته باشد، خود ممتنع بالذات ضرورت عدم نخواهد داشت و بنابراین ممتنع بالذات، ممتنع بالذات نخواهد بود و این خلاف فرض است.

    پس هر چه نقیض ممتنع بالذات است، واجب الوجود بالذات است.

    نتیجه: هر موجودی واجب الوجود بالذات است.

    برهان 5. هر موجودی واجب الوجود بالذات است، زیرا:

    مقدمه اول: هر امر مفروض به حسب ذاتش (یعنی بدون اینکه به امر بیگانه‏ای مقیّد یا وابسته بشود، خواه آن امر وجودی باشد یا عدمی) یا موجود است و یا معدوم و حالت سومی دیگر فرض ندارد.

    در صورت نخست، او واجب الوجود بالذات است و در صورت دوم، ممتنع‏الوجود بالذات خواهد بود. پس تثلیث مواد باطل است و هر امری یا واجب الوجود بالذات است یا ممتنع الوجود بالذات.

    مقدمه دوم: موجود، ممتنع بالذات نیست وگرنه تناقض پیش می‏آید.

    نتیجه: هر موجود، واجب الوجود بالذات است.

    برهان 6. مقدمه اول: هر موجود، یا واجب الوجود بالذات است یا ممکن الوجود بالذات.

    مقدمه دوم: لکن شق دوم تردید باطل است؛ چون ممکن بالذات در صورتی موجود است که به علتی وابسته باشد. پس آنچه ملاک معدوم بودن ممکن می‏شود، وابسته نبودن به علت است نه وابسته بودن به عدم علت؛ یعنی ممکن در معدوم بودن به چیزی وابسته نیست بلکه به حسب ذات و بدون وابستگی به امری معدوم است. از طرفی هر چه به حسب ذات معدوم است، ممتنع بالذات است و ممتنع بالذات هرگز موجود نیست.

    در نتیجه، شق اولِ تردید حق است؛ یعنی هر موجود، واجب الوجود بالذات خواهد بود.

    برهان 7. مقدمه اول: هر موجود یا واجب الوجود بالذات است یا ممکن‏الوجود بالذات.

    مقدمه دوم: لکن شق دوم باطل است؛ یعنی هیچ موجودی ممکن‏الوجود بالذات نیست. چرا؟

    چون اگر برخی موجودها ممکن‏الوجود باشند، از آنجا که هر ممکن‏الوجودی ممکن‏العدم هم هست، بر اساس شکل اول، نتیجه این می‏شود که بعضی موجودها ممکن‏العدم‏اند و این به معنای امکان تناقض است؛ چرا که امکان معدوم بودن موجود، همان امکان تناقض است و امکان تناقض مثل وقوعش محال است.

    نتیجه: با ابطال شق دوم، شق اول اثبات می‏شود؛ یعنی هر موجود، واجب الوجود بالذات است.

    برهان 8. مقدمه اول: هر موجودی یا واجب است یا غیرواجب.

    مقدمه دوم: لکن شق دوم باطل است؛ زیرا اگر موجودی غیر واجب باشد، عدم برای او ممکن است و اگر عدم برای چیزی ممکن بود، پس ممکن است موجود نباشد و این مستلزم خلف و تناقض است؛ زیرا «موجود» اعمّ از «موجود غیر واجب» است و سلب «موجود» ـ که اعم است ـ مستلزم سلب اخصّ یعنی سلب «موجود غیر واجب» است. پس اگر موجود غیر واجب «موجود» نباشد، «موجود غیر واجب» هم نخواهد بود و این خلف و تناقض است.

    نتیجه: با ابطال شق دوم، شق اول اثبات می‏شود که هر موجودی واجب است.

    برهان 9. مقدمه اول: هر موجودی یا معلول است یا معلول نیست.

    مقدمه دوم: لکن معلول بودن موجود محال است؛ چون اولاً هیچ موجودی معدوم نمی‏شود در حالی که هر معلولی با نفی علتش معدوم می‏گردد. پس بر اساس شکل دوم از دو مقدمه اخیر نتیجه می‏گیریم که هیچ موجودی معلول نیست.

    در مقام توضیح این قضیه که «هیچ موجودی معدوم نمی‏شود» می‏گوییم: هر موجود مفروضی اگر وجودش زائد بر ذاتش باشد، خود آن ذات حقیقتا موجود نیست و آن ذات را نمی‏توان از واقعیات دانست، لکن اگر وجودش عین ذاتش باشد، در این صورت چنین موجودی معدوم نمی‏شود؛ زیرا سلب ذات هر چیز از خودش ممتنع است.

    نتیجه: با ابطال شق اول یعنی معلول بودن موجود، شق دوم یعنی معلول نبودن موجود اثبات می‏شود و اگر موجود معلول نباشد، پس واجب الوجود است.

    درنهایت نتیجه می‏گیریم که هر موجودی واجب الوجود بالذات است.

    برهان 10. همان دو مقدمه برهان قبلی را استفاده کرده و در مقام اثبات مقدمه دوم یعنی «امتناع معلول بودن موجود» می‏گوییم: هیچ موجودی در هیچ مرتبه‏ای معدوم نیست؛ چرا که اگر موجودی در مرتبه‏ای معدوم باشد تناقض رخ می‏دهد. ولی معلول در مرتبه علتش معدوم است؛ زیرا وجود علت بر وجود معلول مقدم است و بر این اساس، معلول در رتبه وجود علت موجود نیست وگرنه تقدم علت بر معلول نفی می‏شود.

    طبق شکل دوم قیاس نتیجه می گیریم که هیچ موجودی معلول نیست.

    نتیجه اینکه با ابطال این شق که موجود معلول است، شق دیگر که موجود معلول نیست اثبات می‏شود. اگر موجودی معلول نبود پس واجب الوجود است.

    در نهایت به این نتیجه می‏رسیم که هر موجودی، واجب الوجود بالذات است.

    نکته پایانی در باب براهین عرفانی

    به این دلیل که بر اساس ادله توحید، تعدد واجب الوجود محال است، پس گزاره «هر موجودی واجب الوجود بالذات است» که نتیجه همه براهین عرفانی بود، فقط یک فرد خواهد داشت؛ یعنی تعدد و تکثر موجودات، به تکثر مظاهر موجود واحد باز می‏گردد و همه موجودات، امکانی که براساس توضیحی که در برهان 9 آمد موجوداتی بالعرض و غیرحقیقی اند، جلوه‏ها و مظاهر رخ آن موجود یگانه خواهند بود.



    منابع

    1. آشتیانی، میرزا مهدی مدرس، تعلیقه بر شرح منظومه حکمت سبزواری، به اهتمام عبدالجواد فلاطوری و مهدی محقق، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1372ش.

    2. آملی، سید حیدر، رساله نقد النقود فی معرفهْْ الوجود، (ضمیمه کتاب جامع الاسرار و منبع الانوار، مصحح: هانری کربین، انجمن ایرانشناسی فرانسه، 1368ش).

    3. ابن ترکه، صائن الدین علی بن محمد، تمهید القواعد، مقدمه و تصحیح سید جلال الدین آشتیانی، چاپ دوم، تهران، انجمن اسلامی حکمت و فلسفه ایران، 1360ش.

    4. ابن سینا، ابوعلی حسین بن علی، الاشارات و التنبیهات، (مع شرح المحقق الطوسی)، تهران، مطبعهْْ الحیدری، 1379ق.

    5. جوادی آملی، عبدالله، تبیین براهین اثبات خدا، تنظیم: حمید پارسانیا، قم، مرکز نشر اسراء، 1378ش.

    6. خوانساری، آقا جمال، الحاشیهْْ علی حاشیهْْ الخضری، قم، مؤتمر المحقق الخوانساری، 1378ش.

    7. دکارت، رنه، تاملات در فلسفه اولی، ترجمه: دکتر احمد احمدی، تهران،مرکز نشر دانشگاهی، 1369ش.

    8. سبزواری، حاج ملا هادی، اسرار الحکم، مقدمه: توشیهیکو ایزوتسو، تهران، انتشارات مولی، 1361ش.

    9. ــــــــــــــــــــــ ،  حاشیه بر الاسفار (الحکمه‏المتعالیهْْ فیْْْ الاسفار العقلیهْْ الاربعهْْ، صدرالمتألهین).

    10.  ــــــــــــــــــــــ ، شرح المنظومه (قسم الحکمهْْ)، تعلیقه: آیت‏الله حسن‏زاده الاملی، تهران، نشر ناب، 1416ق.

    11. شیرازی، صدرالدین محمد، الحکمهْْ المتعالیهْْ فی الاسفار العقلیهْْ الاربعهْْ (مشهور به الاسفار)، چاپ چهارم، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1410ق.

    12. ــــــــــــــــــــــ ، مفاتیح الغیب، تصحیح: محمد خواجوی، تهران، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1363ش.

    13. طباطبایی، محمدحسین، الرسائل التوحیدیهْْ، قم، مؤسسهْْ النشر الاسلامی، 1415ق.

    14. ــــــــــــــــــــــ ، حاشیه بر اسفار در [صدرالمتألهین،  الحکمهْْ ‏المتعالیهْْ فی‏الاسفار العقلیهْْ ‏الاربعهْْ]، چاپ چهارم، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1410ق.

    15. قیصری، داود بن محمود بن محمد، مطلع خصوص الکلم فی معانی فصوص الحکم، قم، منشورات انوار الهدی، 1416ق.

    16. کانت، ایمانوئل، سنجش خرد ناب، ترجمه: دکتر شمس الدین ادیب سلطانی، تهران، انتشارات امیرکبیر،1362ش.

    17. کمپانی، محمد حسین، تحفهْْ الحکیم، قم، مؤسسة آل البیت، 1377ق.

    18. مطهری، مرتضی، مجموعه آثار شهید مطهری، جلد ششم، قم، انتشارات صدرا، 1377ش.

    19. نراقی، محمد مهدی بن ابی ذر، جامع الافکار و نافذ الانظار، تهران، انتشارات حکمت، 1381ش.

    20. Edwards, Paul, The Encyclopedia of philosophy,1967.



    1. تاریخ دریافت مقاله: 10/2/1387؛ تاریخ تأیید: 29/2/1387.

    2. استادیار جامعهْْ المصطفی العالمیهْْ.

    [3]. بخشی از دعای ابوحمزه ثمالی.

    1. این همان برهان گرچه به اسم برهان محقق اصفهانی شهرت یافته است ولی قبل از او در کتاب جامع الافکار ملامحمدمهدی نراقی 1/ 84  به همین شکل آمده است.

    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    عشاقی، حسین.(1387) برهان‌های صدیقین؛ تقریرها، اشکال‌ها و پاسخ‌ها / حسین عشاقی. دو فصلنامه معارف عقلی، 3(2)، 23-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    حسین عشاقی."برهان‌های صدیقین؛ تقریرها، اشکال‌ها و پاسخ‌ها / حسین عشاقی". دو فصلنامه معارف عقلی، 3، 2، 1387، 23-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    عشاقی، حسین.(1387) 'برهان‌های صدیقین؛ تقریرها، اشکال‌ها و پاسخ‌ها / حسین عشاقی'، دو فصلنامه معارف عقلی، 3(2), pp. 23-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    عشاقی، حسین. برهان‌های صدیقین؛ تقریرها، اشکال‌ها و پاسخ‌ها / حسین عشاقی. معارف عقلی، 3, 1387؛ 3(2): 23-