معارف عقلی، سال دوم، شماره سوم، پیاپی 7، پاییز 1386، صفحات 73-

    وجه گرایش مسلمانان به علوم عقلی غیرمسلمانان / محمدباقر ملکیان

    نوع مقاله: 
    ترویجی
    نویسندگان:
    محمدباقر ملکیان / *مربی - فلسفه تطبیقی، تربیت مدرس قم / mb.malekian@yahoo.com
    چکیده: 
    ما در این نوشتار برآنیم تا روشن سازیم که علت گرایش مسلمانان به علوم عقلی دیگران ریشه در آموزه های دینی دارد ؛ نه اینکه آنان از روی سرکشی و بی اعتنایی به آن آموزه ها ، علوم وارداتی فرهنگ ها و ادیان دیگر را پذیرفته باشند.البته اشاره خواهیم کرد که این رویکرد مثبت مسلمانان منحصر به علوم عقلی نبوده است بلکه شامل علوم غیرعقلی نیز می شده است. علاوه بر مطالب فوق در این مقاله بیان می شود که علوم عقلی با ورود به جهان اسلام چنان تحولی یافت که شایسته است قید اسلامی را بدان افزود تا میزان تمایز آن نسبت به علوم عقلیِ دیگر فرهنگ ها روشن گردد.
    Article data in English (انگلیسی)
    متن کامل مقاله: 

     

    وجه گرایش مسلمانان به علوم عقلی غیرمسلمانان

    محمدباقر ملکیان

    چکیده

    ما در این نوشتار برآنیم تا روشن سازیم که علت گرایش مسلمانان به علوم عقلی دیگران ریشه در آموزه های دینی دارد ؛ نه اینکه آنان از روی سرکشی و بی اعتنایی به آن آموزه ها ، علوم وارداتی فرهنگ ها و ادیان دیگر را پذیرفته باشند.البته اشاره خواهیم کرد که این رویکرد مثبت مسلمانان منحصر به علوم عقلی نبوده است بلکه شامل علوم غیرعقلی نیز می شده است.

    علاوه بر مطالب فوق در این مقاله بیان می شود که علوم عقلی با ورود به جهان اسلام چنان تحولی یافت که شایسته است قید اسلامی را بدان افزود تا میزان تمایز آن نسبت به علوم عقلیِ دیگر فرهنگ ها روشن گردد.

    کلیدواژه ها

    علوم عقلی، آموزه های قرآنی، سنت نبوی، دوره ترجمه، علم کلام، فلسفه، منطق.

    1. انگیزه بحث

    در آثاری که درباره اسلام، تاریخ اسلام، تاریخ تمدن، اسلامی ویا تاریخ علم در جهان اسلام نوشته شده و می شود معمولاً موضوع های زیر بررسی می شود: رویکرد مسلمانان اولیه در برابر علوم موجود در فرهنگ ها و سرزمین های غیر اسلامی چه بوده است؟ آیا آنان علوم دیگر فرهنگ ها و اقوام را می پذیرفتند و یا آن را رد می کردند؟ انگیزه های مسلمانان در دوره ترجمه علوم دیگران چه بوده است؟ آیا مسلمانان تنها به ترجمه آثار دیگران بسنده کرده اند یا کاری بیش از ترجمه آثار علمی انجام داده اند؟ آیا پذیرش دانش های عقلی ای مانند فلسفه و منطق، با آموزه های دین اسلام مخالف نبوده است؟ چرا بعضی از اندیشمندان مسلمان وبه ویژه اندیشمندان سنی مذهب با منطق ارسطویی و یا علوم فلسفی فرهنگ های دیگر مخالفت کرده اند؟ چرا شیعیان بیش از اهل تسنن به منطق و فلسفه پرداخته اند؟ آیا اندیشمندان مسلمان در زمینه علوم عقلی نوآوری هایی نیز داشته اند و به پیشرفت این علوم کمک کرده اند یا نه؟

    این گونه پرسش ها، پاسخ های دقیقی می طلبد که از یک یا چند مقاله برنمی آید. ما در این مقاله تنها به این مسئله می پردازیم که رویکرد مسلمانان در برابر علوم عقلی دیگران چگونه بوده است؟ برای پاسخ گویی به این پرسش، نخست استقبال مسلمانان از علوم مختلف را به طور عام مطرح می کنیم و سپس به اقبال آنان به علوم عقلی می پردازیم.

    2. دلایل استقبال مسلمانان از دانش های مختلف

    مقدمه

    در نوشته ها و گفته های شرق شناسان و حتی مسلمانانی که تحت تأثیر آنانند، مسلمانان صدر اسلام همان عرب های بیابان گردی معرفی می شوند که از نظر علم و فرهنگ بسیار فقیر بوده اند و منشأ آگاهی های اندکی نیز که در بعضی زمینه ها از جمله طب و نجوم داشته اند، علومی وارداتی بوده است که از فرهنگ های دیگر به آنان رسیده و از نسلی به نسل دیگر انتقال یافته بود؛ به گونه ای که این علوم هیچ گاه صورت رسمی نیافت تا در مراکز علمی رواج یابد. برای مثال، عرب های بادیه نشین عربستان، بیماران خود را با وردها و عزائم مداوا می کردند و این وردها هرگز نمی تواند علم طب به شمار آید؛ گرچه در مواردی نیز این وردها با بعضی دواها ودرمان ها همراه می شده است.

    طبیعی است مسلمانانی که این گونه معرفی می شوند، هیچ علاقه ای به فراگیری علوم نداشته باشند. از این رو، هنگامی که در فتوحات خود به کتاب خانه هایی دست می یابند، کتاب ها را تنها برای گرم کردن خود ویا به عنوان سوخت زیر اجاق غذا به کار برند. با این توصیف هاست که داستان آتش سوزی کتاب خانه های ایران و مصر به راحتی در ذهن هر خواننده ای پذیرفته می شود.1

    پرداختن به این مسئله، فرصتی جز مقاله حاضر می طلبد، ولی همین قدر بدانیم که به واقع، اعراب شبه جزیره عربستان پیش از ظهور اسلام در وضع معیشتی، فرهنگی و علمی بسیار اسف باری روزگار می گذراندند. بهترین گواه صدق مورخان در این زمینه، سخن امیرمؤمنان حضرت علی† است که فرمود:

    انتم معشر العرب علی شر دین و فی شر دار، منیخون بین حجارهْْ خُشن و حیّاتٍ صم، تشربون الکدر و تأکلون الجشب و تسفکون دماءکم؛

    (شما ای گروه عرب! پیرو بدترین دین بودید و در بدترین سرزمین زندگی می کردید؛ در سرزمین سنگلاخی بین مارهای[بسیارسمی] کری [که از هیچ صدایی فرار نمی کنند] می زیستید. آب کثیف می نوشیدید و غذای خشن می خوردید و خون یکدیگر را می ریختید...) (نهج البلاغه، خطبه 26)

    در جای دیگر می فرماید:

    فان الله سبحانه بعث محمداً… و لیس احد من العرب یقرا کتاباً و لایدعی نبوهْْ و لاوحیاً؛

    (پس خدای سبحان حضرت محمد … را برانگیخت در حالی که هیچ عربی نبود که کتاب بخواند و ادعای پیامبری و وحی کند برانگیخت ... ) (همان، خطبه 104)

    اما باید دانست که همین عرب ها به واسطه آموزه های اسلام، مردمانی شدند که در اندک زمانی هرگونه علمی را از فرهنگ های مختلف پذیرا شدند و خود بنیان گذار تمدنی شدند که نه تنها در کنار تمدن ایران و دیگر تمدن ها قدرت عرضه اندام داشت، بلکه بر آنها چیره شد و این یک معجزه بزرگ اسلام است.همچنین نباید در هنگام سخن گفتن درباره مسلمانان، نظر خود را به مسلمانان عرب زبان شبه جزیره عربستان محدود کنیم؛ زیرا پس از ظهور اسلام افرادی غیر عرب و خارج از شبه جزیرة عربستان به اسلام گرویدند و از آن پس افتخارات مسلمانان را همین غیر عرب های مسلمان شده به وجود آوردند. پیشرفت علوم دیگران در میان مسلمان ها بیشتر ره آورد تلاش این گروه بوده. در بخش های بعدی مقاله این ادعا روشن تر خواهد شد.

    داستان آتش سوزی کتاب خانه های ایران و مصر، موضوع تبلیغات مسمومی بود که برای تخریب چهره اسلام و مسلمانان ساخته شد و با هدف های شومی در کتاب ها و نشریه ها و حتی کتاب های درسی مدرسه ها بدان پرداخته شد. شهیدمطهری این ماجرای ساختگی را ارزیابی و نقد کردند و نتیجه بررسی های خود را در کتابی با عنوان کتاب سوزی ایران و مصر منتشر کردند که در مجموعه آثار ایشان هم وجود دارد ( مجموعه آثار، 14، 325ـ273).

    2ـ1) آموزه های قرآنی

    کسانی برای توجیه رویکرد منفی مسلمانان صدر اسلام در برابر علوم دیگران گفته اند: مسلمانان تنها قرآن را کتاب شایسته خواندن می دانستند و هر کتاب دیگری را با این بهانه کنار می گذاشتند. در پاسخ باید گفت حتی با همین برداشت نیز باید مسلمانان انگیزه برای رفتن به سراغ علوم دیگران داشته باشند. زیرا در خود قرآن آیات فراوانی هست که گاه همه انسان ها و زمانی مسلمان ها را به یادگیری، تفکر و اندیشیدن، یادآوری، تدبر و دوراندیشی و بالاخره خرد ورزی فراخوانده است.2 آیا پیروان چنین کتابی می توانند در برابر دانش پژوهی و فراگیری علوم گوناگون بی تفاوت باشند؛ در حالی که در این کتاب می خوانیم: « هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَالَّذِینَ لَایَعْلَمُونَ (زمر، 9)، آیا دانایان ب نادانان برابرند؟»

    پس کسی نمی تواند ادعا کند که قرآن مسلمانان را به بی اعتنایی در برابر دانش آموختن ترغیب کرده است و یا از فراگیری باز داشته است، بلکه برعکس اگر کسی اقبال شدید اعراب تازه مسلمان را به دانش های دیگران، در نتیجه سفارش های زیاد قرآن به تعقل، تفکر و ... بداند، سخنش پذیرفتنی است.

    2ـ2) آموزه های سنت نبوی

    اگر در گفتار و سیره عملی پیامبر بزرگوار اسلام… دقّت شود، به راحتی می توان گفت گفتار و کردار ایشان، انگیزه کافی در مسلمانان برای علم آموزی و دانش اندوزی ایجاد کرده است. آیا پیامبری را که «طلب علم را فریضه ای بر هر مسلمان می شمارد»،3 و «آنان را به طلب علم، هرچند در سرزمین چین باشد، دعوت می کند»4 می توان پیامبری دانست که پیروانش را بی اعتنا به دانش می خواهد؟!

    حضرت محمد… در غزوه بدر ـ که نخستین جنگ مسلمانان با کفار قریش بود ـ با اسیران جنگی قرارداد کرد که هر کدام که به ده نفر از فرزندان مسلمانان نوشتن بیاموزد، آزاد خواهد شد.5 چنین قراردادی با اسیران جنگی جز در اسلام سابقه ندارد.

    اگر کسی بگوید مقصود خدا و رسول… از سفارش بر علم آموزی، تنها آموختن علم دین بوده است و نه هر گونه علم و معرفتی دیگر، در پاسخ می توان گفت: آیا ممکن بود که از مردم سرزمین چین ـ در آن زمان ـ علم دین را فراگرفت؟!

    با توجه به آموزه های قرآن و سنت نبوی باید گفت استقبال مسلمانان از علوم دیگران انگیزه دینی داشته است نه اینکه فراگیری علوم دیگران از سوی مسلمانان، امری برخلاف آموزه های دینی و با انگیزه سرپیچی از آموزه های دینی بوده باشد.

    2ـ3) عوامل دیگر تأثیرگذار بر اقبال مسلمانان به دانش های مختلف

    جز آموزه های قرآنی و نیز آموزه های موجود در سنت نبوی، عوامل دیگری نیز در اقبال مسلمانان به علوم دیگران اثرگذار بود؛ پس از استقرار حکومت اسلامی در زمان حیات رسول اکرم… فرصتی برای مسلمانان پیش آمد تا مردمان دیگر سرزمین ها ونیز پیروان دیگر مکتب ها را به دین پیامبر خاتم… فرا بخوانند. در نتیجه، همه کسانی که تابع دین اسلام می شدند یا کسانی که در برابر این دعوت مقاومت می کردند و به جنگ مسلمانان می آمدند و شکست می خوردند وبه فرمان برداری مسلمانان درمی آمدند، با مسلمانان ارتباط پیدا می کردند. این ارتباط ها سبب تبادل های مختلف، از جمله تبادل علمی میان مردمان دیگر فرهنگ ها با مسلمانان می شد. این آمیختگی، مسلمانان را با علوم این مردم آشنا می کرد.

    از سوی دیگر، وقتی عرب های تازه مسلمان که خودشان از علوم رسمی کمتر بهره داشتند، با کتاب ها و دانشمندان کشورهای دیگر آشنا می شدند، برای رفع نیازهایشان، خود را نیازمند یادگیری آن علوم می دیدند. برای مثال، در منطقه ای که دانش طب پیشرفت کرده بود و در نتیجه، مردم آن منطقه بیماری های زیادی را به آسانی مداوا می کردند، طبعاً مسلمانان با دیدن این پیشرفت علاقه مند می شدند تا علم طب را از آنان فرا بگیرند.

    البته گر چه در اسلام سفارش های زیادی به فراگیری دانش های گوناگون وجود دارد و مقام آموزنده و آموزگار گرامی داشته شده است ولی در عین حال در مواردی نیز از فراگیری بعضی از علوم نهی شده است، مثل یادگیری سحر، علم قیافه و مانند اینها.

    نهی در چنین مواردی، هیچ گاه نباید به رویکرد منفی دین اسلام در برابر دانش های بشری تفسیر شود؛ زیرا حتی همین دانش ها، در موارد اضطراری تجویز شده اند که در علم فقه بدین نکته اشاره شده است. آنچه در این مقاله بیشتر برای ما اهمیت دارد، پرداختن به این موضوع است که چرا مسلمان ها به علوم عقلی پرداختند و چرا بخش مهمی از فرهنگ اسلامی را علوم عقلی اسلامی تشکیل داده است؟

    3. زمینه های گرایش مسلمانان به علوم عقلی

    3ـ1) وجود آموزه های قرآنی

    اصلی ترین سرچشمه آموزه های اسلامی یعنی قرآن کریم آموزه هایی دارد که فهم دقیق آنها جز از راه آموختن بحث های عقلی امکان پذیر نیست. فهرست بعضی از این آموزه ها چنین است:

    یکم ـ در قرآن، بر اصل وجود خدا به عنوان خالق جهان، چنین استدلال شده است: «أم خلقوا من غیر شیء ام هم الخالقون (طور، 35)، آیا از هیچ آفریده شده اند یا اینکه خودشان آفریننده خود بوده اند؟» چگونه از این آیه می توان اصل وجود خدا را اثبات کرد، بدون آنکه مقدمات عقلی به آن افزوده شود؟

    دوم ـ درباره توحید الهی در آیه ای از قرآن کریم می خوانیم: « لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَهٌْْ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا (انبیاء، 22)، اگر در آسمان و زمین خدایانی جز الله می بود، بی گمان آسمان و زمین تباه می شدند.» و در آیه دیگر می خوانیم:« وَ مَا کَانَ مَعَهُ مِنْ إِلَهٍ إِذًا لَّذَهَبَ کُلُّ إِلَهٍ بِمَا خَلَقَ وَلَعَلَا بَعْضُهُمْ عَلَیٰ بَعْضٍ (مؤمنون،91)، و با او هیچ خدایی نیست که آن گاه هر خدایی آنچه را آفریده بود، می بُرد و البته بعضی از آنها بر بعضی دیگر برتری می جستند». همچنین در قرآن آمده است «وَ مَن یَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلَهًا آخَرَ لَا بُرْهَانَ لَهُ (مؤمنون،117)، کسانی که چند خدا را پذیرفته اند، برهانی بر آن ندارند»، یعنی هم یک خدایی و هم چند خدایی امری است که باید با برهان تبیین شود.

    سوم ـ در آیاتی از قرآن، صفت های به ظاهر ناسازگار به خدا نسبت داده می شود، مانند« هُوَ الْأوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْبَاطِنُ (حدید، 3)، اوست اول و آخر و ظاهر و باطن». با توجه به اینکه قرآن کتابی نیست که در آن تناقض گویی راه داشته باشد، باید این صفات به ظاهر ناسازگار را به گونه ای با هم سازگار کرد و این امر، جز با بحث های عقلی ممکن نیست.

    چهارم ـ در آیاتی از قرآن مطالبی به ظاهر ناسازگار آمده است برای مثال، آیه «خدا خالق همه چیز است» و از این قبیل آیات... (انعام، 102؛رعد، 16؛ غافر،62)، با آیاتی که نوعی از علیت و تأثیر را به غیر خدا نسبت می دهد،6 در ظاهر ناسازگارند. چگونه می توان این آیات را با هم جمع کرد؟

    پنجم ـ در بعضی آیات، افعال انسان نیز مخلوق خدا معرفی شده است؛ مانند آیه «وَ اللَّهُ خَلَقَکُمْ وَ مَا تَعْمَلُونَ (صافات، 96)، و خدا شما و هرچه را انجام می دهید آفریده است» در حالی که خلق اعمال از سوی خدا با مکلف بودن، حساب و کتاب در آخرت و مؤاخذ بودن انسان به توجیه عقلی نیازمند است.

    ششم ـ در بعضی از آیات، اراده انسان به ارادة خدا منوط شده است:« وَ مَا تَشَاؤُونَ إِلَّا أ ن یَشَاء اللَّهُ؛ شما نمی خواهید مگر اینکه خدا بخواهد» (انسان،30؛ تکویر، 29) . با توجه به این گونه آیات اختیار و آزادی انسان چگونه توجیه می شود؟

    در موارد یاد شده، گاهی برای فهم درست، عقلانی و قابل دفاع و گاه برای رفع تعارض ظاهری میان آیات قرآنی با بعضی از آموزه های قطعی دین، راهی مناسب تر از استمداد از بحث های عقلی دیده نمی شود. پس یکی از دلایل رویکرد به بحث های عقلی در میان مسلمانان، آن است که لازمه تدبر در آیات قرآنی که مورد سفارش قرآن است (نساء، 82؛ محمد، 24)7 رویکرد به بحث های عقلی را اقتضا می کند.

    این موارد تنها نمونه هایی از آموزه های قرآنی است که در معارف مربوط به خداشناسی می بینیم. در مباحثی همچون نفس انسان، مسئله معاد و مسائل مربوط به نبوت هم مطالبی در قرآن هست که توجیه عقلانی آنها، مسلمانان را به بحث های عقلی ترغیب می کند.

    مسلمانان به هنگام برخورد با این معارف قرآنی، مجبور می شدند گفت گوهایی انجام دهند تا آیات معارفی را بهتر و بی نقص تر فهم کنند. خواه ناخواه در مقام تبیین معانی این آیات و رسیدن به تفسیر درست آنها چاره ای جز ورود به بحث های مقدماتی عقلی نبوده است.

    بنابراین، مسلمانان پیش از آنکه به دورة ترجمه برسند، چون در مواردی فهم آیات قرآن به بعضی از معارف عقلی نیاز داشت، ناگزیر به سوی معارف عقلی گراییدند.

    البته این بدان معنا نیست که همة مسلمانان در تبیین این دسته از آموزه های قرآنی به علوم عقلی گراییده اند؛ زیرا در طول تاریخ اسلام به شخصیت ها و گروه هایی برمی خوریم که با مراجعه به معارف عقلی آن هم از نوع فلسفه یونانی مخالف بوده اند، بلکه منظور آن است که انگیزة توجه به معارف عقلی، فهم بهتر بعضی از آموزه های دینی موجود در قرآن بود؛ یعنی عامل گرایش به علوم عقلی تنها انگیزه های غیردینی نبوده است.

    3ـ2) هم جواری با پیروان دیگر ادیان و مذاهب

    در شبه جزیره عربستان، به هنگام ظهور اسلام پیروانی از ادیان دیگر وجود داشتند. یهودیان، مسیحیان در کنار بت پرستان که از دین آسمانی پیروی نمی کردند، در مکه و مدینه و اطراف آن زندگی می کردند. طبعاً با پیدایش دین جدید آنها به نوعی واکنش در برابر دین جدید و پیروان آن وادار شدند. طبیعی ترین واکنش پیروان دیگر ادیان و مذاهب نسبت به دین اسلام، مبارزه عقیدتی با دین نو ظهور اسلام بود. پس تازه مسلمان شده ها نیز باید در برابر این تهاجم عقیدتی آماده می شدند. آمادگی در یک مبارزه عقیدتی، آشنایی با اصول و قواعدی است که با کمک آن بتوان در برابر مهاجمان عقیدتی ایستاد. آیا ابزاری جز استدلال های عقلی می تواند در یک کارزار عقیدتی به کار آید؟ عقل و دلایل عقلی تنها ابزار مشترک در مناظره میان پیروان ادیان و مکتب های مختلف است؛ وگرنه تمسک به عقیده دینی خاص نمی تواند علیه پیروان دین دیگر حجت باشد.

    پس مسلمانان مجبور بودند برای دفاع از باورهای دینی شان به سوی معارف عقلی ای که سنگر محکمی در برابر تهاجم عقیدتی مخالفان بود رو کنند و از آن معارف بیشترین بهره را ببرند.

    3ـ3) آشنایی با علوم عقلی دیگر فرهنگ ها

    پس از ظهور اسلام در شبه جزیره عربستان و پس از استقرار حکومت دینی به دست پیامبر بزرگوار اسلام حضرت محمد… و یاران با وفایش، دعوت دیگر ملت ها و اقوام به دین اسلام آغاز شد. واکنش های دیگر اقوام در برابر این دعوت چه پذیرش دین جدید بود و چه ردّ آن و ستیز با مسلمانان، سبب دادوستد فرهنگی و علمی میان مسلمانان و دیگر فرهنگ ها می شد.

    وقتی مسلمانان، سرزمین های ایران، عراق و مصر را فتح می کردند، در میان غنیمت های جنگی، کتاب ها و کتاب خانه های موجود در آن سرزمین ها را نیز فرا چنگ می آوردند. این امر به آشنایی مسلمان ها با علوم مختلف در میان مردمان آن سرزمین ها کمک کرد. بخشی از علوم و معارف، علوم عقلی بود که به دست مسلمانان افتاد و سبب آشنایی مسلمانان با آن علوم شد.

    البته مسلمانان صدر اسلام هرگاه به علوم و معارفی از فرهنگ های دیگر برمی خوردند، با احتیاط با آن برخورد می کردند و می کوشیدند از آن معارف چیزی را بپذیرند که با معارف دینشان سازگار باشد. اگر چیزی را با آموزه های دینی خود مخالف می یافتند، می کوشیدند آن را ابطال کنند و اگر چیزی را با آموزه های اسلام موافق می دیدند آن را به گونه ای در بدنه دین جاسازی می کردند که دیگر به صورت وصله ناموزون با دین دیده نشود.

    البته این گونه برخورد با اندیشه های وارداتی همیشه رعایت نشد، بلکه در دوره های بعدی بنا به دلایل سیاسی و غیرسیاسی خاصی، در میان مسلمانان کسانی پیدا شدند که اندیشه های غیرموافق با آموزه های دینی را پذیرفتند و حتّی ترویج کردند. با رواج ترجمه متون غیرعربی به زبان عربی، این آشفتگی بیشتر شد. همین امر سبب مخالفت بعضی از اندیشمندان مسلمان با پذیرش اندیشه های بیگانه شد و مثلاً منطق ارسطویی تحریم شد که بررسی این امر، مجالی دیگر می طلبد.

    خلاصه آنکه دست کم سه عامل در صدر اسلام وجود داشت که می توان با توجه به آنها، گرایش مسلمانان اولیه به علوم عقلی را توجیه کرد.

    3ـ3ـ الف) عصر ترجمه

    از اواخر خلافت ابوبکر، فتوحات اسلامی آغاز شد و در تمامی دوره خلافت عمر نیز ادامه داشت. سراسر کشور ایران در همین دوران به دست مسلمانان افتاد. سوریه و عراق نیز در همین برهه زمانی به دست مسلمین فتح شد و در سال 40 هجری، دولت اموی ـ که خود را خلیفه پیامبر اسلام… می دانست ـ در دمشق شکل گرفت.

    امویان که نسبت به آرای اسلامی تعصّبی نداشتند، در سرزمین های زیر نفوذ خویش آزادی عقیده و بیان را برای مسیحیان شامات برقرار کرده بودند. این آزادی سبب شد که آرای علمی و فلسفی مسیحیان و غیر مسلمانان به آسانی در میان تازه مسلمانان آن نواحی رواج یابد.

    گفته اند در میان خلیفه های اموی، خالد بن یزیدـ حاکم مصر در عهد اموی ـ به علوم دیگران علاقه فراوان داشت تا آنجا که او را حکیم آل مروان خوانده اند. او فرمان داد تا برخی از دانشمندان اسکندرانی بعضی از کتاب های قبطی و یونانی را به عربی ترجمه کنند. این کار نقطه آغاز ترجمه آثار غیر مسلمانان به زبان عربی و ورود این علوم به جهان اسلام شد. بجز خالد بن یزید، عمر بن عبدالعزیزـ حاکم دیگر اموی ـ نیز ترجمه کتابی در زمینه طب را به عربی دستور داد و آن کتاب ترجمه شد.

    البته برابر قول مشهور، نهضت واقعی ترجمه را معمولاً به دوره عباسیان نسبت می دهند. از زمان منصور دوانیقی ـ که هم زمان با زندگی حضرت امام محمدباقر و امام جعفر صادق‡ حکم رانی می کردـ نهضت ترجمه آغاز شد و تا قرن چهارم با شور و حرارت بسیار ادامه داشت.

    خلفای عباسی پس از منصور هم کار او را دنبال کردند. به ویژه مأمون عباسی در سال 217ق مدرسه ای ساخت که به بیت الحکمه معروف است. در این مدرسه، گروهی از مترجمان گردآوری شدند و ریاست آن مدرسه نخست به پزشک مسیحی به نام یوحنا بن ماسویه سپرده شد و پس از مرگ او به حنین بن اسحق که هنوز هیجده ساله بود، واگذار شد.

    3ـ3ـ ب) مترجمان نامی دوره نهضت ترجمه

    در آغاز نهضت ترجمه در بیت الحکمه، ترجمه ها از زبان های دیگر به زبان سریانی بود، ولی در زمان ریاست حنین بن اسحق (متوفای 260 ق) ترجمه به عربی زیاد شد. گویند حنین بن اسحق افزون بر زبان خودش [= سریانی] به زبان فارسی، عربی و یونانی نیز آشنایی داشته است.

    زبان اصلی پسر حنین بن اسحق، یعنی اسحق بن حنین (متوفای 298ق) زبان عربی بود و او نیز کتاب هایی را مستقیم از یونانی به عربی برگردانید. این پدر و پسر نقش بسیار فعّالی در نهضت ترجمه داشته اند. شاید کسی به اندازة اسحق بن حنین در آشنا ساختن مسلمانان به فلسفه و منطق یونان سهم نداشته باشد. بیشتر آثار ارسطو را یا خود اسحق به عربی ترجمه کرد و یا ترجمه دیگران را تصحیح کرد. ابن رشد در نگارش شروح خویش بر فلسفه ارسطو از ترجمه های اسحق بسیار سود برد. ترجمه های اسحق از چنان اعتباری برخوردار بود که به «دستور» مشهور شده بود و ترجمه های دیگر را با ترجمه های اسحق مقابله می کردند.

    البته غیر از حنین و فرزندش اسحق نیز کسانی کار ترجمه آثار علمی و فلسفی را از زبان های دیگر به زبان عربی انجام داده بودند. از جمله: حجاج بن مطر، یوحنا بن البطریق (متوفای 200 ق)، عبدالملک بن ناعمة حمصی (متوفای 220 ق)، قسطا بن لوقا (متوفای 288 ق)، حبیش خواهرزادة حنین ابن اسحق، ثابت بن قره صابئی حرّانی (متوفای 289 ق)، متّی بن یونس (متوفای 328 ق) از مشهورترین مترجمان قرن چهارم قمری، یحیی بن عدی تکریتی (متوفای 364 ق)، که فارابی نزد او منطق را آموخت و ابوعلی اسحق بن زرعه (متوفای 389 ق).8

    4. علوم عقلی در میان مسلمانان

    4ـ1) تعریف علوم عقلی

    «علوم عقلی» برابر اصطلاح رایج، به هر «رشته علمی» گفته می شود که روش اثبات مسائل آن روشی عقلی است؛ یعنی با به کارگیری استدلال عقلی، نه راه های دیگر مثل بهره مندی از نقل یا استفاده از آزمایش و مانند اینها، مسائل آن رشته علمی بررسی، نقد و اثبات می شوند.

    با توجه به تعریف علوم عقلی مصداق های این عنوان فراوانند. ریاضیات با تمامی زیرشاخه هایش همچون جبر، هندسه و نیز منطق و فلسفه همه علوم عقلی اند، ولی ما در این مقاله از میان مصداق های متعدد علوم عقلی تنها به منطق، فلسفه و بخش کلام عقلی نظر داریم و از ریاضیات و علوم عقلی دیگر چشم می پوشیم؛ هر چند در کتاب های دیگری در زمینه تاریخ تمدن اسلامی، موضوع ریاضیات در جهان اسلام نیز بررسی شده است.

    این توضیح از آن رو لازم بود تا خواننده اشکال نکند که چرا در بررسی علوم عقلی در میان مسلمانان، هیچ اشاره ای به علوم عقلی مثل حساب، هندسه، نجوم، موسیقی و ... نشده است.

    4ـ2) علم کلام

    گفته شد که پس از ظهور اسلام، در کنار پیروان دیگر ادیان و مذاهب، کسانی به دین جدید یعنی اسلام گرویدند و مسلمان خوانده می شدند. طبعاً هر گروه و فرقه دینی به ستیز با مسلمانان می پرداخت تا برتری آیین خود را بر اسلام نشان دهد. بت پرستان، یهودیان، مسیحیان، صابئی ها و دیگر ملل و نحل در این جهت و هدف یکسان عمل می کردند.

    یکی از عوامل پیدایش علم کلام، تقویت بنیه اعتقادی مسلمانان برای حفظ باورهای دینی شان در برابر مخالفت های پیروان دیگر ادیان و مذاهب بود. از همین رو، یکی از غایت های علم کلام، حفظ باورهای دینی در برابر مخالفین دین است.9

    در رویارویی عقیدتی میان مسلمانان و غیر مسلمانان، تنها بخشی از علم کلام کارآیی دارد که جنبه عقلی دارد. بخش های نقلی علم کلام در این نزاع، کاربردی ندارند. برخی از مسائل عقلی علم کلام عبارتند از:

    یکم ـ اثبات وجود خدا؛ در برابر ملحدان و دهریان.

    دوم ـ اثبات جسم نبودن خدا؛ در برابر کسانی که سرآغاز جهان را جسمی خاص می دانند.

    سوم ـ نفی صفات اجسام از خدا؛ در برابر کسانی که به مبدأیی برای جهان باور دارند، ولی برای آن مبدأ، صفاتی مانند تغییر، مکان، حلول در جسم دیگر و ... بر شمرده اند.

    چهارم ـ اثبات وحدت خدا؛ در برابر معتقدان به ثنویت که به دو مبدأ، یکی برای خیرات و دیگری برای شرور معتقدند. نیز ردّ تثلیث در مسیحیت.

    پنجم ـ حل مسئله شرّ؛ در برابر آنان که شرور را به مبدأیی غیر از خدای خالق خیرات نسبت می دهند. مسلمانان باید شرور در عالم را به گونه ای توجیه کنند که با علم لایتناهی، قدرت لایتناهی و دیگر صفات کمالی او ناسازگار نباشد؛ چون اگر خدا دارای علم و قدرت بی نهایت است، چگونه شرور بوجود آمد؟ مگر خدا قدرت نداشت که جهانی خالی از شرور ایجاد کند یا اینکه آیا او به چنین جهانی علم نداشت؟ و ...

    ششم توجیه علم ازلی خدا؛ یکی از مسائل دشوار درباره علم ازلی خدا تعارضی است که بعضی آن را توهم کرده اند؛ بدین گونه که اگر خدا به اعمال هر انسانی علم ازلی دارد، این علم ازلی اختیار انسان را نفی می کند.

    هفتم ـ توجیه قدرت لایتناهی خدا؛ بعضی میان نامتناهی بودن قدرت خدا و شمول آن نسبت به افعال انسان با قدرت فاعلی انسان تعارض دیده اند؛ چون اگر قدرت خدا به افعال انسانی هم تعلق می گیرد، پس افعال انسان مقدور قدرت خود انسان نیست؛ یعنی انسان فاعل واقعی افعال خویش نیست، بلکه انسان محلّ فعل است؛ یعنی فاعل نیست و به طریق اولی، مختار هم نیست. اندیشمندان مسلمان در دفاع از این آموزه دینی و سازگاری آن با قدرت و اختیار انسان باید توجیهی داشته باشند.

    هشتم ـ توجیه عمومیت اراده خدا ؛ اراده عام خدا که بی گمان به افعال انسان هم تعلق می گیرد، این مشکل را به ذهن می آوردکه با اختیار انسان منافات دارد.

    نهم ـ بحث جبر یا اختیار انسان؛ این مسئله چنان برای متکلمان و فیلسوفان مسلمان اهمیت دارد که در باب های مختلف فلسفه و کلام مطرح شده است.

    دهم ـ ضرورت نبوت و مسائل مربوط به مسئله نبوت؛

    یازدهم ـ ضرورت معاد؛

    دوازدهم ـ بحث از نفس انسان، جاودانگی نفس و مسائلی که برای پذیرش معاد ضروری هستند.

    آنچه گفته شد سرفصل پاره ای از بحث های کلامی است که در کتاب های کلامی، به طور پراکنده مطرح شده است. بی گمان اگر در این بحث ها از استدلال عقلی بهره گرفته نشود، متکلم مسلمان در برابر مخالفان غیر مسلمان خود قدرت دفاع از باورهای اسلامی را نمی یابد.

    بنابر آنچه گذشت این مسائل عقلی را نمی توان مسائل وارداتی از ادیان و فرهنگ های بیگانه از اسلام دانست. البته بعضی از این مسائل در میان پیروان ادیان و مکتب های دیگر نیز مطرح بوده است؛ همچون مسئله توحید و یا جبر و اختیار، ولی باید توجه داشت که این مسائل به صرف تقلید و اقتباس از دیگران وارد کلام اسلامی نشده است، بلکه خود مسلمانان در رویارویی با دیگران دریافتند که برای دفاع از آموزه های دینی، باید مسئله عقلی خاصی را پی گیرند و آن را دقیق تحلیل کنند تا به کمک آن هدف ترویج و پاس داشت از عقایدشان را اجرایی کنند.

    از این روست، که علم کلام در میان عموم مسلمانان و به ویژهً در بین شیعیان آمیختگی زیادی با مسائل عقلی پیدا کرد؛ بگونه ای که می توان این علم را به دو بخش کلام عقلی و کلام نقلی
    تقسیم کرد.

    4ـ2ـ الف) اولین متکلمان مسلمان

    در این بخش نام چند تن از متکلمان نامدار مسلمان را می آوریم تا اهتمام مسلمانان به بحث های کلامی از دوران قدیم روشن تر شود.
    1. حسن بن یسار البصری (21ـ 110ق) که رساله ای با عنوان «فی القدر» از او به جا مانده است.
    2. مفضّل (80 ـ 148ق) که از او توحید المفضّل و الاهلیلجهْْ برجا مانده است.
    3. محمد بن ادریس الشافعی (150 ـ 204ق) که کتاب مشهورش به نام الفقه الاکبر امروزه در دسترس است.
    4. ابوجعفر محمد بن عبدالله الاسکافی (متوفای 240ق) که از او کتاب المعیار و الموازنهْْ باقی مانده است.
    5. احمد بن محمد بن حنبل (164 ـ 241 ق) صاحب کتاب العقیدهْْ.
    6. القاسم بن ابراهیم الرَسّی (169 ـ 246 ق) که چندین رساله از او برجاست؛ از جمله: «فی التوحید»، «الردّ علی المجبّرهْْ»، «اصول العدل و التوحید» و «تثبیت الامامهْْ».
    7. عمرو بن بحر الحاحظ (163ـ 255 ق) که از او رساله های متعددی به دست ما رسیده است؛ از جمله: «فی نفی التشبیه»، «صناعهْْ الکلام»، «استحقاق الامامهْْ»، «خلق القرآن» و «حجج النبوّهْْ».
    8. محمد بن اسماعیل البخاری (194ـ 256ق) که از او رساله های «خلق افعال العباد» و «الرد علی الجهمیهْْ و اصحاب التعطیل» برجا مانده است.
    9. فضل بن شاذان النیشابوری ( متوفای 260 ق) صاحب کتاب مشهور الایضاح.
    10. سعد بن عبدالله الاشعری (متوفای 274ق) صاحب کتاب مشهور المقالات و الفرق.
    11. یحیی بن الحسین (220ـ 298 ق) دارای رساله های فراوان کلامی از جمله: «معرفهْْ الله من العدل و التوحید»، «جملهْْ التوحید» و «الرد علی المجبرهْْ و القدریهْْ» است که این رساله ها همگی در دسترس است. این چند متکلم، از متکلمان سه قرن اول هستند که بعضی از آثارشان هنوز در دسترس است و این نشان از قدمت علم کلام در میان مسلمانان دارد. در قرون بعدی هم متکلمان زیادی ظهور کردند. مثلاً تنها در قرن چهارم دست کم 14 متکلم سرشناس پیدا شدند که آثار کلامی شان هنوز در دسترس است. بنابراین ذکر اسامی آنها سبب تطویل می شود و ما از این کار صرف نظر می کنیم.

    4ـ3) فلسفه

    در پی ترجمه کتاب های یونانی، سریانی و ... به زبان عربی در دورة ترجمه، فلسفه های ایرانی، یونانی و ... نیز به فرهنگ اسلامی انتقال یافت. البته شهید مطهری با استناد به سخن ابن ندیم ـ در کتاب الفهرست ـ ادعا کرده است که هیچ کتاب فلسفی از ایران ترجمه نشده و تنها بخشی از منطق ارسطو را که پیش تر به زبان پهلوی برگردانده شده بود، ابن مقفّع و یا پسرش از پهلوی به عربی برگرداندند( مجموعه آثار، 14/458).

    درباره فلسفه رایج در میان مسلمانان، بحث های زیادی هست که به اجمال به بعضی از
    آنها می پردازیم.

    فلسفه عربی: برخی از نویسندگان در مورد فلسفه رایج در میان مسلمانان از تعبیر «فلسفه عربی» استفاده می کنند. شاید چنین نویسندگانی در توجیه این کار خود به آثار فلسفی ای نظر دارند که از فیلسوفان بزرگ مسلمان مثل کندی، فارابی، ابن سینا، ابن زرعه، سجستانی و دیگران به جا مانده است که آن آثار به زبان عربی است.

    امّا باید توجه داشت که اولاً بیشتر این فیلسوفان از نژاد عرب نیستند، بلکه از سرزمین های دیگری مانند ایران، ماوراءالنهر و از نژاد فارس یا ترک و ... هستند. ثانی دلیل اینکه این فیلسوفان آرای فلسفی خود را به زبان عربی نوشته اند، آن بوده که در سده های اولیه اسلام، زبان عربی ـ که زبان قرآن هم هست ـ در نزد مسلمانان از پذیرش عامّی برخوردار شد و چندان کتاب های علمی مختلف به این زبان نگاشته شد که زبان علمی در نزد مسلمانان همان زبان عربی شد. از این رو فیلسوفان مسلمان غیر عرب هم آثار فلسفی خویش را به زبان عربی می نوشتند. هرچند بعضی از همین فیلسوفان به زبان غیر عربی هم آثاری فلسفی نگاشته اند. برای مثال، ابن سینا که از بزرگ ترین فیلسوفان مسلمان است، به زبان فارسی هم آثاری دارد.

    پس نباید فلسفه رایج در میان مسلمانان را «فلسفه عربی» بخوانیم، گر چه شاید کسانی به دلیل قومیت گرایی بخواهند از این تعبیر، عربی بودن فلسفه رایج میان مسلمانان را ترویج کنند تا افتخاری بر افتخارات اعراب بیافزایند، ولی صرف نظر از این انگیزه، عربی دانستن فلسفه مسلمانان وجهی ندارد.

    ترجمه فلسفه یونانی: بعضی نویسندگان اصرار دارند که فلسفه رایج در میان مسلمانان چیزی نیست جز برگردان فلسفه یونانی به زبان عربی. حتی گاهی ادعا می شود که عرب ها هیچ تفکر فلسفی ندارند و اگر در میان آنان مباحثی فلسفی وجود داشته، این بحث ها تنها ترجمه ای از اندیشه های فلسفی دیگران است.

    ولی باید توجه داشت که مسائل فلسفه رایج در میان مسلمانان چهار دسته اند:

    الف) بعضی از مسائل فلسفی کاملاً در فلسفه های دیگر وجود داشته اند و مسلمانان آن مسائل را تنها ترجمه کرده اند؛ مانند بحث علل چهارگانه و بحث مقولات عشر. گرچه بعضی ادعا دارند که حتی بحث علل چهارگانه در میان مسلمانان تفاوت پیدا کرد و برای مثال، به علل سه گانه تقلیل یافت. نیز درباره مقولات عشرگفته شده که بسیاری از فلاسفه مسلمان منکر ده مقوله بوده اند مثلاً شیخ اشراق مقولات را پنج تا می داند. طبق این دیدگاه، دسته الف هیچ مصداقی ندارد.

    ب) پاره ای دیگر از مسائل فلسفه هست که مسلمانان آن را تکمیل کردند. بدین صورت که مسلمانان آن مسائل را مستدل کرده اند یا برهان بر آنها را تغییر داده اند و یا مطالبی بر آنها افزوده اند؛ مانند بحث از استحاله تسلسل، اتحاد عاقل و معقول و امتناع صدور کثیر از واحد.

    ج) برخی از مسائل فلسفه اسلامی در فلسفه های پیشین بوده، ولی محتوای آن کاملاً تغییر یافته؛ مانند بحث مُثُل افلاطونی. اسم این مسئله در فلسفه اسلامی باقی مانده است، ولی آنچه را که بعضی از فیلسوفان مسلمان به اسم مثل افلاطونی در پی اثبات آن هستند، غیر از آن چیزی است که خود افلاطون معتقد بوده است.

    د) بعضی از مسائل فلسفه اسلامی، مسائل مستحدثه اند که نه اسمی از آنها در فلسفه های قبل بود و نه مفاد آنها. این مسائل تنها در فلسفه رایج در میان مسلمانان مطرح شده اند؛ مانند وجود ذهنی، جسمانیهْْ الحدوث و روحانیهْْ البقاء بودن نفس. (مطهری، مجموعه آثار، 13/225ـ227)

    اساس فلسفه اسلامی، مسائلی از نوع چهارم است. پس نمی توان فلسفه اسلامی را ترجمه صرف مسائل فلسفی پیش از اسلام دانست.

    فلسفه اسلامی: بعضی فلسفه رایج در میان مسلمانان را فلسفه اسلامی نامیده اند و هدفشان این بوده که بگویند فلسفه رایج در میان مسلمانان همان علم کلام اسلامی است. در واقع، آنچه در میان مسلمانان به اسم فلسفه رواج یافته، چیزی نیست جز مباحثی که در متون دینی اسلامی بوده و مسلمانان آن مباحث را استخراج کرده و رنگ فلسفی بدان بخشیدند.

    این سخن هم نادرست است. هرچند فلسفه با علوم دیگری مانند کلام و اصول فقه داد و ستدهایی دارد و از همین رو، در کتاب های کلامی شیعه پس از خواجه نصیر طوسی، بحث های فلسفی در آغاز می آمده و از سوی دیگر، مباحث کلامی در میان مسلمانان، گاهی سبب طرح مسئله یا مسائلی در فلسفه شده است، امّا اینها بدان معنا نیست که اساساً فلسفه اسلامی چیزی جز بحث های عقلی درباره عقاید دینی نیست. بعضی از مسائل فلسفی هستند که هیچ ارتباط مستقیم و حتی غیرمستقیم با بحث های عقیدتی اسلامی ندارند. از همین رو، مسائلی از فلسفه هم چنان که در میان مسلمین مطرح است، در کتاب های فلسفی قرون وسطای مسیحیان و یا در مکتوبات فلسفی ابن میمون یهودی نیز وجود دارند؛ مانند بحث از عقول عشرهْْ و یا هیولای اولی.

    گاهی ادعا می شود که تمام تلاش فیلسوفان مسلمان، ایجاد سازگاری میان آموزه های دینی با عقل بوده است. از این رو، فلسفه اسلامی را نمی توان فلسفه به معنای جست وجوی آزادانه واقعیت های هستی دانست، بلکه فلسفه اسلامی همیشه خود را در محدودة آموزه های دینی محصور کرده است.

    این سخن هم به صورت کلی اش پذیرفتنی نیست. اوّل اینکه ناسازگاری میان عقل و دین امری است که در فضای عالم مسیحیت قابل طرح است، نه در فضای اسلامی. چرا که در بخش های پیشین مقاله به آموزه های اسلامی ای که انسان ها را به تعقل و به کارگیری خرد تشویق می کنند، اشاره داشتیم پس چنین دینی آموزه های عقل ستیز نخواهد داشت. طرح این مسئله، امری وارداتی از فضای فکری مسیحی به قلمرو فکری اسلامی است.

    دوم اینکه هرچند فیلسوفان مسلمان تحت تأثیر باور به آموزه های اسلامی خواه ناخواه مسائلی از فلسفه را که با آموزه های اسلامی نسبتی داشت، عمیق تر بررسی کردند، ولی چنین نیست که مسائل دیگر را کنار گذاشته باشند. از همین رو، در میان مسائل فلسفی برخی از مسائل هست که هیچ ارتباط مستقیم یا غیر مستقیمی با باورهای دینی ندارد. چنانچه کمی بیشتر گفته شد...

    سوم اینکه اگر به فرض با توجه به آموزه های دینی مسائلی برای مسلمانان مطرح شده باشد که به روش استدلال عقلی به آن مسائل پاسخ داده باشند، چنین فعالیت عقلی را نمی توان فلسفه ورزی خواند؟ باید مسائل غیر دینی مطرح شده باشد و هیچ آبشخوری در آموزه های دینی نداشته باشد تا پرداختن عقلی به آنها فلسفه ورزی به شمار آید؟ آیا بحث شر در جهان که فلاسفه و متکلمین مسلمان با توجه به مبدأ خیر بودن خدا مورد بررسی عقلی قرار می دهند، بحثی فلسفی نیست؟

    4ـ3ـ الف) چند فیلسوف نامدار مسلمان تا آخر سده چهارم

    در اینجا به فیلسوفانی اشاره می کنیم که اثر یا آثاری از آنان هم اکنون در دسترس همگان است.

    1. یعقوب بن اسحق کندی (متوفای 252 ق)؛ از ایشان رساله ای با عنوان «رسالة فی العقل» در دسترس است.
    2. محمد بن زکریای رازی (251ـ 313 ق)؛ از ایشان کتاب ها و رساله های فلسفی فراوانی در دسترس است؛ از جمله: کتاب الطب الروحانی،« مقالة فی مابعدالطبیعة»، «القول فی القدماء الخمسة»، «القول فی الهیولی»، «القول فی الزمان و المکان»، «القول فی النفس و العالم».
    3. فارابی (257ـ 339 ق)؛ از ایشان نیز کتاب ها و رساله های فراوانی برجای مانده است؛ از جمله التعلیقات، کتاب الجمع بین رأیی الحکیمین، فصوص الحکم، فصول منتزعة، اغراض مابعدالطبیعة، فلسفه افلاطون واجزاؤها، رسالة فی العلم الالهی، الواحد و الوحدة، عیون المسائل و مقالة فی معانی العقل.
    4. اخوان الصفا (نیمه قرن چهارم) که آثار آنها به اسم رسائل اخوان الصفاء و خلّان الوفاء برجای مانده است.
    5. ابوسلیمان محمد سجستانی (متوفای380 ق) که از او چند رساله و اثر فلسفی باقی مانده است؛ از جمله: «فی المحرک الاول»، «فی ان الاجرام العلویة ذوات انفس ناطقة».
    6. ابوالحسن عامری (متوفای 380 ق) از ایشان هم رساله «الفصول فی المعالم الالهیة»، «القول فی الابصار و المبصر» و «النسک العقلی و التصرف الملی» در دسترس است.
    7. ابوحیان توحیدی ( 312 ـ 403 ق) از ایشان دو کتاب المقابسات و الامتاع و المؤانسة در دسترس است که در آنها بعضی مطالب فلسفی نیز آمده است.10

    اینان تنها بعضی از اندیشمندان مسلمان هستند که از آنها آثاری در دست ماست. در سده های بعدی فیلسوفان بزرگی مانند ابن سینا (متوفای 428 ق)، غزالی (متوفای 505 ق)، ابوالبرکات بغدادی (متوفای 539 ق)، سهروردی (متوفای 587 ق) و فخررازی (متوفای 606 ق) ظهور کرده اند که آثار بسیار زیاد و معتبری بر جای گذاشتند. این فهرست ناقص نشان می دهد علوم فلسفی در سده های اولیه نیز اندیشمندان بزرگی را جلب کرده بود. اینها کسانی نیستند که بتوان آنها را بی علاقه به اسلام و آموزه های آن دانست. پس این ادعا که فلسفه ورزی بعضی از مسلمانان به قیمت سرپیچی از آموزه های اسلامی بوده، سخنی گزاف است.

    4ـ4) منطق11

    یکی از مهم ترین دانش هایی که از جهان خارج از فرهنگ اسلامی به داخل حوزه اسلامی وارد شد، منطق است. برخی ادعا کرده اند که مورخان تاریخ اسلام، به رغم اختلاف زیادی که بر سر تعیین زمان دسترسی مسلمانان به دانش و فلسفه یونانیان دارند، بر این امر اتفاق نظر دارند که نخستین مرحله آشنایی مسلمانان با فرهنگ فلسفی یونانی، همان علم منطق بوده است. صاعد اندلسی در کتاب طبقات الامم آورده است، نخستین دانشی از دانش های فلسفی که مسلمانان بدان اهتمام کردند، علم منطق و نجوم بوده است (ص215). همچنین می گویند خالدبن یزید به برخی از دانشمندان یونانی که در اسکندریه اقامت داشتند فرمان داد ت ارگانون ارسطو (مجموعه رساله های منطقی ارسطو) را از یونانی به عربی ترجمه کنند. در زمان منصور عباسی، عبدالله بن المقفع (139ق) سه کتاب منطقی ارسطو، یعنی قاطیغوریاس، باری ارمیناس و آنالوطیقای نخست را ترجمه کرد.

    در نیمه دوم قرن سوم و اوائل قرن چهارم قمری، منطق در مدرسة بغداد متمرکز شده بود. بنیان گذاران این مدرسه از مسیحیان سوری همچون ابوبشر متی بن یونس بودند. شاگردان این مدرسه، یحیی بن عدی و غیر او بودند. در واقع، بیشتر شاگردان و استادان این مدرسه جز فارابی مسلمان، مسیحی نسطوری بودند.

    4ـ4ـ الف) انتقال منطق ارسطویی به جهان اسلام

    شاید بتوان نخستین متخصص در منطق را ابوبشر متی بن یونس (254ـ324 ق) دانست که مقاله های منطقی را به عربی ترجمه کرد. او رساله شعر و برهان ارسطو را به عربی ارائه کرد و نیز چندین شرح بر آثار منطقی ارسطو مثل شرح ثامسطیوس بر کتاب برهان را به عربی برگرداند. برخی از منطق دانان بزرگ در جهان اسلام به قرار زیر است:

    ابونصر فارابی (257ـ339ق): او شرح هایی بر آثار منطقی ارسطو [ارگانون] نوشت که بخش هایی از آن شروح باقی مانده است. منطق دانان مسلمان همگی منطق ارسطو را از منظر فارابی
    بررسی کرده اند.

    یحیی بن عدی (277ـ358ق): وی منطق را نزد ابوبشر متی بن یونس و ابونصر فارابی فراگرفته است. یحیی بن عدی نه تنها مترجم آثار یونانی از زبان سریانی به عربی بود، بلکه آموزگار شماری از منطق دانان قرن چهارم نیز بوده است.

    ابوالحسن عامری (متوفای 381 ق): وی کتاب مقولات ارسطو را شرح کرد.

    ابن زرعه (331ـ398 ق): او در کتاب منطق خود، آرای منطقی ارسطو را مطرح کرده است.

    نام برخی دیگر چنین است:

    ابوالنجا الفارض (متوفای اوایل قرن پنجم)؛ ابن سینا (364ـ 421 ق) که خلاق ترین منطق دان جهان اسلام است (ر.ک: رشر، منطق سینوی)؛ عمر بن سهلان (متوفای 450 ق)؛ ابن حزم اندلسی (384ـ 456 ق)؛ بهمنیار (متوفای 458 ق)؛ غزالی (450ـ505 ق)؛ لوکری (متوفای 517ق)؛ ابن باجّه اندلسی (470ـ533 ق)؛ ابوالبرکات بغدادی (470ـ560 ق)؛ سهروردی (549ـ587ق)؛ ابن رشد اندلسی (520ـ595 ق)؛ فخررازی (543ـ606 ق)؛ ابهری (580ـ 663 ق)؛ خواجه نصیر طوسی (597ـ672 ق) و ارموی (594ـ682 ق)، کسانی هستند که از آنها در زمینه منطق آثاری در دست ما باقی است.

    4ـ4ـ ب) منطق دانان مسلمان و منطق ارسطویی

    چه بسا با مراجعه به آثار منطق دانان مسلمان و نقل قول های فراوان آنان از ارسطو، چنین توهم شود که منطق پذیرفته شده در میان مسلمانان چیزی جز ترجمه منطق ارسطویی نیست؛ولی کارشناسان منصِف برآنند که اندیشمندان مسلمان در منطق هم مانند دیگر دانش های وارداتی، تغییراتی داده اند که در اینجا به چند نمونه از آن اشاره می شود.

    گاهی تغییر در ترتیب بین ابواب و بخش های مهم منطق مطرح شده است. این نوع تغییر شاید در نگاه اول اهمیت چندانی نداشته باشد، ولی این نوع از تغییر هم پشتوانه نظری مهمی دارد؛ برای مثال، اینکه آیا ترتیب میان کتاب مقولات و کتاب عبارهْْ و کتاب قیاس چگونه باید باشد و آیا ترتیب درست بین اینها همان است که ارسطو در ارگانون آورده یا ترتیب دیگری منطقی تر است، در برخی کتاب های منطقی مسلمانان مطرح و گاه با ترتیب ارسطو مخالفت شده است. همچنین در بحث ترتیب میان صناعات خمس نیز اختلاف هایی واقع شده است.

    نوع دیگر تغییر، حذف برخی باب ها و یا افزایش باب جدیدی به منطق ارسطو است؛ برای مثال، ارسطو مقولات را بخشی از منطق دانسته است، ولی ابن سینا این بخش را از منطق بیرون می داند (شفاء، منطق، مقولات، 8). و کسانی مثل غزالی و فخررازی نیز از ابن سینا پیروی کرده اند. اگرچه کسانی همچون محقق طوسی با این رأی شیخ مخالفت کرده اند (شرح الاشارات، 83).

    مورد دیگر از این نوع، جداسازی بحث حد و تعریف از کتاب برهان و مطرح کردن آن در بابی مستقل است که غزالی، فخررازی، سهروردی و بعضی دیگر انجام داده اند.

    نوع دیگر تغییر، افزودن بعضی از جزئیات به یک بحث، مثل افزدون بحث قیاس اقترانی شرطی به بحث اقسام قیاس است. در منطق ارسطویی، قیاس به شرطی و حملی تقسیم می شد؛ در حالی که در میان منطق دانان مسلمان پس از ابن سینا، قیاس اولاً به اقترانی و استثنایی و سپس قیاس اقترانی به اقترانی حملی و اقترانی شرطی تقسیم شد و در باب قیاس اقترانی شرطی، مطالب زیادی بررسی شد.

    در بحث عکس مستوی که در منطق ارسطویی مشهور بود که سالبه جزئیه عکس مستوی ندارد، کسانی مانند ابهری گفته اند: اگر قضیه اصل، مشروطه خاصه یا عرفیه خاصه باشد، سالبه جزئیه هم عکس مستوی دارد. همچنین بحث از لوازم قضایای متصله و منفصله که در کشف الاسرار خونجی به تفصیل آمده، در منطق ارسطویی وجود نداشته است.

    غرض از ارائه این نمونه ها بیان این امر بود که اندیشمندان مسلمان تنها مترجم منطق ارسطویی نبودند، بلکه آنها با آگاه شدن از منطق ارسطو، در آن تصرفاتی کرده اند که با منطق ارسطویی اشتراکات و اختلافاتی نیز دارد.


    منابع
    1. قرآن کریم.
    2. نهج البلاغه.
    3. ابن سعد، الطبقات الکبری،9 جلدی، ج 2، بیروت، دار بیروت، 1405ق.
    4. ابن ندیم، الفهرست، [بی جا] ، انتشارات کتابخانه ابن سینا، 1343ش.
    5. ابن ابی اصیبعهْْ، احمد بن القاسم، عیون الانبا فی طبقات الاطباء، تصحیح: محمد باسل عیون، بیروت، دارالکتب العلمیهْْ، 1419ق.
    6. ابن سینا، حسین، الشفاء، المنطق، المقولات، تحقیق: احمد فؤاد الاهدانی، قاهره، الهیهْْ العامهْْ لشئون المطابع الامیریهْْ، 1385ق.
    7. ابوریّان، محمدعلی، تاریخ الفکر الفلسفی فی الاسلام، بیروت، دار النهضهْْ العربیهْْ، چاپ دوم، 1973م.
    8. بور، تجیتز.ج.دی، تاریخ الفلسفهْْ فی الاسلام، ترجمه: محمد عبدالهادی ابوریده،، قاهره، مطبعهْْ لجنهْْ التالیف و الترجمهْْ، چاپ سوم، 1954م.
    9. بیهقی،ظهیرالدین، تاریخ حکماء الاسلام، قاهره، مکتبهْْ الثقافهْْ الدینیهْْ، 1996م.
    10. جمعه، محمدلطفی، تاریخ فلاسفة الاسلام، بیروت، المکتبهْْ العلمیهْْ، [بی تا].
    11. رشر، نیکولاس، منطق سینوی، ترجمه: لطف الله نبوی، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، 1381ش.
    12. صاعد الاندلسی، قاضی صاعد بن احمد، التعریف بطبقات الامم، تصحیح و تحقیق: دکتر غلامرضا جمشید نژاد، تهران، مؤسسه انتشارات هجرت و دفتر نشر میراث مکتوب، 1376ش.
    13. طوسی، خواجه نصیرالدین، شرح الاشارات و التنبیهات، قم، نشر البلاغه، 1375ش.
    14. فاخوری، حنا و خلیل الجربا، تاریخ فلسفه در جهان اسلامی، ترجمه: عبدالمحمد آیتی، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ سوم، 1367ش.
    15. قفطی، علی بن یوسف، اخبار العلماء باخبار الحکماء، 2 جلدی، تحقیق: عبدالمجید دیاب، کویت، مکتبهْْ ابن قتیبهْْ، [بی تا] .
    16. کنعان، محمد بن احمد ، المغازی النبویهْْ (خلاصة تاریخ ابن کثیر)، بیروت، موسسهْْ المعارف، 1417 ق.
    17. لاهیجی، عبدالرزاق، شوراق الالهام، قم، مؤسسه امام صادق†، 1425ش.
    18. مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج1، تهران، دارالکتب الاسلامیهْْ، 1362ش.
    19. مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، ج 13، تهران، انتشارات صدرا، چاپ هفتم، 1382ش.
    20. ــــــــــــــــــــــــ ، مجموعه آثار، ج 14، تهران، انتشارات صدرا، چاپ چهارم، 1378ش.
    21. نشار، علی سامی، مناهج البحث عند مفکری الاسلام، بیروت، دارالنهضهْْ العربیهْْ، 1984م.

    پى نوشت ها

    1

    . این ادعاها در بسیاری از کتاب ها در زمینه تاریخ صدر اسلام و یا تاریخ تمدن اسلامی به چشم می خورد. برای نمونه، ر.ک: صفا ،

    تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی

    ، 1/31 به بعد.

    2. آیات مشتمل بر تعقل، تفکر، تدبر، تذکر، تعلّم، نظر و مانند اینها و نیز مشتقات این واژه ها بسیار است. تنها کافی است بدانیم که آیات مشتمل بر ماده علم و مشتقات آن بیش از 780 آیه است.

    3. عبارت «طلب العلم فریضهْْ علی کل مسلم» در روایت های فراوانی آمده است. در بحار الانوار، 1/171، این روایت از امام علی بن موسی الرضا‡ نقل شده که ایشان از پدرانش تا امیرالمؤمنین علی† نقل می کند که ایشان فرمود:« سمعت رسول الله… یقول: طلب العلم فریضهٌْْ علی کلّ مسلم». در ادامه همین روایت نیز، تعبیرهای دیگری در سفارش به علم آموزی آمده است.

    4 . «اطلبوا العلم و لو بالصین»، همان، 1/180.

    5 .ابن سعد، الطبقات الکبری،2/20؛ کنعان، المغازی النبویهْْ، 60.

    6. آیات در این زمینه بسیار زیادند. برای نمونه، ر.ک: بقره، 22؛ رعد، 4؛ حج، 5؛ نور، 43؛ نمل، 60؛ روم، 48؛ لقمان،10؛ سجده،27.

    7. «افلا یتدبرون القرآن؛ چرا در قرآن تدبّر نمی کنند؟»

    8. در بیشتر کتاب های تاریخ فلسفه اسلامی، به عصر ترجمه اشاره شده است. ما بیشتر مطالب این بخش را از کتاب تاریخ فلسفه در جهان اسلامی اثر حنا الفاخوری و خلیل الجر با ترجمه عبدالمحمد آیتی نقل کردیم.

    9. در بسیاری از کتب کلامی یکی از اغراض علم کلام را حفظ باورهای دینی در برابر شبهات مخالفین برشمرده اند. برای نمونه بنگرید: لاهیجی، شوارق الالهام، 12.

    10. برای مطالعه بیشتر درباره تاریخ فیلسوفان مسلمان ر.ک بیهقی،:تاریخ حکماء الاسلام؛ ابوریّان، تاریخ الفکر الفلسفی فی الاسلام ؛ جمعه، تاریخ فلاسفهْْ الاسلام؛ بور، تاریخ الفلسفهْْ فی الاسلام.

    11. مطالب اول این بخش در کتاب های فراوانی آمده است. از جمله: ابن ابی اصیبعهْْ، عیون الانبا فی طبقات الاطباء؛ قفطی، اخبار الحکماء؛
    صاعد اندلسی، طبقات الامم؛ ابن ندیم، الفهرست، ولی ما این مطالب را از کتاب مناهج البحث عند مفکری الاسلام تألیف دکتر علی سامی النشار نقل می کنیم.

    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    ملکیان، محمدباقر.(1386) وجه گرایش مسلمانان به علوم عقلی غیرمسلمانان / محمدباقر ملکیان. دو فصلنامه معارف عقلی، 2(3)، 73-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    محمدباقر ملکیان."وجه گرایش مسلمانان به علوم عقلی غیرمسلمانان / محمدباقر ملکیان". دو فصلنامه معارف عقلی، 2، 3، 1386، 73-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    ملکیان، محمدباقر.(1386) 'وجه گرایش مسلمانان به علوم عقلی غیرمسلمانان / محمدباقر ملکیان'، دو فصلنامه معارف عقلی، 2(3), pp. 73-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    ملکیان، محمدباقر. وجه گرایش مسلمانان به علوم عقلی غیرمسلمانان / محمدباقر ملکیان. معارف عقلی، 2, 1386؛ 2(3): 73-