بررسى پیشفرضها و ادلهی اصالت وجود/ حسین عشاقى
Article data in English (انگلیسی)
بررسى پیش فرض ها و ادلة اصالت وجود
حسین عشاقى1
چکیده
اصالت وجود در تحقق خارجى عبارت است از موجود بودن وجود به خودى خود؛ به گونه اى که موجود بودن آن عین حقیقت او باشد، نه وابسته به حالتى دیگر. این بحث، در دو مرحله مطرح گردیده است: یکى اصالت حقیقت لابشرطى وجود و دیگر، اصالت وجودهاى خاص. هر یک از این دو ادعا با دلیل هاى گوناگون اثبات شده است. اشکال هاى اصالت وجود همان ادله اصالت ماهیت است که در این مقاله به آنها پاسخ داده ایم. در این مقاله، پنج نظریة دیگر در مورد موجود اصیل مطرح گردیده است که عبارتند از: 1. اصالت ماهیت و اعتبارى بودن وجود؛ 2. اصالت وجود و ماهیت؛ 3. اصالت وجود در واجب؛ 4. اصالت ماهیت در ممکنات؛ 5. اصالت ماهیت به تبع وجود. نظریه اخیر را قیصرى مطرح کرده و صدرالمتألهین نیز در برخى آثار خود بدان تمایل نشان داده است. نگارنده نیز کوشیده است این نظریه را با ادله اى تأیید کند. در پایان، آثار اصالت وجود بررسى شده است.
کلیدواژه ها
اصالت در تحقق، اصالت وجود، موجود بالذات، موجود بالعرض، اعتبارى بودن ماهیت، حصص وجود، حقیقت لابشرطى وجود.
اصالت وجود (در تحقق و موجودیت) از دو جنبه کانون بحث فلاسفه بوده است: یکى اصالت وجود در جعل، و دیگرى اصالت وجود در تحقق، که موضوع این مقاله است. منظور از اولى این است که در معلول مجعول بالذات و معلول حقیقى همان وجود اوست نه ماهیت و نه اتصاف ماهیت به وجود. اصالت وجود در معناى دوم نیز اصطلاحى است فلسفى به معناى واقعیت عینى داشتن وجود، به خودى خود، و بدون نیاز به داشتن حالتى دیگر.
موجود اصیل یا متحقق بالاصاله موجودى است که به خودى خود موجود باشد نه به امر زاید بر ذاتش؛ به گونه اى که ذاتش عین موجودیت اوست، و موجود اعتبارى یا متحقق بالعرض موجودى است که به خودى خود متحقق نیست، بلکه «موجودیت» که مباین با ذات اوست فقط با اعتبار و فرض بر او حمل مى گردد (زنوزى، انوار الجلیة، 24). بنابراین اصالت در موجودیت و تحقق، عبارت است از موجود بودن چیزى به خودى خود، نه به وصفى زاید بر ذات او، و اعتبارى بودن در موجودیت و تحقق عبارت است از موجود بودن چیزى نه به خودى خود، بلکه با اعتبار «موجودیتِ» مباین با ذات او، براى آن.
بر مبناى تعریف مزبور، اصالت وجود در تحقق، عبارت است از موجود بودن وجود به خودى خود، به گونه اى که موجود بودن آن، عین حقیقت اوست نه وابسته به داشتن حالتى خارج از حریم ذاتش، و اعتبارى بودن ماهیت در تحقق، عبارت است از موجود بودن ماهیت نه به خودى خود، بلکه به لحاظ اعتبار موجودیتِ مباین با ذات او، براى آن.
در مقابل، اصالت ماهیت در تحقق عبارت است از موجود بودن ماهیت به خودى خود به گونه اى که موجودیت عین ذات اوست نه وصفى زاید بر آن، و اعتبارى بودن وجود عبارت است از موجود بودن وجود نه به خودى خود، بلکه به لحاظ اعتبار موجودیتِ مباین با ذات او، براى آن.
تعبیرات اصالت وجود
تعریف پیش گفته براى اصالت وجود، در سخنان اهل نظر با تعابیرى گوناگون ارائه شده است. نمونه هایى از آن تعابیر بدین قرارند:
- 1. وجود حالتى جز اینکه موجود باشد، ندارد ( ابن سینا، المباحثات، 274)؛
- 2. در حقیقت موجود همان وجود است (بهمنیار، التحصیل،280؛ صدرالدین شیرازى، اسفار، 1/101)؛
- 3. وجود به خودى خود موجود است نه به واسطه امر دیگرى که مغایر با آن است (قیصرى، مطلع خصوص الکلم فى معانى فصوص الحکم، 13؛ اسفار، 1/ 39 و 3/265)؛
- 4. وجود در تحققش وابسته به قیام وجود بر آن نیست ( اسفار، 1/ 40)؛
- 5. وجود به خودى خود مانع عروض عدم بر ذات خویش است (همان، 65)؛
- 6. وجود عین تحقق است نه شیئى که تحقق داشته باشد (همان، 66)؛
- 7. وجود، محض تحقق عینى است بدون نیاز به مخصصى در این زمینه (همان، 68)؛
- 8. معناى وجود همان معناى موجود است(همان)؛
- 9. وجود، مصداق حکم به موجودیت است (همان، 117)؛
- 10. وجود همان حقیقت وقوع و مابه الوقوع است (همان،340)؛
- 11. وجود در خارج مصداقى دارد که موجودیت، بالذات بر آن به حمل شایع حمل مى شود (صدرالدین شیرازى، المشاعر، 10)؛
- 12. وجود موجود است از آن جهت که وجود است (فیض، اصول المعارف، 8)؛
- 13. فرد وجود به خودى خود، بدون انضمام هر حیثیت تقییدى، مصداق مفهوم «موجود» است (مدرس زنوزى، بدایع الحکم، 211)؛
- 14. وجود در مرتبه ذاتش موجود و متحقق است ( زنوزى، لمعات الهیه، 52 و 56)؛
- 15. وجود در حد ذاتش، بدون انضمام و اعتبار امر دیگرى، مصداق و محکوم علیه و منتزع منه معناى «موجود» است (همان، 52؛ انوار الجلیة، 25)؛
- 16. وجود به خودى خود، بدون انضمام و اعتبار امر دیگرى، منشأ آثار خارجى و احکام واقعى است ( لمعات الهیه، 52؛ طباطبایى، نهایة الحکمة، 258)؛
- 17. وجود عین حیثیت اِباى از عدم است (سبزوارى، شرح منظومه، 2/ 171)؛
- 18. وجود موجود است به گونه اى که وصف «موجودیت» به خود او باز مى گردد نه به متعلق او (آملى، درر الفوائد، 27)؛
- 19. حقیقت عینى وجود، مصداق ذاتى براى مفهوم وجود است (مصباح یزدى، تعلیقة على نهایة الحکمة، 31)؛
- 20. مفهوم موجود، بدون داشتن واسطه اى در عروض، بر وجود حمل مى شود ( همان).
تعبیرات اعتبارى بودن ماهیت
اعتبارى بودن ماهیت نیز با تعابیر گوناگونى ارائه شده است که به نمونه هایى از آنها اشاره مى شود:
- 1. ماهیات از انحاى وجود انتزاع مى شوند، بدون اینکه در تحقق اصالتى داشته باشند ( اسفار، 2/298)؛
- 2. موجودیت ماهیات، بالعرض است (همان، 341؛ سبزوارى، حاشیه اسفار، 1/38)؛
- 3. نسبت موجودیت به ماهیت مجازى است (اسفار، 2/289 و 350؛ تعلیقة على نهایة الحکمة، 24)؛
- 4. ماهیات به خودى خود موجود نیستند بلکه به واسطه وجودِ عارض بر ذاتشان، موجودند ( اسفار، 1/39)؛
- 5. نسبت وجود به ماهیت بر سبیل حقیقت نیست (صدرالدین شیرازى، الشواهد الربوبیة، 11)؛
- 6. ماهیت موجود است نه از آن جهت که ماهیت است بلکه از جهت وجود ( اصول المعارف، 46)؛
- 7. ماهیات به خودى خود منشأ اثر نیستند بلکه به تبع وجود منشأ اثرند (نراقى، قرة العیون، 84)؛
- 8. وجود واسطه عروض موجودیت بر ماهیت است (سبزوارى، حاشیه اسفار، 1/38)؛
- 9. ماهیت موجود است اما وصف موجودیت نه به خودش، بلکه به وجود متعلق به او باز مى گردد (آملى، درر الفوائد، 27).
تاریخچه و زمینه بحث اصالت وجود
اینکه موجودِ اصیل و متحقق بالذات، وجود اشیاء است یا ماهیت آنها، در آثار فلاسفه قبل از اسلام دیده نمى شود، اما در فلسفه اسلامى چندین بحث مطرح شده که پذیرش آنها زمینه بحث اصالت وجود را فراهم آورده است. آن مباحث عبارت اند از:
1. نفى زیادتى وجود بر ماهیت در واجب الوجود:
فلاسفه مسلمان از طرفى واجب الوجود را موجود حقیقى مى دانند، و از طرف دیگر عموم آنان، حتى کسانى که به اعتبارى بودن وجود معتقدند (سهروردى، مجموعه مصنفات شیخ اشراق، 2 /64)، مصداق این موجود حقیقى را «وجود واجب» مى دانند (همان، 1/34).
پذیرش اینکه وجود واجب موجود حقیقى است، خودْ اولین گام در پذیرش اصالت وجود بود. از همین روى قوشچى مى گوید بین این سخن فلاسفه که «وجود امرى اعتبارى است» واین گفته آنان که «واجب ماهیتى جز وجودش ندارد» تهافت هست ( شرح تجرید العقائد، 53).
2. وحدت مفهوم وجود و بحث از وحدت یا کثرت حقیقت وجود:
ابن عربى با طرح مسئله وحدت حقیقت وجود ( فصوص الحکم، 96؛ فتوحات مکیة،
7/ 162) گذر عرفان را به این سمت سوق داد که وجود به عنوان یک حقیقت مطلق و بدون کثرت موجود است، و این حقیقت واحد همان خداست. به دنبال او عرفاى دیگرى همچون قیصرى، سید حیدر آملى، ابن فنارى و محمد ترکه و ابن ترکه بر آن شدند تا ادله اى براى اثبات موجودیت وجود بى قید (وجود مطلق) اقامه کنند2 که با این کار، وجود به عنوان یک حقیقت مطلق اصالتش ثابت شد.
از سوى دیگر، میان فلاسفه و متکلمان مسلمان این بحث درگرفته بود که آیا وجود افرادى دارد که به خودى خود و بدون اضافه به ماهیات، از همدیگر متمایز باشند، یا اینکه وجود افرادى جز حصص ندارد که حصص وجود از اضافه مفهوم وجود به ماهیت هاى گوناگون به وجود مى آید و تمایز حصص از یکدیگر به واسطه اضافه وجود به ماهیت هاى مختلف است نه به خودى خود (لاهیجى، شوارق الالهام، 1/42). در فلسفه مشاء نظریه نخست مقبول افتاد (طوسى، شرح الاشارات، 3/ 34 و 283) و بنابراین در فلسفه مشاء وجودات، حقایقى مقدم بر ماهیات (همان، 3/ 245) و مستقل از آنها (همان، 3/ 31) تلقى مى شوند. این امر، خود باعث شد که آنان به اصالت وجود در جعل (همان، 3/245) و اصالت وجود در تحقق (رازى، شرح الاشارات ، 3/31) ملتزم شوند.
در مقابلِ فلاسفه مشاء، گروهى از متکلمان نظریه حصص را پذیرفتند؛ زیرا در نظر آنان وجود معناى واحدى دارد که به سبب کلى بودنش، به خودى خود تخصص نمى یابد و تحقق ندارد تا افراد متمایز بالذات داشته باشد ( شوارق الالهام ، 1/42). پس افرادِ وجود فقط از سنخ مفهوم اند، و وجودات، حقایق خارجى نیستند بلکه صرفاً مفاهیمى ذهنى اند. از این روى، اینان به اعتبارى بودن وجود ملتزم شده اند (طوسى، شوارق الالهام فى شرح تجرید الکلام، 2/126؛ جرجانى، شرح المواقف، 2/94).
همین وحدت معناى وجود بود که شیخ اشراق را در دام اعتبارى دانستن وجود گرفتار ساخت. او معتقد است چون وجود معناى واحدى دارد، اگر بخواهد در خارج تحقق داشته باشد، یا عین هر یک از ماهیات است، که در این صورت معناى واحدى نخواهد داشت، یا خیر، و اگر عین ماهیات نباشد، یا قائم به ماهیات است یا مستقل از آنها. در صورت اول باید به زیادتى وجود بر ماهیات در خارج ملتزم شدـ که شیخ اشراق با ادله متعددى زیادتى وجود بر ماهیت در خارج را نفى کرده است ـ و در صورت دوم، که وجود مستقل از ماهیات باشد، نمى توان هیچ ماهیتى مثلاً جوهر را به وجود متصف کرد. پس تحقق داشتن وجود در خارج مواجه با توالى فاسدى است پس نتیجه گرفته مى شود که وجود امرى اعتبارى است ( مجموعه مصنفات شیخ اشراق، 2/ 64).
صدرالمتألهین از یک سوى، تحت تأثیر سخنان عرفاء، به وحدت حقیقت وجود ملتزم شد، و از سوى دیگر براى وجود افراد حقیقى وراى حصص قایل شد و با اقامه ادله اى، هم براى وجود به عنوان یک حقیقت واحد ( اسفار، 1/259) و هم براى افراد حقیقى وجود به عنوان حقایق متعدد، اصالت را پذیرفت (همان، 43). بنابراین او اصالت وجود را در دو مرحله مطرح کرد.
پیش فرض هاى اصالت وجود
مسئله اصالت وجود پیش فرض هایى دارد. پاره اى از آنها بدین قرارند:
1. قبول اصل واقعیت و بطلان سفسطه: اگر، چنان که سوفسطاییان اعتقاد داشتند، واقعیتى وجود نداشته باشد نزاع بر سر اینکه آن واقعیتْ وجود است یا ماهیت معنایى ندارد ( نهایة الحکمة، 9؛ تعلیقة على نهایة الحکمة، 24).
2. زیادتى وجود بر ماهیت: موجودات وجود و ماهیتى دارند که هر یک از این دو بیگانه و غیر مسانخ با دیگرى است. اگر موجودى فاقد یکى از این دو باشد، درباره او بدون هیچ نزاعى، اصیل همان است که او دارد. مثلاً درباره واجب چون فاقد ماهیت است ـ چنان که گفته شدـ اصیل همان وجود اوست.
همچنین اگر وجود و ماهیت اشیا از یک سنخ باشند، همان گونه که در کلمات برخى عرفاء ماهیت از سنخ وجود و از ظهورات آن است،3 دیگر نزاعى قابل تصور نیست؛ چون امر اصیل همان است که چنین ظهوراتى دارد.
3. عدم اصالت وجود و ماهیت: اگر ممکن بود که وجود و ماهیت، هر دو اصیل باشند، دیگر این سؤال مطرح نمى شد که کدام یک اصیل است.
ادله بطلان اصالت وجود و ماهیت با هم
وجود و ماهیت، هر دو نمى توانند اصیل باشند؛ زیرا در این صورت توالى فاسدى لازم مى آید (سبزوارى، شرح منظومه، 2/65 و 66)؛ از جمله:
الف) لازم مى آید هر موجود واحدى دو موجود باشد؛ زیرا هر موجود ممکنى وجود و ماهیت دارد، و بنا بر فرض هر یک از این دو، موجود حقیقى اند؛
ب) ترکیب واقعى در صادر اول لازم مى آید؛ چون صادر اول نیز وجود و ماهیت دارد که دو امر متغایرند. حال آنکه ترکب صادر اول محال است؛ چون هر مرکبى متأخر از اجزاى خویش است، و بر این اساس صادر اول نیز باید متأخر از اجزایش باشد و این بدان معناست که صادر اول، صادر اول نباشد.
ج) لازم مى آید وجود، تحقق ماهیت نباشد؛ چرا که واقعیت ماهیت متباین با واقعیت وجود فرض شده است.
د) امتناع حمل بین وجود و ماهیت لازم مى آید.
ﻫ) وقوع کثرت عزلى میان موجودات لازم مى آید؛ چون طبق فرض، وجود و ماهیت متباین الحقیقة هستند و در صورت اصالت هر دوى آنها، واقعیت آنها که عین حقیقت آنهاست متباین خواهد شد و کثرت حقایق موجود به وحدتى باز نمى گردد. این لازمه بر اساس تشکیک در حقیقت وجود باطل است.
ادله اصالت وجود
چنان که اشاره شد، اصالت وجود در دو مرحله مطرح شده است: یکى اصالت حقیقت لابشرطى وجود، و دیگر اصالت وجودات خاص. براى هر دو مدعا ادله اى وجود دارد:
1. ادله اصالت حقیقت لابشرطى وجود
دلیل1. حقیقت وجود موجود است؛ زیرا این حقیقت در وجود واجب محقق است و موجودیتش به خودى خود اوست؛ چراکه اگر مانند بقیه موجودات، به وجود زاید موجود باشد تسلسل لازم مى آید؛ یعنى وجود زاید نیز باید به وجود زاید دیگرى موجود شود، و این سلسله تا بى نهایت ادامه مى یابد (قیصرى، مطلع خصوص الکلم فى معانى فصوص الحکم، 19 و 20).
دلیل 2. وجود هنگام نبودِ هر اعتبار و معتبرى موجود است؛ زیرا این حقیقت به عین حقیقت واجب موجود است، و حقیقت واجب چیزى جز وجود نیست (نفى ماهیت از واجب) و وجود واجب قبل از هر موجودى است؛ چنان که در حدیث آمده است: کان الله و لم یکن معه شئ. پس باید موجودیت وجود وابسته به اعتبار نباشد؛ یعنى وجود اصیل است (همان، 14؛ سید حیدر آملى، نقد النقود، 628؛ اسفار، 1/ 259).
دلیل 3. از آنجا که وجود، ملاک تحقق هر موجودى است پس خودش موجود است و موجودیتش به عین ذات اوست؛ زیرا اگر موجودیت وجود به واسطه وجود زاید باشد، آن وجود زاید یا موجود است یا نیست: اگر آن وجود زاید موجود نباشد نمى تواند ملاک تحقق وجود شود، و اگر موجود باشد، لازم مى آید که وجود قبل از تحققش محقق باشد چون موجودیت هر موجودى به وجود است؛ پس وجود در مرتبه این وجود زاید که فرضا قبل از تحقق وجود محقق است، موجود است. بنابراین وجود قبل از تحققش محقق است و این محال است (نقد النقود، 631).
دلیل 4. اگر وجود به حقیقت موجود نباشد باید معدوم باشد. این تالى، فاسد و محال است؛ زیرا اگر وجود هنگام معدوم بودن، وجودش باقى باشد تناقض لازم مى آید و اگر وجودش باقى نباشد لازم مى آید که حقیقت آن عدم باشد؛ زیرا در این فرض، وجود در مرتبه ذاتش معدوم خواهد بود (وگرنه با موجودیت ذاتى، باقى خواهد ماند که خلاف فرض ماست)، و هر چه در مرتبه ذاتش معدوم باشد همان عدم است؛ چون اگر ذاتى جز عدم داشته باشد عدم با ذات او مباین مى شود و بنابراین در مرتبه ذات عدمى نیست تا به ملاک آن بتوان گفت که او در مرتبه ذاتش معدوم است، و این خلف است (همان، 647؛ همو، جامع الاسرار، 124؛ ابن ترکه، تمهید القواعد، 60).
دلیل 5. بر اساس اصل امتناع تناقض، هر یک از وجود و عدم به خودى خود و بدون نیاز به داشتن حالتى دیگر، طارد و نقیض دیگرى است، و عدم، چیزى جز بطلان واقعیت نیست. پس اگر وجود به خودى خود عین واقعیت نباشد، در طرد عدم به داشتن چیزى وراى ذاتش محتاج مى شود، و در این صورت وجود را نمى توان نقیض حقیقى عدم دانست که این، آشکارا باطل است (جامع الاسرار، 122؛ نقدالنقود، 626 و 628؛ اسفار، 1/66).
دلیل 6. اگر وجود مطلق و بى قید موجود نباشد پس معدوم است. لکن معدوم بودن چنین وجودى محال است؛ زیرا اگر هنگام اتصاف به عدم، آن وجود باقى باشد اجتماع نقیضین لازم مى آید، و اگر باقى نباشد عدم واجب لازم مى آید؛ چرا که نفى وجود مطلق و بى قید ملازم با نفى همه افراد وجود است (ابن فنارى، مصباح الانس، 55).
دلیل 7. هر غیر وجودى، با داشتن وجود متحقق مى گردد. بنابراین خود وجود، که ملاک اتصاف هر غیرى به تحقق است، باید به خودى خود تحقق داشته باشد؛ زیرا اگر متحقق نباشد نمى تواند ملاک تحقق غیر باشد و همچنین اگر وجود متحقق باشد ولى نه به خودى خود، بلکه به واسطه غیر، دور لازم مى آید؛ چرا که هر غیر وجودى نیز به واسطه وجود متحقق مى شود (صدرالدین شیرازى، اسفار، 1/ 38؛ همو، الشواهد الربوبیة، 6؛ همو، المشاعر، 9).
دلیل 8. آنچه به خودى خود و بدون هر گونه قیدى، طرد عدم مى کند، به استقراى تام، از سه امر خارج نیست: یا وجود است یا ماهیت، یا عدم.
دو طرف نزاع (اصالت وجودى و اصالت ماهوى)، بدیهى و مسلم مى دانند که ماهیت بهخودى خود طرد کننده عدم نیست؛ زیرا ماهیت به خودى خود چیزى به جز خودش نیست.عدم نیز طرد کننده عدم نیست؛ چراکه هیچ چیزى طرد کننده و مناقض با خود نیست. بنابراینآنچه به خودى خود طرد عدم کند، فقط وجود است. پس وجود موجود بالذات است (مدرس زنوزى، بدایع الحکم، 212).
دلیل 9. ذات وجود مباین با عدم است؛ پس عدم در مرتبه ذات وجود راه ندارد. یعنى وجود در مرتبه ذات خود، به حمل شایع معدوم نیست؛ زیرا شرط صدق مشتق در هر مرتبه اى، تحقق مبدأ است در همان مرتبه، و فرض این است که در مرتبه ذات وجود، عدم نیست. پس وجود در مرتبه ذات خود معدوم نیست. بنابراین باید وجود در مرتبه ذاتش موجود باشد وگرنه ارتفاع نقیضین لازم مى آید.
دلیل 10. وجود خیر است. اما امر اعتبارى خیر نیست. بنابراین وجود امر اعتبارى نیست.
کبراى استدلال بدیهى است. اما صغرا چگونه اثبات مى شود؟ علامه طباطبایى گفته است: خیر بالذات یا وجود است یا عدم، یا ماهیت. عدم ذاتى ندارد تا خیر بالذات باشد. ماهیت نیز به خودى خود واقعیتى ندارد تا خیر بالذات باشد. بنابراین تنها وجود است که خیر بالذات است (طباطبایى، حاشیه اسفار، 1/340).
اما این سخن علامه تمام نیست؛ زیرا مى توان گفت آنچه خیر بالذات است «موجود» است، و از همین روى، ایشان براى آنکه ثابت کند «ماهیت به خودى خود خیر نیست» به موجود نبودن آن تمسک جسته است نه به وجود نبودن آن. بر این اساس مى توان گفت خیر بالذات «موجود» است. اما اینکه آیا «موجود» به حقیقت همان وجود است یا ماهیت، خود، مسئله مورد بحث است؛ بنابراین اگر همین امر در دلیل بیاید، مصادره به مطلوب صورت گرفته است.
تا اینجا ادله اى ارائه شد که اصالت را براى وجود به عنوان حقیقتى لابشرط اثبات مى کردند.از این به بعد ادله اى را عرضه مى کنیم که به طور مستقیم اصالت را براى وجودات خاصاثبات مى کنند.
ادله اصالت وجودات خاص
دلیل 11. مجعول حقیقى وجود است نه ماهیت. بنابراین آنچه موجود حقیقى است وجود است نه ماهیت ( الشواهد الربوبیة، 6).
دلیل 12. اگر وجود به خودى خود موجود نباشد لازم مى آید که هیچ چیز موجود نباشد؛ زیرا ماهیت نیز به خودى خود واقعیتى ندارد، و اگر وجود هم واقعیتى نداشته باشد هر دو معدوم خواهند بود و از انضمام یکى از اینها به دیگرى، یا از ثبوت یکى براى دیگرى نیز واقعیتى پدید نمى آید ( نقد النقود، 650؛ المشاعر، 13).
دلیل 13. اگر وجود اصیل نباشد در هیچ موردى حمل شایع تحقق نمى یابد؛ زیرا هر ماهیتى ذاتا با سایر ماهیات مباین است. بر این اساس اگر ماهیت اصیل باشد موجود حقیقى، همان ماهیت خواهد بود، و طبق معناى اصالت ماهیت، موجودیت هر ماهیتى عین همان ماهیت اوست، که طبق مقدمه اول با ماهیات دیگر مباین است. پس موجودیت ها نیز متباین اند، و بنابراین معیار حمل شایع که اتحاد در موجودیت است تحقق نمى یابد، و حمل شایعى نخواهیم داشت، و به این ترتیب حمل منحصر به حمل اولى خواهد بود (همان، 12).
اشکال: اگر بتوان بر مبناى اصالت ماهیت حمل اولى داشت، مى توان حمل شایع نیز داشت؛ زیرا در حمل اولى، موضوع و محمول به حسب تقرر ماهوى اتحاد دارند، و از طرفى بر مبناى اصالت ماهیت موجود حقیقى همان ماهیت است. پس مى توان نتیجه گرفت که موضوع و محمول یک موجودند؛ چون در این فرض «موجود» همان ماهیت است؛ یعنى در قضایاى حمل اولى، معیار حمل شایع که اتحاد در موجودیت است، تحقق یافته و حداقل در قضایاى حمل اولى، حمل شایع محقق است. پس نمى توان گفت که بر اساس اصالت ماهیت هیچ حمل شایعى تحقق نمى یابد.
پاسخ: سبزوارى مى گوید در حمل اولى نیز جهت اتحاد موضوع و محمول، وجود است؛ منتها وجود رابط (سبزوارى، حاشیه اسفار، 1/67).
بر اساس این نکته مى توان راه را بر اشکالى که بر سخن ملاصدرا وارد شد، بست. در توضیح کلام حکیم سبزوارى مى توان گفت: مطابَق معناى «است» که همان وجود رابط مى باشد، در حمل اولى بین موضوع و محمول تحقق دارد. حال اگر «وجود» اعتبارى باشد، وجود رابط نیز اعتبارى خواهد بود و دیگر بین موضوع و محمول، مطابَق معناى «است» محقق نخواهد بود. این به معناى نفى حمل است؛ یعنى بنابر اعتبارى بودن وجود و اصالت ماهیت هیچ حملى حتى حمل اولى نیز ممکن نیست.
دلیل 14. اگر وجود اصیل نباشد، براى هیچ نوعى، جزئى حقیقى تحقق نمى یابد؛ زیرا ماهیتاز صدق بر افراد کثیر اِبایى ندارد؛ یعنى ماهیت کلى است، و از انضمام چند کلى هم تشخّص حاصل نمى شود.
بر این اساس اگر وجود اصیل نباشد تا در پرتو آن تشخّص تحقق یابد، هر چیز که به عنوان واقعیت داریم باید کلى باشد و هیچ گاه به جزئى نخواهیم رسید ( المشاعر، 14).
اشکال: تمام بودنِ این دلیل، به امتناع ماهیت شخصى وابسته است، در حالى که اثبات این امر ناممکن است؛ زیرا اگر ماهیت، حدّ وجود یا پاسخ سؤال از چیستى اشیاء باشد، و وجود یا شئ مفروض حقیقتى شخصى باشد، حدّ و پاسخ چیستى آن نیز شخصى خواهد بود.
دلیل 15. اگر ماهیت اصیل باشد نباید بین موجود خارجى و ذهنى تفاوتى باشد؛ زیرا موجود ذهنى از نظر ماهیت با موجود خارجى یکسان است (ر. ک: وجود ذهنى). اگر آنچه موجود است همان ماهیت باشد، لازم مى آید موجود ذهنى، هم به لحاظ ماهیت و هم به لحاظ واقعیت (که طبق اصالت ماهیت عین ماهیت است) همانند موجود خارجى باشد و بین موجود خارجى و ذهنى فرقى نباشد؛ حال آنکه چنین نیست و مثلاً آثار فقط بر موجود خارجى مترتب است (تمهید القواعد، 56؛ المشاعر، 12؛ سبزوارى، شرح منظومه، ج1/2، 68).
دلیل 16. اگر ماهیت اصیل باشد، تشکیک در ماهیت لازم مى آید؛ چرا که برخى اشیاء علت برخى دیگرند، و روشن است که واقعیت علت، مقدّم بر واقعیت معلول است، پس بین برخى موجودات تشکیک به تقدم و تأخر محقق است و اگر موجودات همان حقایق ماهوى باشند لازم مى آید این تشکیک به ماهیات آنها مربوط شود. اما تشکیک در ماهیت (تالى) باطل است پس اصیل بودن ماهیت (مقدم) نیز باطل است (اسفار، 4/270؛ شرح منظومه، ج 1/2، 69).
اشکال: این دلیل مبتنى بر امتناع تشکیک در ماهیت است، ولى تشکیک در ماهیت نه تنها ممتنع الوقوع نیست بلکه امرى محقق است؛ همان گونه که در تقدم بالتجوهر چنین است. بنابراین دلیل فوق اقناعى است نه برهانى.
دلیل 17. اگر ماهیت اصیل باشد، مى باید انواع بى نهایت بین مبدأ و منتهاى اشتداد حاصل آید؛ زیرا محض نمونه، در اشتداد حرارت، هر یک از مراتبْ ماهیتى نوعى است که با انواع دیگر متفاوت است، و از طرفى خود اشتداد، نوعى حرکت است، و حرکت امتداد دارد، و هر امتدادى تا بى نهایت قابل انقسام است. بنابراین مراتب در هر اشتداد بى نهایت است.
حال اگر ماهیت اصیل باشد لازم مى آید که بى نهایت ماهیت موجود بین مبدأ و منتهاى اشتداد تحقق داشته باشد؛ در حالى که به دلیل بطلان محدود شدن امور بى نهایت بین دو حاصر، نمى توان این لازم را پذیرفت ( اسفار، 3/83؛ المشاعر، 17؛ شرح منظومه، 1/2، 70).
اشکال: تمام بودن این دلیل وابسته به امتناع تشکیک در ماهیت است؛ در حالى که تشکیک در ماهیت محال نیست. افزون بر این، اشکال انحصار امور بى نهایت در بین دو حاصر، همان گونه که بر مبناى اصالت ماهیت لازم مى آید بر مبناى اصالت وجود نیز لازم مى آید؛ چراکه اشتداد، یک حقیقت مشکک است، و در حقایق مشکک همان گونه که وحدت، واقعى است، کثرت مراتب بى نهایت هم واقعى است نه فرضى. پس اگر انحصار مزبور بر مبناى اصالت ماهیت مشکل ساز باشد، بر مبناى اصالت وجود نیز مشکل زاست.
دلیل 18. اگر ماهیت اصیل و وجود اعتبارى باشد، لازم مى آید که عرض در موضوع حلول نداشته باشد. چون بنابر اصالت ماهیت، موجودیت عرض همان ماهیت او خواهد بود، و از طرفى ماهیت عرض مستقل از موضوع است و از همین روى موضوع در حد اعراض اخذ نمى شود. بنابراین اگر ماهیت اصیل باشد، عرض باید در موجودیت مستقل از موضوع بوده، در موضوع حلول نداشته باشد؛ در حالى که مسلما این امر باطل است ( المشاعر، 17).
دلیل 19. عروض وجود بر ماهیت تحلیلى است، نه از قبیل عروض خارجى، تا معروض در مرتبه مقدم بر عارض محقق باشد (اگر عروض وجود بر ماهیت، عروض خارجى مى بود یا تقدم شئ بر خودش لازم مى آمد یا دور یا تسلسل). حال آنکه اگر وجود اعتبارى مى بود باید عروض وجود بر ماهیت خارجى باشد چون مرتبه تحقق اعتباریات متأخر از حقیقتى است که از آن انتزاع مى گردد. بنابراین وجود اعتبارى نیست ( همان، 15).
دلیل 20. ماهیت ذاتى است ممکن العدم. اگر ماهیت اصیل باشد، مجعول بالذات و معلول حقیقى خواهد بود. پس نفى ماهیت مستلزم نفى علت، و در نهایت نفى واجب خواهد بود، و نفى واجب ضرورتا محال است. اما اگر وجود اصیل باشد، چون وجود ممتنع العدم است (چراکه سلب وجود از وجود، سلب شئ است از خودش) به نفى واجب نخواهد انجامید (سبزوارى، حاشیه اسفار، 1/193).
اشکال: بر این دلیل اشکالى وارد است و آن اینکه اگر وجود مفروض، به خودى خود ممتنع العدم است، در این صورت آن وجود، واجب بالذات خواهد بود و این خلاف فرض است. اگر آن وجود به سبب تحقق علت تامه اش ممتنع العدم است تأخرش از علت و عدمش در مرتبه علت، توجیهى ندارد؛ زیرا اگر این عدم به استناد عدم علت وجود باشد آن هم مثل عدم ماهیت مستلزم نفى واجب است و اگر بالذات باشد چنین چیزى ممتنع بالذات خواهد بود و این نیز خلاف فرض است.
اشکالات بر اصالت الوجود
این اشکال ها همان ادله اصالت ماهیت و اعتبارى بودن وجودند.
دلیل 1. اگر وجود در خارج تحقق داشته باشد در این صورت، وجودْ صفت و ماهیتْ موصوف این وصف است. حال اگر ماهیت بعد از وجود موجود شود، وجود مستقل از ماهیت خواهد بود و دیگر وصف آن نیست، و اگر ماهیت قبل از وجود یا همراه وجود موجود شود، ماهیت به وجود دیگرى موجود است نه به وجود مفروض ( مجموعه مصنفات شیخ اشراق، 1/23).
صدرالمتألهین به این سخن چنین پاسخ داده است: اولاً، ما قسم آخرى را مى پذیریم که ماهیت همراه با وجود، در عالم اعیان است ولى چون معیار معیّت وجود و ماهیت همان وجود مفروض است نه وجود دیگر، همان گونه که معیار معیّت زمانى زمان با حرکت، همان زمان است نه زمانى دیگر، اشکال مزبور در این فرض لازم نمى آید؛
ثانیاً، اتصاف ماهیت به وجود در ظرف خارج نیست تا هر یک از موصوف و صفت وجودى جداگانه داشته باشد و بعد یکى از اقسام سه گانه پیش آید؛ بلکه این اتصاف در تحلیل عقل است (اسفار، 1/55).
دلیل 2. اگر موجود بودن وجود عبارت باشد از خود وجود، حمل «موجود» بر وجود و غیر آن به یک معنا نخواهد بود؛ زیرا معناى موجود در هنگام حمل بر غیر وجود عبارت است از «چیزى که وجود دارد». در حالى که موجود در همه جا به یک معناست ( مجموعه مصنفات شیخ اشراق، 2/65).
پاسخ صدرالمتألهین به این اشکال چنین است: «موجود» در هر دو مورد به یک معناست، و آن معنا عبارت است از «چیزى که وجود دارد»؛ لکن «وجود» به خودى خود مصداق این معناست و «غیر وجود» به جهت اتحاد با وجود یا به جهت قیام به وجود مصداق این معناست. پس تفاوت در مفهوم «موجود» نیست بلکه در مصداق است که یکى مصداق بالذات است و دیگرى مصداق بالعرض ( حاشیه حکمة الاشراق، 184؛ اسفار، 1/41؛ المشاعر، 21).
دلیل 3. اگر وجود، در خارج موجود باشد تسلسل لازم مى آید؛ زیرا باید براى آن، وجودى باشد تا بتوان گفت «وجود موجود است». طبق فرض وجود آن نیز باید موجود باشد و همین کلام درباره وجود آن مطرح مى شود، و این سلسله تا بى نهایت پیش خواهد رفت ( مجموعه مصنفات شیخ اشراق، 1/354؛ قطب الدین شیرازى، شرح حکمة الاشراق، 185؛ اسفار، 1/39).
پاسخ به این اشکال را صدرالمتألهین چنین عرضه کرده است: وجود موجود است نه به وجودى زاید بلکه به وجودى که عین ذات اوست؛ یعنى وجود دومى در کار نیست تا کلام به آن منتقل شود و تسلسل لازم آید ( اسفار، 1/40).
دلیل 4. اگر وجود براى ماهیت در خارج تحقق داشته باشد باید بین او و ماهیت نسبتى برقرار باشد. این نسبت خود، ماهیتى است، پس باید بین او و وجودش نسبتى برقرار باشد و به همین ترتیب این سلسله تا بى نهایت پیش خواهد رفت ( مجموعه مصنفات شیخ اشراق، 2/65).
صدرالمتألهین به این اشکال چنین پاسخ مى دهد: اولاً، وجود و ماهیت دو واقعیت در خارج نیستند تا میان آنها نسبتى تحقق داشته باشد؛ ثانیاً، نسبت ها وجود خارجى ندارند. بنابراین تسلسل در آنها با انقطاع لحاظ عقل منقطع مى شود ( اسفار، 1/62).
دلیل 5. اگر وجود در خارج موجود باشد باید کیف باشد؛ زیرا تعریف مشائین از کیف بر آن صادق مى آید. لکن این تالى باطل است چون اولاً، لازم مى آید که وجود اعم اشیاء نباشد و ثانیاً، دور لازم مى آید زیرا محلِّ (کیف) به واسطه وجود موجود است، حال آنکه بر اساس فرض وجود، عرضى قائم به محل است ( مجموعه مصنفات شیخ اشراق، 2/66).
صدرالمتألهین در پاسخ به این اشکال گفته است: ملازمه مورد ادعاى مستشکل باطل است؛ زیرا کیف ماهیتى کلى است؛ در حالى که وجود هویتى عینى و متشخص است. پس تعریف کیف بر وجود صادق نیست تا آن دو اشکال لازم آید (اسفار، 1/62).
دلیل 6. معناى وجود براى ما معلوم است ولى اینکه آیا این معنا موجود است یا نه، براى ما مشکوک است و روشن است که امر معلوم غیر از امر مشکوک است، پس وجودِ وجود غیر از ذات وجود است و این مغایرت ـ چنان که قبلاً نیز گفته شدـ به تسلسل مى انجامد؛ پس نباید وجود را موجود دانست (مجموعه مصنفات شیخ اشراق، 1/22؛ 2/65).
پاسخ صدرالمتألهین به اشکال فوق: مقدمه اول باطل است؛ زیرا حقیقت وجود عین خارجیت است، و بنابراین در ذهن قابل اصطیاد نیست؛ یعنى نمى توان گفت وجود براى ما معلوم است.
بله حقیقت وجود را با علم حضورى مى توان مشاهده کرد، ولى در این حال، شک در موجودیت آن نیست؛ یعنى نمى توان گفت موجود بودن وجود مشکوک است؛ زیرا در علم حضورى، معلوم با واقعیت خودش، براى عالم مشهوداست (اسفار، 1/61).
دلیل 7. اگر وجود، به سبب اینکه وجود است موجود باشد، آن گاه وجود به سبب ماهیتش موجود است. بنابراین انعدام آن ممکن نخواهد بود ( مجموعه مصنفات شیخ اشراق، 1/23).
از مهم ترین اشکالات بر اصالت وجود همین اشکال است که در سخنان صدرالمتألهین و تابعان او راه حلى براى آن دیده نشده است.
اما بر این سخن شیخ اشراق مى توان اشکال نقضى وارد ساخت، و آن اینکه همین اشکال بر اصالت ماهیت نیز وارد است؛ زیرا وقتى ماهیت را اصیل دانستیم معنایش این مى شود که ماهیت به خودى خود، به نفس ذات خود و بدون نیاز به هر امر زاید بر ذات موجود است؛ پس موجودیت ماهیات عین ذات آنهاست و ماهیات نیز به سبب ذواتشان موجودند و در نتیجه انعدام ماهیات نیز ممکن نخواهد بود، چون ذاتى شئ قابل سلب از آن نیست.
بنابراین اشکال بالا مشترک است و اختصاصى به قول به اصالت وجود ندارد. بر اساس نکته مطرح شده در این اشکال در عرفان به مساوقت وجود و وجوب و در نتیجه به وحدت شخصى وجود ملتزم شده اند.4
دلیل 8. اگر وجود به خودى خود موجود باشد، لازم مى آید هر وجودى واجب بالذات گردد؛ زیرا واجب بالذات عبارت است از ذاتى که به خودى خود موجود است (اسفار، 1/40). همچنین واجب بالذات ذاتى است که وجود برایش ضرورى است و اگر وجود به خودى خود باشد، تعریف هاى واجب بر هر وجودى صادق خواهد بود ( المشاعر، 20).
صدرالمتألهین خود در پاسخ به این سخن گفته است: معناى اینکه «وجود به خودى خود موجود است» این است که وجود در تحقق نیاز به وجود زاید ندارد؛ چه این تحقق وابسته به علتى باشد، چه نباشد؛ لکن معناى اینکه «واجب به خودى خود موجود است» این است که واجب به علت احتیاج ندارد. پس بین دو معناى «به خودى خود» خلط شده است ( اسفار، 1/40).
همچنین براى اینکه چیزى واجب بالذات باشد باید ضرورت ازلى داشته باشد؛ حال آنکه وجودات امکانى ضرورت مادام الذات دارند نه ضرورت ازلى ( المشاعر، 20).
نقد دیدگاه صدرالمتألهین: بر پاسخ صدرالمتألهین نقدى وارد است و آن اینکه، اگرچه لفظ «به خودى خود» دو معناى مزبور را دارد، ولى مى توان ادعا کرد که در اینجا معناى اول ملازم با معناى دوم است؛ زیرا اگر وجودى در تحققش وابسته به علتى باشد، این وابستگى مستلزم آن است که در صورت نبودن علت، معلول نیز معدوم باشد؛ ولى در فرض موجود بودن وجود به عین ذاتش، این امر ممتنع است زیرا در صورت انعدام، یا خود ذاتِ وجود، مطابَق «معدوم» است که این به معناى انقلاب حقیقت وجود به عدم و نیز سلب ذات از ذات است، که هر دو لازم، ممتنع و محال اند، یا اینکه خود ذاتِ وجود مطابَق «معدوم» نیست، که در این صورت معلول معدوم نگشته است. پس «موجود بودن بالذات» با «معلول بودن» منافات دارد و صدرالمتألهین خود این منافات را مى پذیرد. او مى گوید: «اگر ممکن به خودى خود مصداق موجود باشد، وجود ذاتى آن مى شود و دیگر ممکن الوجود نخواهد بود ( اسفار، 1/407؛ الشواهد الربوبیة، 75).
بنابراین یا باید وجود را موجود بالذات دانست و منکر وجود معلولى شد، آن گونه که عرفاء معتقدند و از این روى وجود را اصیل و مساوق با وجوب ذاتى مى دانند، یا باید تحقق وجود معلولى را پذیرفت و منکر اصالت وجود شد.
دلیل 9. اگر وجود در خارج باشد، قائم به ماهیت است. حال اگر وجودْ قائم به ماهیتِ موجود باشد، لازم مى آید که ماهیت قبل از وجود، وجود داشته باشد. اگر وجودْ قائم به ماهیتِ معدوم باشد اجتماع نقیضین لازم مى آید. اگر وجودْ قائم به ماهیت مجرد از وجود و عدم باشد ارتفاع نقیضین لازم مى آید ( اسفار، 1/58).
خود صدرالمتألهین در پاسخ به این اشکال گفته است: وجود و ماهیت دو واقعیت جداى از یکدیگر ندارند تا وجود قائم به ماهیت باشد. پس این ملازمه باطل است و هیچ یک از سه اشکال یاد شده لازم نمى آید (همان).
نظرات دیگر درباره موجود اصیل
درباره موجود اصیل مى توان شش نظر پیدا کرد.
1. اصالت وجود و اعتبارى بودن ماهیت.
2. اصالت ماهیت و اعتبارى بودن وجود.
این دو نظریه در این مقاله به طور نسبتاً مفصلى بررسى شد.
3. اصالت وجود و ماهیت: معتزله و برخى از مشائین معتقدند که وجود در خارج از ذهن، زاید بر ماهیت و منضم به آن است ( اسفار، 1/409 و 408؛ سبزوارى، حاشیه اسفار، 1/245). بر این اساس باید گفت که وجود و ماهیت، هر دو اصیل اند. در میان متأخران نیز شیخ احمد احسایى ( شرح العرشیة، 1/246) بر این عقیده است.
ادله اصالت وجود و ماهیت با هم، و نقد آن: ادله اصالت وجود و ماهیت را شیخ اشراق (مجموعه مصنفات شیخ اشراق، 1/345 ـ 346) چنین نقل کرده است:
الف) بین این گزاره که «شئ در خارج موجود است» و این گزاره که «شئ در ذهن موجود است» تفاوت هست. این تفاوت چیزى نیست مگر آنکه شئ اول وجودش در خارج و شئ دوم وجودش در ذهن است؛
ب) در گزاره «شئ در خارج موجود است» اگر این شئ در خارج وجود نداشته باشد باید در خارج معدوم باشد، و بنابراین موجود در خارج، معدوم در خارج خواهد شد و این خلف است؛
ج) اگر وجود امرى اعتبارى باشد ذهن مجاز خواهد بود که براى هر چیزى، وجود اعتبار کند، و در این صورت باید در خارج موجود گردد؛
د) اگر فاعل، به ماهیت معدوم چیزى ندهد که در پرتو آن موجود شود، ماهیت در حال عدم باقى خواهد ماند. اگر براى موجود شدن به او چیزى بدهد مسلماً آن چیز جز وجود نخواهد بود؛ زیرا ماهیت بدون وجود موجود نیست.
شیخ اشراق بر اساس مبناى خویش که اعتبارى بودن وجود است، این ادله را رد مى کند (همان، 346). اما بر اساس اصالت وجود و اعتبارى بودن ماهیت مى توان این ادله را ردّ کرد.
در دلیل اول اگر مراد از شئ، ماهیت باشد فرق بین دو گزاره به این است که در گزاره اول براى موضوع وجود خارجى اعتبار شده و در گزاره دوم وجود ذهنى. ولى از اعتبار کردن وجود خارجى براى ماهیت، لازم نمى آید که ماهیت حقیقتاً هم در خارج وجود داشته باشد.
اگر مراد از شئ وجود باشد آنچه لازم مى آید این است که خود وجود در خارج موجود باشد نه وجود و ماهیت، هر دو، آن طور که ادعا شده است.
در دلیل دوم نیز اگر مراد از شئ ماهیت است، صدق قضیه «شئ در خارج موجود است» پذیرفته نیست تا آن خلف بعدى لازم آید، و اگر مراد از شئ وجود است، تنها نتیجه اى که حاصل مى آید این است که وجود موجود است نه وجود و ماهیت هر دو.
در دلیل سوم نیز ملازمه پذیرفته نیست؛ زیرا از عروض وجود اعتبارى بر چیزى، تنها لازم مى آید که آن چیز موجود اعتبارى باشد نه موجود حقیقى.
اما در دلیل چهارم، قایل به اصالت وجود و اعتبارى بودن ماهیت مى تواند همان قسم نخست را بپذیرد و بگوید ماهیت هیچ گاه حقیقتاً موجود نیست مگر بالعرض و بالمجاز.
4. اصالت وجود در واجب و اصالت ماهیت در ممکنات: در واجب که حقیقتش عین وجود است، وجود اصیل است؛ برخلاف ممکنات. این نظریه را گر چه به دوانى نسبت داده اند (طباطبایى، نهایة الحکمة، 11) ولى سخنان خود او پریشان است. از طرفى صدرالمتألهین از محقق دوانىنقل مى کند که مى گوید مصداق «موجود» در واجب و ممکن ذات آنهاست، با این تفاوتکه «موجود» بر واجب حمل مى شود بدون اینکه واجب به فاعل انتسابى داشته باشد و از اوکسب وجود کند، ولى در ممکنات به واسطه اکتساب از فاعل «موجود» بر آنها حمل مى شود( اسفار، 1/408).
از طرف دیگر دوانى مى گوید: صدق «موجود» بر واجب به اعتبار ذات اوست و بر ممکنات به سبب عروض امر اعتبارى است (دوانى، ثلاث رسائل، 168).
ظاهر سخن اول دوانى ـ که صدرالمتألهین آن را نقل کردـ به اصالت ماهیت در ممکنات مى انجامد؛ زیرا موجود اصیل آن است که به خودى خود مطابق و مصداق موجود باشد؛ اما مقتضاى گفتار دوم او اعتبارى بودن ماهیات است؛ زیرا بنا بر سخن دوم او، صدق «موجود» بر ماهیات نیازمند واسطه در عروض است.
نقد دیدگاه محقق دوانى: بر سخن دوانى، افزون بر اشکالات وارد بر قول به اصالت ماهیت، این اشکال وارد است که چون بنا بر نظریه دوانى موجود بودن ماهیات به واسطه انتساب آنها به وجود است، آن گونه که حداد بودن زید به واسطه انتساب اوست به حدید ( الرسائل المختارة، 52)، مى پرسیم آیا این انتساب باعث افزوده شدن حقیقتى عینى به ماهیت مى گردد یا نه. اگر محقق دوانى فرض نخست را بپذیرد در این صورت ماهیت اصیل نیست؛ زیرا بنا بر این فرض، ماهیت در موجود بودن نیازمند به انضمام امر زایدى است که همان حقیقت وجود است.
اگر ایشان فرض دوم را بپذیرد، موجود بودن ماهیت در مرتبه ذاتش بعد از انتساب و موجود نبودنش قبل از انتساب، مستلزم انقلاب در حقیقت، و محال است ( نهایة الحکمة، 12).
5. اصالت وجود و اصالت ماهیت موجود به عین موجودیت وجود: بنا بر این نظریه ماهیت من حیث هى امرى اعتبارى است ولى ماهیت موجود امرى اصیل است ولى به عین موجودیت وجود (شیدانشید، طالع ماهیات در آسمان هستى، 7 و 11 و 12 و 26).
براى اثبات این ادعا ابتدا به ادله اصالت وجود استناد شده و بعد براى اثبات اینکه ماهیت نیز در حقیقت موجود است، به این امر استدلال شده که مفاهیم ماهوى بر اشیاى خارجى صادق مى آیندو موجود بودن ماهیت در خارج معنایى جز صدق آنها بر موجودات خارجى ندارد. مقدمه سومنیز در اثبات ادعاى فوق این است که یک واقعیت مى تواند مصداق مفاهیم متعدد باشد. نتیجهاین استدلال آن است که آنچه مثلاً از آب در خارج تحقق دارد هم وجود آن است و هم ماهیتش(همان، 22).
اشکال بر اصل نظریه: فرد معتقد به این نظریه اگر این مبنا را قبول دارد که وجود زاید بر ماهیت است، دیگر نمى تواند موجودیت وجود را حقیقتاً به ماهیت نسبت دهد؛ چرا که در این فرض ذات وجود از ماهیت بیگانه است، و چون بر مبناى اصالت وجود، موجودیت وجود چیزى جز ذات وجود نیست، موجودیت وجود نیز از ماهیت بیگانه است، و بنابراین فقط مجازا مى توان آن را به ماهیت نسبت داد.
اگر معتقد به این نظریه، مبناى زیادتى وجود بر ماهیت را قبول ندارد، یعنى معتقد است وجود ذاتى براى ماهیت است، دیگر نمى تواند ماهیت من حیث هى را اعتبارى بداند؛ زیرا وجود، ذاتى براى ماهیت فرض شده و وجود نیز اصیل است؛ پس ماهیت من حیث هى نیز اصیل خواهد بود.
اشکال بر استدلال بر این نظریه: اگر مراد از صدق مفاهیم ماهوى بر واقعیات خارجى، صدق مجازى باشد، این نحوه صدق براى اثبات وجود حقیقى داشتن ماهیات کفایت نمى کند؛ و اگر مراد از صدق، صدق حقیقى باشد، این همان مسئله مورد نزاع، و دلیل مزبور مشتمل بر مصادره بر مطلوب است.
6. اصالت وجود و اصالت ماهیات به تبع وجود: این نظریه بر آن رأى عرفانى برخى عرفا استوار است که ماهیات را از سنخ وجود و از مظاهر و تجلیات آن مى دانند (قیصرى، مطلع خصوص الکلم فى معانى فصوص الحکم، 14 و51؛ اسفار، 1/ 248 و 260). با قبول این پیش فرض، ماهیات همانند وحدت، علیت و...نحوه اى از وجود خواهند بود، و به تبع وجودِ اصیل، مصداق بالذات «موجود» مى شوند و اسناد موجودیت به ماهیات مثل اسناد موجودیت به وجود، حقیقى است.
قیصرى براى اثبات این ادعا مى گوید ماهیات در علم خدا موجودند. علم خدا عین وجود اوست. اگر ماهیات وجوداتى با تعیّن خاص نباشند لازم مى آید که ذات خدا محل امورى بیگانه و غیر مسانخ با ذاتش گردد و این محال است ( مطلع خصوص الکلم فى معانى فصوص الحکم، 51).
افزون بر دلیل قیصرى، مى توان ادعاى فوق را از دو راه دیگر اثبات کرد.
دلیل اول: ماهیات نحوه اى از وحدت اند. وحدت نحوه اى از وجود است (بنابر تساوق وجود و وحدت). بنابراین ماهیات نحوه اى از وجودند.
مقدمه نخست این استدلال را بدین صورت مى توان اثبات کرد که هر ماهیتى، خودش و حدّش و ذاتیاتش به حمل اولى بر آن حمل مى شوند. پس باید بین ماهیت از طرفى، و خودش و حدّش و ذاتیاتش از طرف دیگر، نوعى وحدت برقرار باشد، چراکه در هر حملى باید از جهتى بین موضوع و محمول وحدت باشد.
حال مى گوییم آن ماهیت یا واحد است به وحدت مستقر در مرتبه ذاتش، یا واحد است به وحدت زاید بر ذاتش. فرض دوم باطل است؛ زیرا اگر وحدت نه در مرتبه ذات ماهیت بلکه بیرون از آن تحقق داشته باشد، لازمه اش این است که در مرتبه ذات ماهیت ـ که مقدم بر وحدت زاید است ـ بین ماهیت و هر یک از آن سه محمول (خود ماهیت، حدّ آن و ذاتیات آن) حمل و این همانى برقرار نباشد؛ چرا که وحدت یکى از شرط هاى حمل است، و بنا بر فرض، ماهیت در مرتبه ذاتش فاقد وحدت است. حال آنکه این لازمه باطل است چون حمل بین ماهیت و خودش یا حمل بین ماهیت و حدّش و نیز حمل بین ماهیت و ذاتیاتش ضرورى است و سلب ذات و ذاتیات ماهیت از آن محال است.
با ابطال فرض دوم، فرض اول صحیح مى شود؛ یعنى ماهیت واحد است به وحدت مستقر در مرتبه ذاتش. این بدان معناست که ذات ماهیت از سنخ وحدت است، که این همان مدعاى ما در مقدمه نخست استدلال بود.
دلیل دوم: ذاتى ماهیت بر ماهیت حمل مى شود؛ مثلاً مى گوییم: «انسان جوهر است». در حمل ذاتى بر ماهیت، وجود رابط تحقق دارد؛ چرا که معناى چنین قضیه اى «ثبوت چیزى براى چیزى است» و چنین ثبوتى «وجود رابط» است.
از طرفى وجود رابط، که حقیقتى غیر مستقل است، باید به دو طرف (موضوع و محمول) متکى باشد، و چون وجود رابط نحوه اى از وجود اصیل است، باید دو طرف آن حقایقى موجود باشند، وگرنه لازم مى آید که امرى اصیل، به دو امر بى واقعیت قائم باشد، و این محال است. بنابراین باید ماهیت و ذاتى آن موجود باشند.
حال مى گوییم: وجود ماهیت یا در مرتبه ذات آن است یا زاید بر ذات آن. فرض دوم باطل است؛ زیرا بر اساس آن لازم مى آید که دو طرف وجود رابط، خود فاقد واقعیت باشند و در نتیجه وجود رابط، که نحوه اى از وجود اصیل است، به دو امر بى واقعیت متکى مى شود و این محال است.
با ابطال فرض دوم، فرض اول اثبات مى شود که وجود ماهیت در مرتبه ذاتش قرار دارد؛ یعنى ماهیت از سنخ وجود است.
نکته پایانى: بر اساس نظریه ششم «زیادتى وجود بر ماهیت» که یکى از مقدمات بحث اصالت وجود و اعتبارى بودن ماهیت بود کنار مى رود. در کلام قیصرى به این امر اشاره شده است ( مطلع خصوص الکلم فى معانى فصوص الحکم، 51)؛ زیرا در این نظریه، وجود ذاتى ماهیات خواهد شد، و ذاتى، امر زاید بر شئ نیست.
ادله زیادتى وجود بر ماهیت قابل مناقشه اند؛ زیرا سلب وجود از ماهیت و نیز اینکه حمل وجود بر ماهیت محتاج دلیل است، به سبب ناآگاهى ما از کنه ماهیات است. همچنین تصور کنه ماهیت با غفلت از وجود ممکن نیست. افزون بر این، چنان که صدرالمتألهین مى گوید، بر فرض تمامبودن مقدمات این ادله، این ادله فقط بر تغایر مفهومى وجود و ماهیت دلالت دارند، نه بر تغایرسنخ حقیقت آنها ( اسفار، 1/244)؛ زیرا دو مفهوم متغایر مى توانند متسانخ باشند، مانند جوهرو جسم.
مسئله اتحاد ماهیات متکثر و بازگشت آنها به حقیقت واحد، بر مبناى امکان تشکیک در ماهیات نه تنها ممتنع نیست بلکه امرى واقع است و در نتیجه، توهم مشکک بودن وجود و غیر مشکک بودن ماهیت و بنابراین عدم تسانخ آنها قابل دفع است.
نگارنده، درباره این مسئله، نظریه ششم را به حقیقت نزدیک تر مى داند.
نتایج اصالت وجود
اصالت وجود، مسئله اى است که در بسیارى از مسایل دیگر تأثیرى اساسى دارد. به چند نمونه از نتایج این مسئله اشاره مى کنیم:
1. در عرفان براى اثبات مساوقت وجود با وجوب ذاتى از اصالت وجود بدین گونه بهره گرفته اند:
وقتى وجود، به خودى خود و نه به واسطه وجود زایدى موجود باشد، واجب بالذات خواهد بود؛ زیرا انفکاک ذات شئ از خودش محال ذاتى است ( مطلع خصوص الکلم فى معانى فصوص الحکم، 20؛ ابن ترکه، تمهید القواعد، 63).
وجود به ملاک ذاتش عدم را نمى پذیرد؛ وگرنه یا اجتماع نقیضین لازم مى آید یا انقلاب حقیقت وجود به عدم. هر چه که به ملاک ذات خود عدم ناپذیر باشد، واجب بالذات است؛ پس وجود واجب بالذات است ( همان، 61)؛
2. توجیه اصل حرکت و نیز خصوص حرکت جوهرى: در حرکت امر واحد مستمرى لازم است که بر اساس آن مى توان گفت حرکت هویت شخصى دارد و صرف امور پراکنده و بیگانه از هم نیست.5 بر مبناى اصالت وجود و تشکیک در وجود، این شرط (وجود امر واحد مستمر در حرکت) محقق است، ولى بنابر اصالت ماهیت و تباین عزلى ماهیات و عدم رجوع آنها به یک ماهیت واحد، این شرط ممتنع الوقوع است؛
3. مقدمه اثبات واجب در بعضى تقریرهاى برهان صدیقین: براى نمونه، تقریرى را که حکیم سبزوارى در مقام اثبات واجب از راه برهان صدیقین آورده، از این قرار است: حقیقت مرسله وجود که عین واقعیت است، عدم بَردار نیست؛ زیرا هیچ امرى مقابل خود را نمى پذیرد. پس حقیقت وجود واجب بالذات است (سبزوارى، حاشیه اسفار، 6/16)؛
4. وجود حیثیت تقییدى در حمل هر محمولى حتى ذاتیات ماهیت بر آن: ادعا کرده اند یکى از فروع اصالت وجود این است که وجود حیثیت تقییدى است در حمل هر چیز بر ماهیت؛ خواه آن محمول ذات یا ذاتى باشد، خواه عرض لازم یا عرضى مفارق ماهیت؛ چرا که ماهیات به خودى خود واقعیتى ندارند تا محمولى داشته باشند ( نهایة الحکمة،12).
این ادعا را مى توان چنین نقد کرد که وساطت وجود در حمل ذات و ذاتى بر ماهیت، منافات دارد با ذاتى بودن این محمولات براى ماهیت؛ زیرا بنابر زیادتى وجود بر ماهیت، وجود بیگانه از ذات ماهیت است، و نیاز به تقیید به بیگانه نشانه آن است که وضع ذات براى ثبوت محمول براى موضوع کافى نیست.
دلیل این مدعا نیز تامّ نیست؛ چون گرچه در حمل هاى ماهوى، بودنِ وجود ضرورى است، ضرورت آن دخالتى در ثبوت ذاتى براى ماهیت ندارد؛ وگرنه ذاتى ذاتى نخواهد بود، بلکه وجود، در ثبوت اعتبارى خود ماهیت دخالت دارد، و بین این دو دخالت، تفاوتِ آشکارى هست.
صدرالمتألهین نیز سخنانى دارد که ظاهر آنها گویاى آن است که ایشان به نتیجه اخیر ـ که به نقد گذاشته شد ـ ملتزم است ( اسفار، 2/288)؛ اما ایشان در حاشیه اى که بر الهیات شفاء نگاشته ـ و گویا این حاشیه آخرین نوشته فلسفى ملاصدرا باشدـ مى گوید: مراد این نیست که انسان به خودى خود، به حمل اولى انسان نیست، بلکه مراد این است که بدون وجود، ماهیت حتى بر خودش به حمل شایع حمل نمى شود؛ زیرا معیار در حمل شایع وجود است (ص 85).
منابع
1. آملى، سید حیدر، جامع الاسرار و منبع الانوار، تهران،انستیتو ایران و فرانسه، 1347 ش.
2. ــــــــــــــــــــــ ، رسالة نقد النقود فى معرفة الوجود، (ضمیمه کتاب جامع الاسرار و منبع الانوار)، تهران، انستیتو ایران و فرانسه، 1347 ش.
3. آملى، محمدتقى، درر الفوائد، قم، مرکز نشر الکتاب،1377 ق.
4. ابن ترکه، صائن الدین على بن محمد، تمهید القواعد، تهران، انجمن اسلامى حکمت و فلسفه ایران، 1360ش.
5. ابن سینا،« الاشارات و التنبیهات» در شرح الاشارات و التنبیهات، 3 جلدى،قم، حیدرى، 1379 ق.
6. ــــــــــــــــــــــ ، المباحثات، قم،انتشارات بیدار، 1371 ش.
7. ابن عربى، محى الدین، الفتوحات المکیة، قاهره،المجلس الاعلى للثقافة، 1401 ق.
8. ــــــــــــــــــــــ ، فصوص الحکم، تهران، انتشارات الزهراء، 1366ش.
9. ابن فنارى، محمد بن حمزه، مصباح الانس، تهران،فجر، 1363 ش.
10. احسائى، احمد بن زین الدین، شرح العرشیة، 3 جلدى، کرمان،سعادت، 1361 ش.
11. بهمنیار، ابوالحسن، التحصیل، تصحیح و تعلیق: شهید مرتضى مطهرى، تهران،دانشگاه تهران، 1349 ق.
12. دوانى، جلال الدین محمد بن اسعد، ثلاث رسائل، مشهد،آستان قدس رضوى، 1411 ق.
13. ــــــــــــــــــــــ ، الرسائل المختارة، اصفهان،کتابخانه امیرالمؤمنین (ع)، 1364 ش.
14. زنوزى، آقا على مدرس ، بدایع الحکم، تهران، الزهراء، 1376 ش.
15. زنوزى، ملا عبدالله، انوار جلیة، تهران،مؤسسه مطالعات اسلامى دانشگاه مک گیل، 1354 ش.
16. ــــــــــــــــــــــ ، لمعات الهیة، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى، 1361 ش.
17. سبزوارى، ملا هادى، «حاشیه بر اسفار» در الحکمة المتعالیة فى الاسفار العقلیة الاربعة ، 9 جلدى، بیروت، دار احیاء التراث العربى، [بى تا].
18. ــــــــــــــــــــــ ، شرح المنظومه، تعلیقه: حسن حسن زاده آملى، 5 جلدى، تهران، نشر ناب، 1413ق.
19. سهروردى، شهاب الدین ، مجموعه مصنفات شیخ اشراق، ج1و2، تهران، مؤسسه مطالعه و تحقیقات فرهنگى، 1372 ش.
20. شیدانشید، حسینعلى، طالع ماهیات در آسمان هستى، رساله غیر مطبوع، قم، کتابخانه مؤسسه آموزشى پژوهشى امام خمینی€.
21. شیرازى، صدرالدین محمد، الحکمة المتعالیة فى الاسفار العقلیة الاربعة، 9 جلدى، بیروت، دار احیاء التراث العربى، [بى تا].
22. ــــــــــــــــــــــ ، الشواهد الربوبیة، تحقیق: جلال الدین آشتیانى، مشهد، چاپ دانشگاه مشهد، 1346ش.
23. ــــــــــــــــــــــ ، المشاعر، تهران،انتشارات طهورى، 1342 ش.
24. ــــــــــــــــــــــ ، «حاشیه بر الهیات شفاء» در الالهیات من الشفاء، قم، انتشارات بیدار، چاپ سنگى، [بى تا].
25. ــــــــــــــــــــــ ، «حاشیه بر حکمة الاشراق» در شرح حکمة الاشراق، قم، بیدار،چاپ سنگى، [بى تا].
26. طباطبایى، محمدحسین، «حاشیه بر اسفار»در الحکمة المتعالیة فى الاسفار العقلیة الاربعة ، 9 جلدى، بیروت، دار احیاء التراث العربى، [بى تا].
27. ــــــــــــــــــــــ ، نهایة الحکمة، قم، مؤسسة النشر الاسلامى، 1416 ق.
28. طوسى، خواجه نصیرالدین ، «تجرید الکلام» در شوارق الالهام، مکتبة الفارابى، تهران، چاپ سنگى، 1401 ق.
29. ــــــــــــــــــــــ ، شرح الاشارات و التنبیهات، 3 جلدى،قم، حیدرى، 1379 ق.
30. فیض کاشانى، ملا محسن، اصول المعارف، تصحیح: جلال الدین آشتیانى، قم، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى، 1362 ش.
31. رازى، قطب الدین ،« المحاکمات» در شرح الاشارات و التنبیهات، قم، حیدرى، 1379ق.
32. شیرازى، قطب الدین، شرح حکمة الاشراق، قم، بیدار، چاپ سنگى، [بى تا].
33. قوشجى، علاءالدین على بن محمد، شرح تجرید الکلام، تبریز، دار الطباعة ملا عباسعلى، چاپ سنگى، 1301ق.
34. قیصرى، داوود بن محمود، مطلع خصوص الکلم فى معانى فصوص الحکم، قم، انوار الهدى،1416 ق.
35. لاهیجى، عبدالرزاق، شوارق الالهام، مکتبة الفارابى، تهران، چاپ سنگى، 1401 ق.
36. مصباح یزدى، محمدتقى، تعلیقةعلى نهایة الحکمة، قم، انتشارات مؤسسة در راه حق،1405 ق.
37. میر سید شریف، شرح المواقف، قم، الشریف الرضى، 1412 ق.
38. نراقى، ملا محمدمهدى، قرة العیون، مشهد، دانشگاه فردوسى،1357 ش.
پى نوشت ها
1. در اینجا لازم است از جناب حجت الاسلام والمسلمین محمدباقر ملکیان نیز که در بازنویسى و تکمیل این مقاله سهم بسزایى داشتند نهایت قدر دانى به عمل آید.
2. این ادله در ادامه مطرح خواهند شد.
3. براى نمونه ر.ک: قیصرى، مطلع خصوص الکلم فى معانى فصوص الحکم، 14 و 51.
4. براى نمونه بنگرید: داوود بن محمود قیصرى، مطلع خصوص الکلم فى معانى فصوص الحکم، 20.
5. براى نمونه ر. ک: اسفار، 3/ 83 و 86.